(Minghui.org) به نظر می‌رسد که اکثر عروس‌ها و مادرشوهر‌ها با یکدیگر کنار نمی‌آیند. غیرمعمول است اگر این دو با هم دعوا نکنند! اما من بسیار خوش‌شانس هستم. من خوشبخت‌ترین عروس جهان هستم زیرا مادرشوهرم تمرین‌کننده فالون دافا است.

شکل‌گیری محیطی جدید برای تزکیه

من در مارس ۱۹۹۹ تمرین فالون دافا را آغاز کردم. در ۲۰ژوئیه همان سال، حزب کمونیست چین (ح‌ک‌چ) آزار و شکنجه این تمرین را آغاز کرد. هر روز، در تمام طول روز، تلویزیون اخباری را پخش می‌کرد که دافا را مورد توهین و افترا قرار می‌داد. من زمان خیلی زیادی تمرین نکرده بودم، اما پس از بررسی جدی، تصمیم گرفتم به‌خاطر دافا ایستادگی کنم.

با اینکه انقلاب فرهنگی را تجربه نکرده بودم، می‌دانستم که وقتی برای دفاع از فالون دافا قدم بردارم با خطراتی روبرو می‌شوم. از شدت گستره آزار و اذیت وحشت کردم. همه افراد در محل کار مجبور شدند موضع خود را درباره آن روشن کنند. نوشتن اظهارنامه مبنی‌بر انجام‌ندادن تمرین کافی نبود، باید این تمرین را مورد انتقاد نیز قرار می‌دادید. اما ذهنم متزلزل نشد. نوشتم: «فالون دافا هدف بی‌عدالتی قرار گرفته است» و رفتم.

در یک چشم به‌هم‌زدن، بیش از یک دهه گذشته است. به‌خاطر ایستادگی برای دافا ۵ سال به‌طور غیرقانونی بازداشت شدم. همه چیز را از دست دادم و ازدواجم به‌هم خورد. در حالی که تحت آزار و اذیت قرار داشتم، به طور محکم و استوار تزکیه نمی‌کردم. از نظر جسمی و روانی صدمه دیدم. همچنین درخصوص وضعیت تزکیه‌ام آگاه و هشیار نبودم. چرا نمی‌توانستم نیک‌خواهی و ذهنی آرام داشته باشم؟

یک روز، با تمرین‌کننده‌ای آشنا شدم. مادر او نیز تمرین‌کننده بوده و همیشه سرشار از شادمانی است. بعد از ملاقات با او فهمیدم که آرام‌بودن چیست. قبل از آشنایی با او فرصت کمی برای آشنایی با تمرین‌کنندگان سالمند داشتم، زیرا آزار و اذیت اغلب مرا از سایر تمرین‌کنندگان جدا می‌کرد. من فاقد یک محیط تزکیه پایدار بودم. وضعیت سلامتی‌ام ضعیف بوده و چهره‌ام رنگ‌پریده شده بود.

مادر تمرین‌کننده مزبور به شدت نگران وضعیت من بود. پسرش مجرد بود و ما از نظر ویژگی‌های اخلاقی مکمل یکدیگر بودیم. پس از ملاحظه و بررسی دقیق، توافق کردیم که خانواده تشکیل دهیم و محیط تزکیه جدیدی ایجاد کنیم. به‌این‌ترتیب مادر او مادرشوهر من شد.

زخم‌های قدیمی بهبود می‌یابند

من از نظر پدر و مادرم کودکی مطیع بودم. در تحصیلاتم سرآمد بودم و شغلی پایدار و آینده‌ای روشن داشتم. اما از کار اخراج شدم و از دادن دستمزدم نیز امتناع کردند. سپس دستگیر، به اردوگاه‌های کار سخت فرستاده شدم، به زندان محکوم شدم و مجبورم کردند طلاق بگیرم، زیرا از ایمانم صرف نظر نکردم. مادرم آنقدر گریه کرد تا جایی که اشکی برای ریختن نداشت. پدرم تحت فشار زیاد دچار رفتارهای نامتعارف می‌شد. انتخاب قاطعانه من به آنها نشان داد که خشونت نمی‌تواند مردم را وادار به رهاکردن ایمان خود کند. والدین من بیش از ده سال متحمل درد و رنج جانکاهی شدند.

