(Minghui.org) درود بر استاد محترم! درود بر هم‌تمرین‌کنندگان!

قبل از شروع تمرین دافا در سال 2013،  یک بودایی معتقد بودم. عبادت زیادی انجام می‌دادم و در معابد `پول زیادی خرج می‌کردم، اما نمی‌دانستم چگونه تزکیه كنم یا رشد شین‌شینگ به چه معنی است. همچنین وضعیت سلامتی‌ام دائماً رو به زوال بود.

وقتی فالون دافا را پیدا کردم، شوکه شدم: «من نمی‌دانستم چنین فای فوق‌العاده‌ای وجود دارد!» حسرت می‌خوردم که اینقدر دیر درباره دافا شنیدم، اما از اینکه استاد نیک‌خواه مرا پشت سر رها نکردند سپاسگزارم.

سعی کردم کوشا باشم. هر روز حداقل دو سخنرانی از جوآن فالون می‌خواندم و 9 بار سایر سخنرانی‌های استاد را می‌خواندم. از هر دقیقه استفاده می‌کردم تا حقایق را روشن کنم و مردم را نجات دهم. به 3 هزار نفر کمک کرده‌ام که از سه سازمان مهم حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ، لیگ جوانان کمونیست و پیشگامان جوان) خارج شوند.

عقب نیفتادن و نجات مردم

برنامه روزانه‌ام فشرده است. صبح جوآن فالون می‌خوانم، افکار درست می‌فرستم و برای روشنگری حقیقت بیرون می‌روم. ظهر به‌دنبال فرزندم می‌روم، ناهار درست می‌کنم و بعد از ظهر سایر سخنرانی‌های استاد را می‌خوانم.

هر کجا که می‌روم حقایق را روشن می‌کنم و مطالب مربوط به آن را ارائه می‌دهم. در ابتدا می‌ترسیدم که با مردم صحبت کنم و فقط با چند نفر دربارۀ کناره گیری از ح‌ک‌چ صحبت می‌کردم.

سپس فکر کردم: «من دیر شروع کردم. تمرین‌کنندگان قدیمی بسیار جلوتر از من هستند. نباید عقب بیفتم.»

هر بار، قبل از بیرون رفتن، برای از بین بردن عناصر منفی در بُعدهای دیگر که سعی در جلوگیری از نجات مردم دارند،  افکار درست می‌فرستم. تقریباً هر روز بیرون می‌روم، بدون توجه به اینکه هوا آفتابی باشد یا بارانی. وقتی ترس ظاهر می‌شود، فای استاد  را تکرار می‌کنم،

«نیروهای کهن جرئت ندارند جلوی روشنگری حقیقت ما یا نجات موجودات ذی‌‌‏شعور را بگیرند. آن‌‌‏چه کلیدی است این است که وقتی کارها را به انجام می‌‌‏رسانید به آن‌‌‏ها اجازه ندهید از شکاف‌ها در وضعیت ذهنی‌‌‏تان سوءاستفاده کنند.»  (آموزش فا در کنفرانس فای ۲۰۰۲ در بوستون)
«مخصوصاً برای مریدان دافا در سرزمین چین اینچنین است: هرشخصی باید بیرون بیاید و حقیقت را روشن کند، آن را به هر دشت و دره، کوه و تپه بیاورید و جایی که مردم هستند، حتی یک منطقه هم از قلم نیندازید.» (وابستگی‌های بشری را رها کنید و مردم دنیا را نجات دهید)

افکار درستم قدرتمند شده و به‌طور فزاینده‌ای در روشنگری حقیقت ثابت و مطمئن شده‌ام.

وقتی مطالب جدیدی برای توزیع دریافت می‌کنم، ابتدا آنها را می‌خوانم، و سپس آنها را برای افراد مختلف دسته‌بندی می‌کنم. وقتی به صحبت‌های هم‌تمرین‌کنندگان گوش می‌دهم که در خصوص تجربیات‌شان صحبت می‌کنند، یادداشت‌برداری می‌کنم. پس از مدتی توانستم با این کار مهارت گفتاری‌‌ام را توسعه دهم.

