(Minghui.org) در سال 2005 وقتی که در آستانه مرگ بودم، تمرین فالون گونگ (فالون دافا) را شروع کردم.

با آموزه‌های معنوی فالون گونگ، بیشتر مایل به کمک به دیگران هستم و وقتی این کار را انجام می‌دهم خوشحال هستم. اگر افراد بیشتری فالون گونگ را تمرین می‌کردند، جامعه ما بسیار بهتر می‌شد.

سالم‌ترم و کسب و کارم خیلی بهتر از قبل است. می‌دانم که همه چیز توسط استاد لی هنگجی، بنیانگذار فالون دافا به من اعطا شده است. تنها راهی که می‌توانم لطف استاد را جبران کنم این است که با رعایت اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری فرد بهتری باشم.

شیوه‌های کاری غیراخلاقی

من همیشه فردی سلطه‌گر بودم و خلق و خوی بدی داشتم. بسیاری از مردم مرا زن ستیزه‌جو می‌دانستند و همیشه سعی می‌کردند از من دوری کنند.

به نظر می‌رسید که برای تجارت به‌دنیا آمده‌ام. می‌توانستم نوع مشاغلی که باید در آن مشغول شویم و جایی که می‌توانیم درآمد خوبی کسب کنیم، را پیش‌بینی کنم. تجارت ما رشد کرد و هرچه رشد کرد، حرص و طمع من نیز بیشتر شد. ما کالاهای تقلبی گران‌قیمت از جمله مشروبات الکلی گران‌قیمت می‌فروختیم. از ترس خلق و خوی بد من هیچ کسی جرئت نمی‌کرد چیزی را که از ما خریده بود پس دهد.

با دزدی یا کلاهبرداری، هر کاری را انجام می‌دادم، به شرطی که سودآور می‌‌بود. اخلاق برایم اصلاً معنایی نداشت.

ما میلیونر شدیم و توانستیم چند مغازه‌، فروشگاه‌، ویلا و خانه‌ در شهر بخریم. زندگی اسراف‌کارانه را شروع کردم. شدیداً وارد قماربازی شدم و پول بیش از حدی صرف سفر و وسایل لوکس کردم. زندگی‌ام بهم ریخته بود.

شروع فالون گونگ

سبک زندگی بی‌بند و بارم آسیب زیادی به سلامتی‌ام وارد کرد. در نهایت به بیماری‌های گاستروپتوز، سردردهای میگرنی، هپاتیت و بی‌خوابی مبتلا شدم. انواع داروها را با تجویز پزشک یا بدون تجویز امتحان کردم اما فایده‌ای نداشت. حتی برای معالجه به معابد رفتم و به نوعی به تسخیر روح درآمدم. از رعد و برق می‌ترسیدم.

بعداً تمام بدنم ورم كرد. پزشک گفت کلیه‌هایم علت این ورم هستند و قرص‌های هورمونی تجویز کرد که البته مؤثر نبودند. در سال 2005، به بیمارستانی در شانگهای رفتم و حدود 10هزار یوآن برای درمان مشکل کلیه هزینه کردم. آن نیز کمکی نکرد.

آنقدر وزن کم کرده بودم که صورتم وحشتناک به‌نظر می‌رسید، مثل سر مار. در آن زمان فقط در 30 سالگی بودم و احساس درماندگی می‌کردم. فقط منتظر مرگ بودم.

همین موقع، خواهر شوهرم به دیدنم آمد. نمی‌دانم چرا، ولی به محض دیدن او، احساس کردم که نجات پیدا می‌کنم.

او گفت: «چرا فالون گونگ را تمرین نمی‌کنی؟ اکنون فقط این تمرین می‌تواند تو را نجات دهد.»

بدون هیچ گونه تردیدی موافقت کردم و گفتم: «مایلم خودم را به‌دست استاد لی (بنیانگذار فالون گونگ) بسپارم تا از من مراقبت کنند.»

این باعث تعجب او شد. او گفت: «از کجا می‌دانی که یک استاد داری و ایشان از تو مراقبت خواهد کرد؟»

گفتم: «من فقط آن را می دانم.»

او گفت: «احتمالاً رابطه تقدیری و کیفیت مادرزادی خوبی داری.»

او رفت و با کتاب‌ها و فیلم‌های فالون گونگ برگشت. وقتی آنها را دیدم، نتوانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم.