پس از اینکه از زندان آزاد ‌شدم به‌تدریج حساس شدم و به‌راحتی کنترل رفتارم را از دست داده و از کوره درمی‌رفتم. بعضی وقت‌ها مثل باروتی می‌شدم که به‌محض روشن‌شدن منفجر می‌شد. وقتی از پدرم خواستم که از عضویت خود در حزب کناره‌گیری کند، موافقت نکرد و حتی از ح‌ک‌چ دفاع کرد. من عصبانی می‌شدم و مرتباً با او بحث و مشاجره می‌کردم. می‌دانستم که این شیوه اشتباه است اما نمی‌توانستم رفتارم را کنترل کنم. مادرم هر وقت می‌شنید که با پدرم دعوا می‌کنم انگار اختلال حواس پیدا می‌کرد، زیرا شروع به جیغ‌ و داد می‌کرد. کل خانواده در تمام اوقات در ناامیدی به‌سر می‌بردند.

پدر و مادرم پس از دیدار با شوهر آینده‌ام و مادرش احساس دلگرمی کردند و دیدند که آنها واقعاً از من مراقبت می‌کنند. ‌ تحت تأثیر آنها قرار گرفتند. با این وجود در ابتدا وقتی که با هم زندگی می‌کردیم شرایط برای هر دو خانواده هنوز دشوار بود.

مادرشوهرم قصد داشت تندیس استاد را در اتاقش بگذارد. مادرم بلافاصله با آن مخالفت کرد و بعداً صحنه‌ای را به نمایش گذاشت. مادرشوهرم مبهوت شده بود. او و پسرش بیش از ده سال دافا را به‌طور صریح و آشکار تمرین می‌کردند. وقتی شوهرش زنده بود، کاملاً در ایمانشان از آنها حمایت می‌کرد. محل کار او نیز تمام تلاش خود را کرد تا از آنها محافظت کند. او قبلاً هرگز با چنین مخالفتی روبرو نشده بود. با این حال حتی یک کلمه هم نگفت و با دقت تمام مراقب خانواده بود.

من و شوهرم بعد از ازدواج برای کار بیرون می‌رفتیم. مادرشوهرم مانند خواهری بزرگ زندگی جدیدی را با پدر و مادرم آغاز کرد. او سخت‌کوش، دارای سرعت عمل در انجام کارها و آشپزی عالی بود. غذاهای خوشمزه می‌پخت و می‌دانست که چگونه از شیرینی گرفته تا دسر را درست کند. در سال نوی چینی، ضیافتی را تدارک دید و این جشن به همان خوبی بود که انگار آشپزی حرفه‌ای آنها را درست کرده بود. پدر و مادرم هرگز کسی را که این همه توانایی داشته باشد ندیده بودند. آنها شگفت‌زده شده بودند.

سه عضو سالخورده خانواده به طرز شگفت‌انگیزی با هم کنار آمدند و خانه‌ای که قبلاً شادابی و سرزندگی‌اش را از دست داده بود، جانی دوباره گرفت. همسایگان ما طعم آشپزی افسانه‌ای مادرشوهرم را چشیدند. مادرشوهرم همیشه لبخند بر لب دارد. شادمانی او مانند آب چشمه‌ای است که بی‌وقفه از قلب او جاری می‌شود. هرکس با او دیدار کند بلافاصله شاداب و سرزنده می‌شود. هر جا که اقامت کند، طی کمتر از سه ماه، روابط همسایگی بسیار خوبی برقرار می‌کند.

او عاشق گفتگو بوده و با صدای ملایم صحبت می‌کرد. او با در اختیار داشتن دانش و تجربیات خود به‌عنوان یک تمرین‌کننده، می‌توانست درباره هر چیزی، از اتفاقات در خانه و خارج از خانه، تا حکایت‌ها و حوادث جالب، به وضوح صحبت کند. او به لطف تمرین‌کنندگان، به پدر و مادرم نشان داد که فالون دافا چقدر شگفت‌انگیز است، و به آنها کمک کرد دروغ‌های ساختگی ح‌ک‌چ را ببینند که برای توجیه آزار و شکنجه فالون دافا به مردم می‌گفتند.