وقتی حقایق را برای مردم روشن می‌کردم، برخی به من ناسزا می‌گفتند، برخی از من فیلم یا عکس می‌گرفتند. برخی دیگر با پلیس تماس می‌گرفتند، ما را می‌گرفتند و اجازه نمی‌دادند که برویم. حتی برخی می‌گفتند: «اگر به من پول بدهی، از ح‌ک‌چ خارج می‌شوم.»

از طرف دیگر، برخی افراد از من تشکر می‌کردند یا می‌خواستند هزینه مطالب دریافتی را پرداخت کنند. برخی دیگر برای نشان دادن قدردانی خود، دستان‌شان را به نشانه احترام جلوی قفسه سینه به‌هم می‌فشردند. در طول شش سال گذشته برای روشنگری حقیقت، تجربه‌های تأثیرگذار زیادی داشته‌ام.

نجات مردم در هنگام شیوع پاندمی

در طی شیوع ویروس ح‌ک‌چ (ویروس کرونا) در سال جاری، مجتمع مسکونی‌ام قرنطینه شد. خیلی مضطرب و ناراحت بودم چراکه  تعداد زیادی از مردم در ووهان مرده بودند. به شوهرم گفتم: «من باید برای نجات مردم بیرون بروم.» شوهرم از تمرین دافا حمایت می‌کند، اما او گفت: «خیابان‌ها خالی است، با چه کسی می‌خواهی صحبت کنی؟» گفتم: «تا زمانی که بیرون بروم، با کسی ملاقات می‌کنم که قرار است نجات یابد.»

مجتمع مسکونی ما قانونی داشت که در هر خانوار فقط یک نفر مجاز به بیرون رفتن بود و آنها باید در یک بازه زمانی مشخص برگردند. ماسکم را ‌زدم و با دوچرخه به خیابان ‌رفتم. خیابان خالی بود. به فکر سوپرمارکت افتادم؛ باید بعضی افراد آنجا باشند. اما وقتی به آنجا رسیدم، تعداد بسیار کمی از مردم مشغول خرید بودند. حقایق را فقط برای یک نفر روشن کردم.

در راه بازگشت به خانه، جلوی در ورودی مجتمع مسکونی با مردی که کار تحویل اجناس را انجام می‌داد روبرو شدم. حقایق را برایش روشن و به او کمک کردم تا ح‌ک‌چ را ترک کند. برایش خوشحال شدم.

روزی بارانی بود و قصد بیرون رفتن نداشتم، اما بعد فکر کردم: «نمی‌دانم موج بعدی اپیدمی چه موقع شروع می‌شود. زمان مهم است و نمی‌توانم در خانه بمانم. باید بیرون بروم و مردم را نجات دهم.»

با دوچرخه دور خیابان‌ها چرخیدم و دیدم زن میانسالی با لباسی زیبا، زیر درختی پناه گرفته است.

جلو رفتم و سلام کردم، «سلام، خانم».

گارد گرفت و نگاهی به من انداخت و سپس نگاهش را برگرداند. گفتم: «این سرنوشت است که ما با هم ملاقات کردیم.» به‌محض اینکه شروع به روشنگری حقایق کردم، او حرفم را قطع کرد، «منظورت چیست؟» پاسخ دادم، «آیا می‌دانید میلیون‌ها چینی از ح‌ک‌چ کناره‌گیری کرده‌اند تا در قبال جرایم آن پاسخگو نباشند؟»

او سعی کرد مرا کنار بزند: «سرم شلوغ است» گفتم: «من جلوی شما را نخواهم گرفت. همه برای جلوگیری از بیماری اکنون ماسک زده‌اند، اما آیا می‌دانید مردم می‌گویند «این ویروس چشم دارد؟ این ویروس افراد بد را هدف قرار می‌دهد.» هنگام صحبت افکار درست فرستادم.

او پرسید: «شخص بد کیست؟»  دیدم که او تسبیح بودایی به همراه دارد. پاسخ دادم: «حزب کمونیست چنان شرارت کرده است که آسمان قصد نابودی آن را دارد. هر کسی که به یکی از سازمان‌های وابسته به آن پیوسته است، بخشی از آن است، بنابراین باید از ح‌ک‌چ خارج شود تا ایمن باقی بماند.»