بعد از رفتن خواهر شوهرم، دراز کشیدم تا استراحت کنم و خواب دیدم که در آن یک دائوئیست با پیراهن سبز به‌طور جدی به من نگاه می‌کند. بعد از اینکه یک تمرین‌کننده شدم، فهمیدم که آن دائوئیست استاد لی است. همچنین یک مار پیتون را دیدم که از پنجره به من خیره شده است.  می‌دانستم که توسط این حیوان تسخیر شده‌ام. استاد آن را برایم برداشتند و روز بعد ورم بدنم از بین رفت.

وقتی فیلم‌های آموزش فای استاد  را تماشا می‌کردم ، استاد شروع به پاکسازی بدنم کردند. طی چند روز تمام بیماری‌هایم ناپدید شد.

خیلی تغییر کردم. استاد زندگی دوباره‌ای به من بخشیدند. هیچ کلمه‌ای برای ابراز قدردانی‌ام از استاد و دافا وجود ندارد.

تزکیه زندگی‌ام را تغییر داد

بعد از شروع تمرین فالون گونگ، فهمیدم که تقوای خود را با ثروت عوض کرده‌ام. همچنین فهمیدم که اصول حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری بالاترین استاندارد هستند و باید از آنها پیروی کنم.

به‌محض شروع تمرین، تمام کالاهای تقلبی را از قفسه‌ها بیرون آوردم. مشتریان ما بعد از مدتی فهمیدند که تمام کالاهای ما اصل هستند. تجارت بهتر از قبل شد.

در یک مورد، یک مشتری آمد تا خریدی را پس دهد. بدون هیچ دلیلی شروع به توهین کرد. سعی کردم جلویش را بگیرم، اما گوش نمی‌داد و فقط بدتر توهین ‌کرد. این مرا به‌یاد گذشته خودم انداخت.

کارمندم را آرام کردم و گفتم: «فقط او را تنها بگذار. او در حال انتقاد کردن از من است.» ذهنم خیلی آرام بود. از اصول فالون گونگ برای رفتارم پیروی کردم و با صبر و حوصله به حرف‌های او گوش دادم. اگر یک تمرین‌کننده نبودم این اتفاق نمی‌افتاد. او 30 دقیقه بعد رفت.

طی ده سال گذشته‌، حداقل 30 بار پولی را که مشتریان جاگذاشته بودند پیدا کرده‌ام. همیشه آن را برمی‌گردانم. همچنین وقتی تأمین‌کنندگان به اشتباه کالاهای اضافی ارسال می‌کنند، آن‌ها را برمی‌گردانم. به آرامی، همه برداشت جدیدی از من پیدا کردند.

غالباً از چراغ قرمز رد می‌شدم و به شوهرم هر بار می‌گفتم به پلیس رشوه دهد تا این مسئله را حل کند. اما اکنون همه قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت می‌کنم و دیگر چراغ قرمز را رد نمی‌کنم.

یک روز در حال راندن دوچرخه برقی بودم که یک موتورسیکلت مرا نقش بر زمین کرد. سریع بلند شدم تا ببینم طرف مقابل خوب است یا نه. او از طرز برخوردم متحیر شد زیرا تقصیر او بود. گفتم: «من تمرین‌کننده فالون گونگ هستم. خوب هستم زیرا استادم همیشه از من محافظت می‌کنند.»

قبلاً به همه افراد خانواده شوهرم به دیده تحقیر نگاه می‌کردم. به خود زحمت نمی‌دادم که نگاه تحقیرآمیزم را به مادرشوهرم پنهان کنم. با مطالعه فالون گونگ فهمیدم که اشتباه می‌کردم که چنین رفتاری داشتم. از او به‌خاطر بد اخلاقی‌ام در گذشته عذرخواهی کردم. حالا خیلی به او احترام می‌گذارم. به‌خوبی از او مراقبت می‌کنم و در هنگام بیماری هزینه‌های پزشکی‌اش را پرداخت می‌کنم. او می‌تواند احساس کند که چقدر تغییر کرده‌ام و به همه می‌گوید که چقدر فرد خوبی هستم. همه افراد خانواده به دلیل تغییرم فالون گونگ را تحسین می‌کنند.

شوهرم با افراد دیگر بسیار پرخاشگر است، اما قبلاً من مرتباً او را سرزنش می‌کردم و هرگز جرئت نمی‌كرد با من مخالفت داشته باشد. به او ناسزا می‌گفتم و حتی اگر او دیرتر از ساعتی که تعیین کردم به خانه می‌آمد، او را کتک می‌زدم. حالا هر روز هر کاری که بتوانم برای مراقبت از او انجام می‌دهم. شوهرم با دیدن اینکه چگونه تغییر کرده‌ام، از تزکیه‌ام بسیار حمایت می‌کند.