به‌تدریج، نگرش والدین من ۱۸۰ درجه تغییر کرد. مادرم از نگاه شدیداً خصمانه گذشته‌اش به فالون دافا بسیار پشیمان شد. او درخصوص بسیاری از موارد صمیمانه از عملکرد خود ابراز ندامت کرد و خودش را به‌خاطر باورکردن دروغ‌های ح‌ک‌چ مقصر می‌دانست. از عضویت خود به‌صورت آنلاین انصراف داد و اظهاریه‌ای رسمی نوشت. هنگامی که دست‌اندرکاران ح‌ک‌چ ما را مورد آزار و اذیت قرار دادند، او با استناد به تجربه شخصی خود جیانگ زمین را به‌خاطر فاجعه‌ای که برای شهروندان چینی در نتیجه آزار و اذیت به بار آورد، مورد انتقاد قرار داد. او حتی با استفاده از نام واقعی خود و به‌طور مشترک با ما، شجاعانه علیه رئیس سابق ح‌ک‌چ شکایت کیفری ارائه داد.

پدرم نیز تصورات و نگرش‌هایش را تغییر داد. او متوجه شد که آزار و اذیت چقدر شرورانه است و فهمید که فالون دافا چه مزایایی برای مردم به ارمغان آورد. او یک قاب عکس زیبا برای مادرشوهرم ساخت تا تصویر استاد را در آن بگذارد. او حتی با مادرم برای صحبت با حامیان ح‌ک‌چ در منطقه می‌رفت و از آنها می‌خواست تا خانواده‌های تمرین‌کنندگان دافا را مورد آزار و اذیت قرار ندهند.

مادرشوهر مهربانم غباری را که در گذشته خانواده ما را در برگرفته بود، زدود. گاهی اوقات، وقتی پدر و مادرم را می‌بینم که آرام و خوشحال به نظر می‌رسند، با مادرشوهرم که مانند یک خواهر بزرگتر است گفتگو می‌کنند، شگفت‌زده می‌شوم. این همان‌گونه است که وقتی شخص دافا را به‌طور حقیقی تمرین می‌کند! آن عطوفت خالص به شفافیت بلور، آن نور طلایی، شاد، چه معجزه‌ای! من خیلی خوش‌شانس هستم که با چنین رابطه تقدیری از پیش تعیین شده‌ای روبرو شدم.

تمرین‌کننده‌ای فداکار

مادرشوهرم قبل از تمرین دافا شخصیتی کاملاً متفاوت داشت. بدبختی‌های زندگی او را به کسی تبدیل کرده بود که همیشه برای برنده‌شدن رقابت می‌کرد. او دوره کودکی شادی داشت، اما پس از به قدرت رسیدن رژیم کمونیستی، دارایی‌های خانواده آنها توقیف شد. او به‌عنوان دختر بزرگ خانواده تحصیل در مدرسه را متوقف کرد و مجبور شد بیرون برود و برای کمک به خانواده کار کند. او کارهای مختلفی انجام داد، مواد غذایی می‌فروخت ، به‌عنوان خدمتکار در کارخانه‌ها کار می‌کرد. او باهوش، سخت کوش و توانمند بود. همه او را دوست داشتند. اما اجازه نمی‌داد دیگران به‌راحتی از او سوءاستفاده کنند.

او گرچه باهوش و قوی بود، اما در اوایل ۴۰ سالگی سلامتی‌اش رو به وخامت گذاشت و مجبور شد زودتر از موعد بازنشسته شود. پسرش به یک نوع نادر از بیماری کبدی مبتلا شد و باوجود مراجعه به پزشک در همه جا بهبود پیدا نکرد. بیماری او چند سال به درازا کشید و در آستانه مرگ بود و خانواده در ناامیدی بودند.