او استدلال کرد: «من معتقدم حزب کمونیست چین؛ حقوق مرا پرداخت می‌کند.» پاسخ دادم: «دستمزد همان چیزی است که ما برای کار خود دریافت می‌کنیم. ح‌ک‌چ ملحد است؛ آیا می‌تواند به شما برکت دهد؟ فاسد است پول مالیات مردم را می‌گیرد و به خارج از کشور منتقل می‌کند تا مقامات ح‌ک‌چ بتوانند همسران دوم و سوم خود را نگه دارند. اصلاً به ما توجه نمی‌کند.»

من گفتم: «اگر از سد فیلتر اینترنت ح‌ک‌چ برای کسب برخی از اطلاعات واقعی عبور کنید، می‌فهمید که مقامات فاسد ح‌ک‌چ چند صد میلیون دلار آمریکا را به خارج از کشور منتقل کرده‌اند. اگر این پول برای بهبود زندگی مردم عادی استفاده می‌شد، حقوق ما چند برابر می‌شد.»

«به‌علاوه، این حزب کمپین‌های سیاسی مختلف را بدون وقفه انجام داده و 80 میلیون نفر از مردم چین را به قتل رسانده است. بیش از دو دهه فالون دافا را تحت آزار و شکنجه قرار داده است و میلیون‌ها تمرین‌کننده دستگیر، به‌طور غیرقانونی بازداشت و شکنجه شده‌اند.»

در حینی که با من صحبت می‌کرد دائماً افکار درست می‌فرستادم. ادامه دادم: «فالون دافا به تمرین‌کنندگان می‌آموزد که از حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری پیروی کنند. تا سال 1999 بیش از صد میلیون نفر این تمرین را  انجام می‌دادند. آزار و شکنجه وحشیانه حزب کمونیست علیه بسیاری از مردم مهربان موجب خشم آسمان و زمین شده است. این اپیدمی حزب کمونیست را هدف قرار داده است.»

او گفت: «می‌دانم که حزب کمونیست اهریمنی است، اما چرا باید از سه سازمان کناره‌گیری کنم؟»

پاسخ دادم: «وقتی به این سازمان‌ها پیوستی، قسم خوردی که تمام عمر برای کمونیسم بجنگی. آیا تعهد نکردی که جان خود را برای آن بدهی؟ این هیچ چیز پیش پا افتاده‌ای نیست. آیا می‌توانم بپرسم که شما به کدام سازمان‌ها پیوستید؟»

او پاسخ داد: «من به لیگ جوانان و پیشگامان جوان پیوستم.» او را تشویق کردم: «چرا الان آنها را ترک نمی‌کنی؟ من این را به‌خاطر خودت می‌گویم.» او مردد بود.

ادامه دادم: «این کار هیچ هزینه‌ای ندارد. من و شما رابطه‌ای تقدیری داریم. به دلیل این بارندگی می‌توانستم در خانه بمانم. اگر حقایق را به مردم نگویم، چگونه می‌توانم در خانه استراحت کنم؟»

«همه مشغول پول درآوردن هستند، اما من در زیر باران آمدم تا به مردم کمک کنم از سه سازمان خارج شوند تا ایمن باقی بمانند. این به نفع شماست چرا تردید می‌کنی؟»

او تحت تأثیر قرار گرفت و موافقت کرد که از لیگ جوانان و پیشگامان جوان خارج شود. به او گفتم بسیاری از مردم احساس كردند كه با به‌یاد آوردن جملات «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی و بردباری خوب است!» برکت یافته‌اند. من به او یک نشان‌یادبود کوچک و یک جزوه روشنگری حقیقت دادم.

او بارها لبخند زد و تشکر کرد. به او گفتم که از من تشکر نکند، باید از استاد لی، بنیانگذار فالون دافا تشکر کند. او بلافاصله گفت: «استاد فالون دافا متشکرم!» گفتم: «به یاد داشته باش که این جزوه را به خانواده‌ات نشان دهید تا تمام خانواده شما نجات یابند.» او دوباره از من تشکر کرد.

