(Minghui.org) سفرم برای یک تزکیه‌کننده فالون دافا شدن مانند یک افسانه است، اما واقعیت دارد. از استاد برای نجات‌شان سپاسگزارم!

تجربیات اسرار آمیز

من یک زن بسیار ساده هستم. از مدرسه تا محل کار، در زندگی‌ام پیچ و خم‌های زیادی را تجربه نکرده‌ام. هرگز جنبه تاریک جامعه را ندیدم یا حتی چیزی درباره آن نمی‌دانستم. هیچ تصوری از تزکیه یا موجودات الهی نداشتم.

در سن 20 سالگی در هتلی در حومه شهر کار می‌کردم، جایی که بسیار ساکت است. یک روز که بعد از شیفت شب به خوابگاه برمی‌گشتم، ناگهان دیدم یک چشم درشت و معصوم به من نگاه می‌کند. هر وقت چشمم را می‌بستم آنرا می‌دیدم. آنقدر ترسیده بودم که جرئت نمی‌کردم چشمانم را ببندم. بعد از آن، هر وقت این چشم بزرگ را می‌دیدم از ترس گریه می‌کردم. نهایتاً، ناپدید شد.

درسال1998، به عنوان منشی مدیر کل در یک شرکت بزرگ صادرات و واردات در این شهر استخدام شدم. یک روز، یک زن و مرد وارد شدند. وقتی به آنها نگاه کردم، شوکه شدم؛ آنها زشت و وحشت‌انگیز بودند! این تصویر ترسناک بیش از یک سال در ذهنم ماند.

بعدها ازدواج کردم. همسرم یک طراح است. وقتی ازدواج کردیم، او بیمار بود و تا مدتی بعد بیماری‌اش ادامه داشت. برای اینکه بتواند روی کارش تمرکز کند، هر زمان وقت داشتم به شرکتش می رفتم تا به او کمک کنم. بعداً، کار پردرآمدم را ترک کردم تا تمام وقت به کارهای شرکتش رسیدگی کنم.

ما دو دختر داریم و در کنار هم بسیار خوشبخت بودیم. بعد از تولد دختر کوچکم درسال1999 اغلب کاملاً احساس خستگی می‌کردم. به یک کلاس یوگا رفتم، اما بعداً فهمیدم که مدیتیشن را بیشتر ترجیح می‌دهم. بعد از انجام مدیتیشن از نظر جسمی و روحی احساس خوبی داشتم. به تدریج مدیتیشن بخشی از زندگی روزمره‌ام شد.

در طول این مدت، همسرم با بیماری‌اش مبارزه می‌کرد و این به‌مدت هشت سال ادامه داشت. این موضوع خانواده‌مان را بسیار ناراحت کرد. درسال2005 پس از اینکه پزشکان بیماری‌اش را «غیرقابل درمان» تشخیص دادند و اعلام کردند که «خواهد مرد،» او شروع به تمرین فالون دافا کرد و متعاقباً بسیار تغییر کرد. این تغییر تأثیر عمیقی بر من داشت، اما هنوز از تمرین یوگا لذت می‌بردم، در حالی که همسرم فالون دافا را تمرین می‌کرد.

یک بار هنگام مدیتیشن، دوباره آن چشم بزرگ معصوم را دیدم. آنگاه، مانند یک گل لایه به لایه باز شد. نهایتاً، یک بودی ساتوا ظاهر شد که با كتابی طلایی در دست‌هایش در آنجا نشسته بود. اما هر چقدر سعی کردم نام این کتاب را ببینم، نتوانستم نام آن را تشخیص دهم.

از معلم یوگا در مورد آنچه دیده بودم پرسیدم، اما او توضیحی نداشت. به‌دنبال جواب‌ گشتم، اما بی‌نتیجه‌ بود. بعداً، پس از اینکه همسرم مطالب [مرتبط با این موضوع] در جوآن فالون را برایم بازگو کرد، فهمیدم که چشم آسمانی‌ام باز شده است. بعد از آن، اغلب آن چشم بزرگ را می‌دیدم. می‌توانستم موجودات را در بُعدهای دیگر ببینم و دیگر نمی‌ترسیدم.