پسرش در سال ۱۹۹۶ تمرین فالون دافا را آغاز کرد. طی فقط سه ماه تمرین بهبود یافت. شوهرم به یاد می‌آورد: «كتاب جوآن فالون هنوز منتشر نشده بود. فقط تمرینات را انجام می‌دادم. ازآنجاکه تمام مدت دارو مصرف می‌کردم، دائماً طعم تلخی در دهانم وجود داشت. هیچ اشتهایی نداشتم. فقط یک روز پس از انجام تمرینات، تمایل پیدا کردم چیزی بخورم. کم کم در بدنم توانایی را احساس کردم و روز به روز بهتر می‌شدم. بدنم به‌طور پیوسته چیزهای بد را پاکسازی می‌کرد، حلقه در انگشتم سیاه شد. سه ماه بعد، مادرم از من خواست کیسه آرد را از طبقه پایین به بالا حمل کنم. در گذشته برای بالا رفتن از پله‌ها سخت تقلا می‌کردم. آن روز، بالا و پایین دویدم و همزمان سه کیسه آرد به وزن ۲۵ کیلوگرم (۵۵ پوند) را حمل کردم. مادرم مرا در آغوش گرفت و گفت: "پسرم حالش خوب است!"»

مادرشوهرم نیز پس از بهبودی پسرش، تمرین فالون دافا را شروع کرد. طولی نکشید که همه بیماری‌هایش از بین رفتند. یک بار، احساس وحشتناکی پیدا کرد و می‌خواست بالا بیاورد. او از دهانش حجم زیادی از خون تف کرد. بلافاصله به دستشویی رفت و مقداری زیادی استفراغ کرد. در پایان، نیمی از لگن با خون تازه‌ای که بالا آورده بود، پر شد. همچنین لخته‌های خونی سیاه به اندازه تخم‌مرغ در آن وجود داشت.

او نمی‌ترسید. بدنش احساس گرما می‌کرد و ذهنش پاک بود. او متوجه شد که استاد بدنش را پاکسازی می‌کنند. معده‌اش بعد از بالا‌آوردن دچار آسیب شد و مدفوع سیاه دفع می‌کرد. این مشکل همه طول روز ادامه داشت. هنگام شب روی تخت هشیاری‌اش را از دست داد. همسایه‌ها فکر می‌کردند که او می‌میرد.

او که تحت حمایت تمام خانواده‌اش بود، به بیمارستان نرفت و در خانه ماند به سخنرانی‌های ضبط‌شده استاد و موسیقی دافا گوش‌ داد. در انجام تمرینات پافشاری کرد. به‌تدریج، توانست آب بنوشد، غذای مایع بخورد و سپس مقداری برنج بخورد. او در عرض شش ماه به طور کامل بهبود یافت. از آن به بعد، به شخص جدیدی تبدیل شد. وزن اضافه‌ کرد و رنگ چهره‌اش گلگون شد. همچنین همیشه لبخند به لب داشت.

سرشت سلطه‌جوی او ناپدید شد، درعوض شوخ‌طبع، خونگرم و باملاحظه شد. او با احساسی حاکی از قدردانی عمیق گفت: «استاد مرا به شخص جدیدی تبدیل کردند!» کلمات نمی‌توانند شادمانی را که خانواده را سرشار کرد توصیف کنند.

هنگامی که ح‌ک‌چ در سال ۱۹۹۹ آزار و شکنجه فالون دافا را آغاز کرد، مادرشوهرم و سایر تمرین‌کنندگان هیچ تردیدی به خود راه ندادند و برای دافا درخواست عدالت کردند. او چند بار به پکن رفت و در میدان تیان‌آنمن بنرهایی را برافراشت و فریاد می‌زد: «فالون دافا خوب است! اعتبار استادم را بازگردانید!» او سالم به خانه بازگشت. باوجود فشار عظیم، انواع اقسام روش‌ها را برای محافظت از کتاب‌های دافا و هم‌تمرین‌کنندگان ارائه داد. او با چسباندن پیام‌ها، پخش بروشور و برافراشتن بنر، حقیقت دافا را در همه جا انتشار داد. هر جا که می‌رفت حقیقت را روشن می‌کرد و از مردم می‌خواست که ح‌ک‌چ را ترک کنند. حتی وقتی شوهرش از دنیا رفت، پسرش مجبور شد برای جلوگیری از آزار و اذیت از خانه خارج شود و خودش به زندان محکوم شد، هرگز حتی یک روز کارهایی را که مریدان دافا لازم است انجام دهند متوقف نکرد.