تزکیه خود در حین نجات مردم

اغلب در بازار مواد غذایی حقایق را روشن می‌کنم. گاهی اوقات نزدیک پارکینگ منتظر می‌مانم تا خریداران بیرون بیایند. اگر ببینم کسی مواد غذایی زیادی را حمل می‌کند، کمکش می‌کنم، مثلاً به آنها در حرکت دادن دوچرخه‌شان کمک می‌کنم، در نگه‌داشتن کودک‌ یا وسایلشان کمک می‌کنم. همینکه مشغول گپ زدن می‌شویم، حقایق را روشن می‌کنم.

یک روز هوا بسیار سرد بود. زوجی را دیدم که حدوداً 50 سال داشتند و در حالی که بسیاری از کالاهای سال نو را حمل می‌کردند از بازار بیرون می‌آمدند. جلو رفتم تا به آنها کمک کنم موتورسیکلت‌شان را حرکت دهند. هرگز وسیله‌ای به این سنگینی را حرکت نداده بودم. آنها از کمکم بسیار خوشحال شدند. گفتم: «آیا می‌دانید میلیون‌ها چینی از ح‌ک‌چ خارج شده‌اند؟» چهره مرد مضطرب شد و فریاد زد: «تو کی هستی؟ فالون دافا؟»

گفتم: «فالون دافا یک روش عالی از مدرسه بودا است که نجات را ارائه می‌دهد.» من عینک آفتابی زده بودم زیرا تازه برف آمده بود و آفتاب خیره‌کننده بود. او ناگهان با دستش عینک آفتابی مرا به فاصله چهار یا پنج متری‌ام پرتاب کرد.

ناراحت نشدم ادامه دادم: «اگر نمی‌خواهید گوش کنید، اشکالی ندارد. امیدوارم که به‌یاد داشته باشید «فالون دافا خوب است.» او به‌طور جنون‌آمیزی فریاد زد و گفت: «من به‌تازگی به حزب کمونیست پیوسته‌ام. اگر یک کلمه دیگر بگویی، با پلیس تماس می‌گیرم!» به‌محض گفتن این جمله، بنگ! لاستیک موتورش ترکید.

افراد زیادی دور ما جمع و به من خیره شدند. من مرتب افکار درست می‌فرستادم، و محیط بسیار آرام بود. برای آن مرد متأسف شدم. او مدام سعی می‌کرد موتور سیکلت را روشن کند اما نتوانست آن را روشن کند. این زوج سرانجام موتور را حرکت دادند  و دور شدند.

برخی از افرادی که شاهد این اتفاق بودند با من همدردی کردند. برخی دیگر حرف‌های کنایه‌آمیز زدند، و برخی با نگاه کینه توزانه به من نگاه می‌کردند. در برف ایستادم و تحت تأثیر قرار نگرفتم. هیچ کینه‌ای نسبت به کسی به دل نگرفتم. وقتی همه متفرق شدند، غمگین شدم. مردم چقدر رقت انگیز توسط ح‌ک‌چ مسموم شده‌اند! در مورد آینده آنها چطور؟ اشک از صورتم جاری شد. فکر کردم: «ای کاش همه موجودات می‌توانستند حقیقت را بشنوند و نجات پیدا کنند!»

چرا آن مرد اینقدر عصبانی بود؟ به درون نگاه کردم. چند وابستگی پیدا کردم: رقابت، رنجش، نگاه تحقیرآمیز و حفظ وجهه. همچنین فهمیدم که نیک‌خواهی کافی ندارم و نمی‌توانم بر عناصر شیطانی که آن شخص را کنترل می‌کنند غلبه کنم. به خودم یادآوری کردم که فا را بیشتر مطالعه کنم و سریع پیشرفت کنم.

ظهر به خانه رسیدم. دستانم یخ زده بود و در حالی که افکار درست می‌فرستادم، نمی‌توانستم آنها را ثابت نگه دارم. غرغر کردم: «چرا اینقدر تزکیه سخت است؟ ماندن در خانه چقدر راحت است!» دوباره گریه کردم.