هر بار که مدیتیشن می‌کردم، می‌توانستم انواع موجودات الهی، بوداها و دنیاهای آسمانی را ببینم. من بودی دارما، شاکیامونی، هشت جاودان و بسیاری ازموجودات الهی دیگر را دیدم. در حقیقت، قبلاً در مورد آن چیزها کتابی نخوانده بودم و نمی‌دانستم که آن موجودات الهی و بوداها چه کسانی هستند. هر وقت چیزی می‌دیدم، آن را برای همسرم توصیف می‌کردم و از او می‌خواستم که بفهمد آن کیست.

یک بار هنگام مدیتیشن، مصلوب شدن عیسی را دیدم. درست کنار او بودم. وقتی عیسی به آسمان رفت، من نیز به دنبال او رفتم. اما نتوانستم وارد بهشت آسمانی‌اش شوم و عقب ماندم. وقتی از این خلسه بیرون آمدم، همسرم کنارم نشسته بود. او گفت که از بدنم صدای یک ارگ کلیسا ساطع می‌شد.

بار دیگر، همسرم با کسی صحبت می‌کرد که حرف بدی درباره دافا گفت. با چشم آسمانی‌ام یک ببر بزرگ سفید را پشت آن شخص دیدم. ببر مرا دنبال کرد. من بسیار ترسیده بودم و از اطرافیان پرسیدم که چگونه می‌توان از شر آن خلاص شد. معلم یوگا به من پیشنهاد كرد كه كتاب مقدس کسیتیگاربا را بخوانم. دیدم که بدن روحانی کسیتیگاربا ظاهر شد، اما او هیچ کاری با ببر نکرد.

پیشنهاد همسرم را پذیرفتم و شروع به خواندن کتاب توضیح محتوای فالون دافا کردم. همانطور که می‌خواندم، دیدم یک فالون بزرگ به سمت من پرواز کرد و ببر سفید بزرگ فوراً تکه تکه شد. آنگاه، فاشن (بدن قانون) استاد لی هنگجی، بنیانگذار فالون دافا، ظاهر شدند. دو بودی ساتوا بلافاصله کوچکتر شدند و با احترام در دو طرف استاد لی ایستادند.

متأسفانه، حتی پس از چنین تجربه بسیار معجزه‌آسایی، هنوز بیدار نشدم. هنوز در «لذت» انجام یوگا غوطه‌ور بودم. کودک جاودان در مرکز انرژی‌ام در پایین شکمم به آرامی رشد می‌کرد. اما تصویر کمی عجیب بود. یک بار، در راه خانه، ناگهان احساس کردم که سر یک مار از شکمم بیرون آمده و گازی سیاه رنگ به بیرون می‌پاشید. از ترس به گریه افتادم. مقداری تحقیق کردم و دریافتم که این «بالاترین وضعیت» یوگا است. آشفته و ناآرام بودم.

از همسرم در این مورد کمک خواستم، اما او نمی‌دانست چگونه با این مسئله کنار بیاید. عصر همان روز او از یک هم‌تمرین‌کننده که سالها مشغول تزکیه دافا بود دعوت کرد بیاید تا به من کمک کند. این تمرین‌کننده از من خواست برای انجام تمرین‌ها او را دنبال کنم. او ابتدا تمرین سوم را به من آموخت، «نفوذ به دو انتهای کیهان» هنگامی که حرکت بالا و پایین بردن بازوها را انجام دادم، آن مار کوچک فقط با چند حرکت بازوی من خرد و نابود و ناپدید شد.