یک بار به ساختمانی مسکونی رفت تا بروشور پخش کند. در طبقه سوم، صدای مردی را شنید که فریاد می‌زد: « تو کیستی؟ همان جا بمان!» سپس صدای نزدیک‌شدن قدم‌های سنگینی را شنید. او سریع پایین رفت و از استاد کمک خواست: «استاد ، لطفاً آن فرد را متوقف کنید!» وقتی به عقب نگاه کرد، دید که مرد انگار درجا یخ زده بود و او توانست فرار کند.

بار دیگر، زمانی که توزیع بروشورها را تمام کرد خیلی دیروقت بود. بنابراین از راهی میانبر راه خانه را در پیش گرفت و در مسیری باریک از میان مزارع عبور می‌کرد. ناگهان در چاله‌ای پر از آب افتاد. هوا چنان تاریک بود که نمی‌توانست انگشتان خود را ببیند و کاملاً در آب غوطه‌ور شد. او شنا بلد نبود و چاق بود. همانطور که فکر می‌کرد که در آستانه مرگ قرار دارد، در قلبش فریاد زد: «استاد، مرا نجات بدهید!» نیرویی او را بالا کشید و سرش از آب بیرون آمد. طولی نکشید که پاهایش روی زمین قدم گذاشت. او به‌آرامی بالا رفت. بلافاصله زانو زد و از استاد برای نجات جانش تشکر کرد.

مادرشوهرم به تمرین‌كنندگانی كه مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفتند نیز كمک می‌كرد. یک تمرین‌کننده خانم بود که درنتیجه آزار و شکنجه در بستر افتاده بود. خانواده‌اش با تبلیغات حزب کمونیست چین علیه دافا گمراه شدند و او را به حال خودش رها کردند. مادرشوهرم مسئولیت مراقبت از این تمرین‌کننده را به عهده گرفت. او هر روز صبح به خانه‌اش می‌رفت، برایش غذا می‌پخت، بدنش را تمیز می‌کرد ، لباس‌هایش را می‌شست، او را تشویق کرده و با او فا را مطالعه می‌کرد. مراقبت از فردی در بستر بسیار خسته‌کننده است. او چند سال از تمرین‌کننده مزبور مراقبت کرد. گرچه سرانجام این تمرین‌کننده درگذشت، اما خانواده‌اش متوجه شدند که تمرین‌کنندگان دافا واقعاً افراد خوبی هستند.

سرمشق در تزکیه

من خیلی خوشبختم که مادرشوهرم با من مثل دختر خودش رفتار کرده و به‌خوبی از من مراقبت می‌کند. در ابتدا هنگامی که ما ازدواج کردیم، من کارمای بیماری وحشتناکی داشتم و گاهی اوقات در رختخواب بودم. مادرشوهرم روی من پتو می‌کشید، فرنی درست کرده و به من کمک می‌کرد تا در مسیر صحیح درست تزکیه قرار بگیرم.

روشنفکران برای یادگیری دافا مانع بزرگی دارند. آنها در افکار پیچیده خود گیر کرده‌اند. به‌عنوان مثال، من همیشه فکر می‌کردم که نگاه به درون به معنای این است که اشتباهم را می‌پذیرم و روشم را تغییر می‌دهم. بنابراین فکر می‌کردم که در تزکیه درست عمل می‌کنم. فقط بعد از ملاقات با مادر شوهرم فهمیدم معنی واقعی نگاه به درون چیست.