از خودم پرسیدم: «چرا گریه می‌کنی؟ هیچ کسی تو را مجبور به بیرون رفتن نکرده است. اگر ما مردم را نجات ندهیم، اینجا روی زمین چه می‌کنی؟ موجودات در بُعدهای دیگر مریدان دافا را تماشا می‌کنند! آیا نمی‌خواهی مردم را نجات دهی؟ این رنج چیزی نیست جز پله‌ای روی نردبان تا آسمان. اجازه می‌دهی چنین درد و رنج کوچکی راهت را سد کند؟»

وقتی این فکر را کردم، بلافاصله قلبم باز شد. حالم بهتر شد. به استاد گفتم:«استاد! هر چقدر هم که سخت باشد، بیرون می‌روم و به نجات مردم ادامه می‌دهم. لطفاً افراد مقدر شده بیشتری برایم نظم و ترتیب دهید تا نجات دهم.»

یک روز  با هم‌تمرین‌کننده‌ای گروهی را شکل دادیم تا حقایق را روشن کنیم. یک راننده جوان را دیدیم که یک وانت را بارگیری می‌کرد. جلو رفتم تا با او صحبت کنم. او عصبانی شد، حرف‌های ناخوشایند زد و تهدید کرد که ما را به پلیس گزارش خواهد کرد.

در گذشته در مواجهه با چنین شرایطی دور می‌شدم. این بار این کار را نکردم و گفتم: «من فقط می‌خواهم شما حقیقت را درک کنی و در امان بمانی. تاکنون بسیاری از افراد بر اثر این ویروس مرده‌اند و من سعی دارم به شما کمک کنم.»

واقعاً نگرانش بودم و اشک‌هایم جاری شد. آن هم تمرین‌کننده نیز گریه کرد. مرد جوان نگاهی به من انداخت و نگرش خود را تغییر داد. او گفت: «مادر، گریه نکن، من اشتباه کردم. من ح‌ک‌چ را ترک خواهم کرد. من قبلاً به پیشگامان جوان پیوسته‌ام.»

زمستان در نیمکره شمالی سرد است، اما قلبم را وقف نجات مردم کرده‌ام - بنابراین اغلب سرما را احساس نمی‌کردم. در عوض احساس گرما می‌کردم. یک روز، به زن میانسالی برخورد کردم که بسیار ناراحت به‌نظر می‌رسید. بعد از سلام و احوالپرسی به او گفتم: «آیا می‌دانید میلیون‌ها نفر از ح‌ک‌چ خارج شده‌اند؟»

او گفت: «نمی‌دانستم، اما حال و هوای خوبی ندارم.» گفتم: «چرا اینقدر غمگین هستی؟» او به من گفت: «پسرم ماه گذشته در پکن جراحی کرد. برای ما بیش از 100هزار یوان (15300 دلار آمریکا) هزینه برداشت. او دچار عوارض بعد از عمل شد و هنوز در بیمارستان بستری است. هیچ کسی مسئولیت را بر عهده نخواهد گرفت.»

آهی کشیدم: «تحت فساد ح‌ک‌چ، هیچ کسی مسئولیت بر عهده نمی‌گیرد.» از او پرسیدم: «آیا پسرت هوشیار است؟» او گفت، «بله، فقط نمی‌تواند راه برود.» به او گفتم: «راهی برای کمک به شما وجود دارد.»

سپس حقایق را برایش روشن و به او توصیه کردم که ح‌ک‌چ و سازمان‌های وابسته به آن را ترک کند. یک یادگاری کوچک به او دادم: «این یک نماد کوچک فالون دافا و یک نسخه از جزوه برکات آسمان برای پسرتان است. از پسرتان بخواهید که آن را با دقت بخواند و عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را به‌خاطر بسپارد. او باید این عبارات را هر روز تکرار کند. او به زودی خوب خواهد شد.»