آنگاه او اولین تمرین را به من یاد داد، «بودا هزار دست را به نمایش می‌گذارد» وقتی دستانم را بالا آوردم، دروازه‌ای آسمانی  در مقابلم ظاهر شد. بسیاری از دختران آسمانی زیبا آواز می‌خواندند و می‌رقصیدند تا دستیابی‌ام به دافا را جشن بگیرند. بسیار مبهوت شده بودم.

نهایتاً جوآن فالون را خواندم و فهمیدم كتابی را كه بودی ساتوا هنگام باز شدن چشم آسمانی‌ام در دست داشت، جوآن فالون بود. به تمام سوالاتم پاسخ داده شد.

فرصت رابطه تقدیری را دوباره از دست دادم

تمرین فالون دافا را شروع کردم. طی دو سال، چند توانایی فوق طبیعی رشد داده بودم. یک بار بعد از اینکه در مدیتیشن به حالت سکون رسیدم، دیدم که هزاران تن از ساکنان پادشاهی‌ام در مقابلم زانو زده‌اند، که واقعاً مرا متحیر کرد. من با سایر تمرین‌کنندگان دافا آشنا شدم و خودم را به عنوان یک تمرین‌کننده درنظر می‌گرفتم. اما به دلیل آزار و شکنجه حزب کمونیست چین به فالون گونگ، هنوز تردیدهای بسیاری داشتم. از آنجا که کتاب‌ها را نداشتم، به ندرت آموزه‌ها را مطالعه می‌کردم.

بعداً، یک تمرین‌کننده که بسیار مورد تحسین سایر تمرین‌کنندگان بود، براثر کارمای بیماری درگذشت. این تمرین‌کننده در حالی که زندانی بود مورد آزار و شکنجه قرار گرفت، اما هرگز دافا را رها نکرد. این موضوع مرا گیج کرد. در مورد دافا دچار شک و تردید شدم و تمرین را قطع کردم.

گرچه امیدوارم بودم که مانند یک فرد عادی زندگی عادی داشته باشم، اما هیچ آرامشی نمی‌توانستم پیدا کنم. یک شب هنگام طوفانی شدید با رعد و برق، با چشم آسمانی دیدم که پادشاهی‌ام در اطرافم در حال فروپاشی است. موجودات ذی‌شعور در آن گریه می‌کردند و سعی می‌کردند دست‌ها و پاهایم را بگیرند، اما همه آنها به آرامی به پایین لغزیدند و به پرتگاهی سقوط کردند. اما در آن زمان کاری نمی‌توانستم انجام دهم. ناامیدانه گریه ‌کردم.

برای فرار از درد و رنج، سعی کردم خودم را از دیدن چیزی با چشم آسمانی‌ام دور کنم. هیچ تمرینی از هیچ روشی را انجام ندادم. برای اینکه اوقات فراغتم را پر کنم، خودم را با گذراندن کلاسهای تحصیلات تکمیلی، بازی در مسابقات قهرمانی لیگ بدمینتون، انجام رقص سنتی چینی چونگسام و غیره مشغول ‌کردم.

با این حال، هنوز نمی‌توانستم از بدبختی جلوگیری کنم. امروزه تمام تمرین‌های بدنی در سالن‌های ورزشی بزرگ شامل حرکات یوگا است. در بدنم آن مار از بُعد دیگر دوباره رشد کرد و این بار عظیم بود. در این مرحله با یک معضل کامل روبرو شدم. هر وقت از تزکیه دافا نام برده می‌شد، گریه می‌کردم. وانمود می‌کردم تغییراتی را که در بدنم اتفاق می‌افتد تشخیص نمی‌دهم.

در روند یک محنت بزرگ، دوباره متولد شدم

درپایان سپتامبر2017 بر اثر پارگی همانژیوم مغز در خانه بی‌هوش شدم. سریع به بیمارستان منتقل شدم و چهار بار تحت عمل جراحی قرار گرفتم. آنها مجبور شدند جمجمه مرا سوراخ و برای تخلیه مایعات از اطراف مغزم لوله‌ای وارد کنند. با جراحی دوم رگ خونی پاره شده ترمیم شد. بعد از عمل سوم، بیش از ده روز به کما رفتم. هر روز که سپری می‌شد، حتی پزشکان نیز اعتماد به نفس‌شان را از دست می‌دادند که بتوانم زنده بمانم.