چند مورد از این دست وجود دارد. وقتی روشنگری حقیقت ما به‌خوبی پیش می‌رود، نباید مغرور شویم، زیرا در این صورت اثر خوب نخواهد بود. وقتی مضطرب هستید، ناامید نشوید، زیرا پشت هر اتفاقی دلیلی وجود دارد - آن برای پیشرفت شماست. سخنان استاد را به‌خاطر آوردم:

«زیرا پیشرفت شما در اولویت قرار دارد. بدون پیشرفت شما، هیچ چیزی نمی‌تواند حاصل شود، و این شامل نجات موجودات ذی‌شعور نیز می‌شود. اگر نتوانید رشد کنید و به کمال برسید، موجودات ذی‌شعوری که نجات می‌دهید کجا خواهند رفت؟ چه کسی آن‌ها را می‌برد؟»  (آموزش فا در کنفرانس نیویورک ۲۰۰۸)

مردم در انتظار نجات هستند

آزار و شکنجه علیه مریدان دافا در سرزمین اصلی چین هنوز هم شدید است، اما هم‌زمان با بیداری موجودات ذی‌شعور، اوضاع به‌سرعت در حال تغییر است.

برخی از هم‌تمرین کنندگان به من گفته‌اند: «نجات مردم دشوار است.» فکر می‌کنم میزان اثربخشی در نجات مردم بازتابی از قلمرو افراد است. اگر کسی فکر کند که این کار دشوار است، ممکن است یک اینچ هم نتواند پیشرفت کند. اگر کسی از دشواری نترسد و آن را به‌عنوان مسئولیت خود بداند، راه گسترده‌تر و گسترده‌تر می‌شود و احساس می‌کند که دردسرها فرصت‌های بزرگی هستند.

اگر من هر روز برای روشنگری حقایق بیرون نروم، احساس ناراحتی و پوچی می‌کنم. وقتی بیرون می‌روم، قلبم روشن و شاد است. معمولاً روزانه به سه تا بیست نفر کمک می‌کنم تا از سازمان‌های اصلی کمونیست کناره‌گیری کنند.

حتی گاهی اوقات مردم برای شنیدن حقیقت به درِ خانه‌ام آمده‌اند. عصر یک روز، به محض اینکه از مطالعه فا برگشتم، کسی در زد. در را باز کردم و چهار خانم را دیدم. آنها پرسیدند: «آیا این آپارتمان برای فروش است؟»  پاسخ دادم: «این آپارتمان برای فروش نیست.» آنها اصرار کردند، «اما اینطور گفته شده است که این آپارتمان برای فروش است!»

من هرگز آپارتمانم را برای فروش تبلیغ نکرده بودم. چرا آنها اینجا آمده بودند؟ آنها را به داخل دعوت کردم.

یکی از آنها گفت: «این خانم بسیار مهربان به‌نظر می‌رسد.» بلافاصله فهمیدم که آنها برای خرید آپارتمان نیامده‌اند، آنها برای شنیدن حقیقت آمده‌اند. از درون از استاد خواستم تا به من نیرو ببخشند تا بتوانند نجات یابند.

گفتم: «بگذارید برای شما بگویم که چرا میلیون‌ها نفر از سه سازمان اصلی کمونیست خارج شده‌اند.» آنها با تعجب به من نگاه كردند و گفتند: «هرگز از آن چیزی نشنیده‌ایم. واقعاً؟»

حقایق را برایشان روشن کردم. آنها با دقت گوش دادند و همه موافقت کردند که از لیگ جوانان کمونیست و پیشگامان جوان خارج شوند. به هر یک از آنها نشان یادبود دادم. آنها با خوشحالی گفتند: «ما به هر آنچه به ما گفتید ایمان داریم. می‌توانیم حس کنیم که شما فرد بسیار مهربانی هستید.»

گفتم: «چرا طبقه بالا نمی‌روید تا ببینید آیا کسی آپارتمان خود را می فروشد؟» آنها پاسخ دادند: «نیازی نیست. وقت آن است که برویم.» فهمیدم که حتماً توسط استاد برای شنیدن حقیقت فرستاده شده‌اند. بعد از رفتن‌شان، دستانم را به نشانه احترام در حالت هه‌شی فشار دادم و از استاد تشکر کردم!