به اصرار همسرم مرا در یک اتاق خصوصی قرار دادند. طبق گفته کارکنان بیمارستان، همسرم از تلفن همراهش برای پخش سخنرانی های استاد برایم استفاده می‌کرد. سه یا چهار ساعت بعد، از کما بیرون آمدم!

همسرم همیشه فالون دافا را به تنهایی تزکیه کرده بود. برای نجاتم، خطر را پذیرفت و با کمک دوستان، تمرین‌کنندگانی را یافت که قبلاً هرگز ملاقات نکرده بود. آنها هر روز به بیمارستان می‌آمدند تا افکار درست برایم بفرستند و سخنرانی‌های استاد را پخش می‌کردند. یکی از آنها نیز افکار درست فرستاد تا مار غول پیکر را در من متلاشی کند.

مرا از مرگ نجات دادند. صمیمانه از استاد بزرگ و محترم‌مان، استاد لی سپاسگزارم! همچنین از هم‌تمرین‌کنندگان بسیار تشکر می‌کنم!

بعد از چهارمین عمل تخلیه مایعات اطراف مغزم، هنوز هر روز حدود 200 سی‌سی مایعات اضافه داشتم. پزشکان تمام تلاش خود را کردند و پیشنهاد دادند که من یک پمپ تخلیه داخلی داشته باشم. در آن زمان، همسرم به عزم صادقانه من در تزکیه دافا اطمینان داشت. او از من خواست که از بیمارستان مرخص شوم و به من گفت: «بیا برای تمرین فالون دافا به خانه برویم.»

مسیر تزکیه‌ام صاف و بدون مانع نبود، خصوصاً در سه ماه اول. قادر به ایستادن برای انجام تمرین‌های ایستاده نبودم. نمی‌توانستم واژه‌های کتاب را به وضوح ببینم و مجبور شدم به سخنرانی‌های ضبط‌ شده گوش دهم. حین تلاش برای انجام تمرین‌ها ده بار زمین خوردم و دو بار از هوش رفتم. سه ماه بعد از شر صندلی چرخدار خلاص شدم و از عصا استفاده می‌کردم. درست زمانی که فکر می‌کردم همه چیز به‌آرامی پیش می‌رود، به مدت 13 روز تب شدیدی کردم. کارمند مراقبت‌های بهداشتی به من گفت که همسرم 30 شب پشت سر هم روی صندلی کنار تختم نشسته بود که شب هنگام بلند شدن از خواب زمین نخورم.

به مطالعه فا و انجام تمرین‌ها ادامه دادم و هر روز بهتر ‌شدم. یک سال بعد، به کارم بازگشتم.

کسانی که از بهبودی‌ام مطلع شدند همگی ‌گفتند که این یک معجزه بود! بله، این فقط یکی از هزاران معجزاتی است که تزکیه فالون دافا انجام داده است! از آن به بعد، در تزکیه‌ام به‌طور استواری عمل کردم.

تجلی قدرت الهی دافا

درپایان سال2018 یک تمرین‌کننده به نام ژنگ در یک آزمایش شین‌شینگ رد شد و با همکاری در محل کار مشاجره کرد. او با علائم سکته مغزی به زمین افتاد. افکار درست قوی داشت و قبل از بی‌هوش شدن به همه گفت او را به بیمارستان منتقل نکنند. پسر ژنگ برای کمک با گروهی از ما هم‌تمرین‌کنندگان تماس گرفت.