یکبار نیز تمرین‌کننده‌ای به من گفت: «فرزند من در حال گذراندن دروس اختصاصی موسیقی است. می‌خواهم حقایق را برای معلمش روشن کنم اما اعتماد به نفس ندارم.» گفتم: «بیا با هم برویم. تو افکار درست بفرست، من صحبت می‌کنم»

در راه، با مردی روبرو شدیم. حقایق را برایش روشن کردم در حالی که آن تمرین‌کننده دیگر افکار درست می‌فرستاد. آن مرد موافقت کرد سه سازمان کمونیستی را ترک کند. وقتی به او نشان ‌یادبود و مطالب روشنگری حقیقت دادم، او می‌خواست به من پول بدهد. به او گفتم: «اینها رایگان هستند.» او بارها و بارها از ما تشکر کرد. هیچ وقت نگاه پر از سپاسگزاری‌اش را در چهره‌اش فراموش نمی‌کنم.

وقتی به خانه معلم موسیقی رسیدیم، او در حال تدریس آنلاین بود و در دسترس نبود. مادرش ما را پذیرفت. در حالی که آن تمرین‌کننده دیگر افکار درست می‌فرستاد، من حقایق را برای مادرش روشن کردم. او سه سازمان کمونیستی را ترک کرد. او باخوشحالی نشان ‌یادبود و برخی از مطالب روشنگری حقیقت را پذیرفت.

در راه خانه‌مان، آن هم‌تمرین‌کننده مرا تحسین کرد: «وقتی با او صحبت می‌کردی نزدیک بود به گریه بیفتم.» گفتم: «شما دائماً افکار درست قوی می‌فرستادی، شما هم عالی عمل کردی!» او گفت: «همیشه می‌ترسیدم که خودم حقایق را برای مردم روشن کنم. به اندازه شما اعتماد به نفس ندارم.»  به او گفتم که وقتی شروع کردم من نیز همانطور بودم.

گفتم: «ما باید مسیر خود را طی کنیم. حتی اگر فرد نمی‌خواهد حزب را ترک کند، باید از آنها بخواهیم که «فالون دافا خوب است!» را به‌یاد داشته باشد به آنها لطف و نیک‌خواهی‌مان را نشان دهیم. این اعتباربخشی به فا است.»

استاد بیان کردند:

«اگر برای نجات موجودات ذی‌شعور کاری انجام ندهید، به‌عنوان یک مرید دافا مسئولیت خود را به انجام نرسانده‌اید و تزکیه‌ شما هیچ به‌حساب می‌آید، چراکه مرید دافا شدن شما برای خاطر کمال خود شما نبود. این بدین معنی است که شما مأموریتی تاریخی و به‌یادماندی را به‌دوش می‌کشید.» (آموزش فا در کنفرانس بین‌المللی فای واشنگتن دی‌سی ۲۰۰۹)

گاهی اوقات سست می‌شوم - فکر می‌کنم پرسه زدن در اطراف خیلی خسته کننده است. می‌خواهم یک روز مرخصی بگیرم. اما استاد از ما خواسته‌اند که مردم را نجات دهیم. این مأموریت، افتخار و مسئولیت ما است. هرگز جرئت نکرده‌ام در روشنگری حقیقت سستی کنم.

تزکیه را دیر شروع کردم، اما من مرید استاد هستم. دلیلی ندارد که خوب کار نکنم و دلیلی هم ندارم که پیشرفت نکنم. باید بیشتر کوشا باشم تا بتوانم هم پای پیشرفت در اصلاح فای استاد شوم.

هر گامی که در راستای روشنگری حقیقت برداشته‌ام، با مهربانی استاد هدایت شده است. بدون استاد، حتی نمی‌توانستم خودم را نجات دهم، چه رسد به اینکه دیگران را نجات دهم. به‌خاطر نجات و محافظت نیک‌خواهانه استاد بسیار سپاسگزارم!

(هفدهمین کنفرانس تبادل تجربه دافا مینگهویی در سرزمین اصلی  چین)