به‌خاطر تمرین‌کننده‌ای که از کارمای بیماری رنج می‌برد، برای فرستادن افکار درست تمرکز کردم. ناگهان چشم آسمانی‌ام دوباره باز شد. صحنه‌ای تکان‌دهنده در مقابلم ظاهر شد. ژنگ درگیر یک مار غول پیکر شده بود. من ترسیدم و دیگران را صدا کردم که چه کار کنم. تمرین‌کننده‌ای دیگر بلافاصله گفت: «یک شمشیر آسمانی بگیر!» بلافاصله شمشیری در بعدی دیگر در دستم ظاهر شد. من آن را چرخاندم و مار را تکه تکه کردم!

از داشتن چنین توانایی تعجب کردم! اما بعد از گرفتن یک نفس، قطعات مار دوباره به هم پیوستند. این بار مار به سمت من هجوم آورد. تحت هدایت یک تمرین‌کننده دیگر، من این موجود شیطانی را با فالون زدم و آن را کاملاً شکست دادم. نهایتاً، با چشم آسمانی‌ام دیدم که راهبی به نام بودای مار را با خود برد.

آنقدر خسته بودم که روی تخت افتادم، نیمی باور کردم و نیمی تردید داشتم که اکنون چه اتفاقی افتاده است. چند دقیقه بعد، یکی از تمرین کنندگان با خانواده ژنگ تماس گرفت. همسرش در تلفن گفت ژنگ ناگهان بیدار شده و روی مبل نشسته است. از شنیدن این حرف واقعاً حیرت‌زده شدم!

از آن به بعد، دوباره توانستم بُعدهای دیگر را ببینم. با مطالعه و تمرین مداوم، تعداد بی‌شماری گل نیلوفر آبی را دیدم که در بُعدهای دیگر روی بدنم و اطراف آن رشد می‌کردند. درحالی‌که گل‌ها بزرگتر و بزرگتر می‌شدند، یک پری را دیدم که در مرکز هر نیلوفر آبی نشسته است، بسیار زیبا و بسیار آشنا بود. یک بار دیگر توانستم بهشتم و موجودات ذی‌شعور درون آن را ببینم!

وقتی همسرم و سایر تمرین‌کنندگان تمرین‌ها را انجام می‌دهند، اغلب پدیده‌های معجزه‌آسایی را بر روی بدن آنها می‌بینم. در حالی که به مردی نگاه می‌کنم که بر روی گلدان‌های سرامیکی نقاشی می‌کند، بوداهایی را می‌بینم که او را احاطه کرده‌اند  و فالون‌های زیبایی روی گلدان وجود دارند. من چنین پدیده‌های بی‌شماری را دیده‌ام. هر وقت تجربیاتم را با سایر هم‌تمرین‌کنندگان در میان می‌گذارم، همه به تزکیه اطمینان بیشتری پیدا می‌کنند.

همچنین از قدرت الهی که دافا به من عطا کرده است برای مبارزه و از بین بردن شیاطین و کمک به تمرین‌کنندگان برای پاکسازی میدان‌شان استفاده می‌کنم. شگفتی‌ها و شادی‌ها به‌طور مرتب ظاهر می‌شوند. بارها در بُعدهای دیگر، به همراه پادشاه میمون، موجود معنوی ارلانگ، نژا، پادشاه آسمان توتا، دو ژنرال هومها، و سربازان آسمانی و ژنرال‌های آسمانی با اهریمن‌ها و موجودات شیطانی مبارزه کرده‌ام. با هم، شیاطین و اهریمن‌ها را از بین می‌بریم و مداخله‌های ارواح پوسیده را پاک می‌کنیم.

با نگاهی به کل سفرم در تزکیه فالون دافا، از استاد لی هنگجی بسیار ممنونم! استاد به من اجازه داده‌اند كه فای کیهان را بدست آورم و مرا قادر ساختند كه موجودات ذی‌شعور را نجات دهم! من از استاد لی برای چنین نیک‌خواهی عظیمی سپاسگزارم!