برخلاف من، او زیاد فکر نمی‌کند. ذهنیت او پاک و خالص است و بر نائل‌شدن به الزامات فا تمرکز دارد. او هر روز ساعت ۳:۳۰ بامداد بلند می‌شود، تمرینات را انجام می‌دهد و سپس فا را مطالعه می‌کند. او بسیار منظم است و در تمام طول روز سرشار از انرژی است. هر وقت به اختلاف یا مشکلی برمی‌خورد، مانند من چهره درهم نمی‌کشد و آنجا نمی‌نشیند تا درباره آن فکر کند. او با آن با آرامش روبرو می‌شود و مشکل را برطرف می‌کند. شوهرم هم همینطور است.

گرچه اغلب فکر می‌کنم که در حال تزکیه هستم، اما چقدر می‌توانم به کارهای اساسی بپردازم؟ نمی‌توانم صبح بیدار شوم و تمرینات را انجام دهم. نمی‌توانم مدیتیشن نشسته را در موقعیت کامل لوتوس (پاهای ضربدری) انجام دهم. من فا را به‌طور منظم مطالعه نمی‌کنم. همیشه تحت فشار روانی هستم و ذهنم ثابت و پایدار نیست. مدتی طولانی در یک محنت گیر کرده و زود برانگیخته می‌شوم. بعد از ازدواج فهمیدم كه در وضعیت درست تزکیه نیستم.

استاد بیان کردند:

«علاوه‌بر آن، این به هیچ وجه کار راحتی برای شخص نیست که خود را تزکیه کند. گفته‌ام که تزکیه موضوعی بسیار جدی است؛ آن فراسوی مردم عادی بوده و انجام آن دشوارتر از هر کاری است که مردم عادی انجام می‌دهند.» (سخنرانی سوم، جوآن فالون)

در واقع، تزکیه از هر کار دیگری سخت‌تر بوده و فوق‌العاده است. من کتاب‌های زیادی را که توسط مردم عادی نوشته شدند خوانده‌ام و انبوهی از نظریه ها را می‌دانم. با این که هر روز جوآن فالون را می‌خوانم، فا را به دست نیاوردم. ممکن است به نظر برسد که دائماً به این فکر می‌کنم که چگونه سه کار را به‌خوبی انجام دهم، اما وابستگی‌های پنهان‌شده در پشت هر فکر را نمی‌بینم. بنابراین نمی‌توانم معنای عمیق فا را درک کنم.

با در‌نظرگرفتن مادرشوهرم به‌عنوان یک الگو، تصمیم گرفتم از ابتدائی‌‌ترین و اساسی‌ترین کارها شروع کنم، یعنی انجام منظم تمرینات در صبح، مطالعه فا، و فرستادن افکار درست. تمرینات صبحگاهی چالشی بزرگ برای من بود. اگر موفق می‌شدم یک روز ساعت ۴:۳۰ صبح بلند شوم، روز دیگر می‌خوابیدم. انواع و اقسام بهانه ها را پیدا می‌کردم. مادرشوهرم برای من سخنرانی نمی‌کرد. درعوض تمام تلاش خود را می‌کرد تا مسئولیت کارهای خانه را به دوش بکشد تا من بتوانم زودتر کارم را تمام کنم.

اما افکار انسان حیله‌گر است. وقتی به‌خوبی کار نمی‌کردم، بهانه‌هایی برای خودم پیدا می‌کردم و حتی به مادرشوهرم اتکا می‌کردم. فکر می‌کردم که می‌توانم مرید دافایی در نظر گرفته شوم که بسیار آگاه است زیرا تمرین‌‌کننده‌ای مسن را در کنارم دارم که بسیار جدی  و کوشا از من مراقبت می‌کند و ایمان زیادی به دافا دارم. حتی بااینکه به‌خوبی عمل نمی‌کردم، این موضوع به تدریج دیگر آزارم نمی‌داد. مادرشوهرم متوجه شد که من او را به عنوان یک الگو در نظر می‌گیرم و به او تکیه می‌کنم. او درک کرد که باید احساساتش را به فرزندانش رها کند. او هر از گاهی به دیدار دوستان و اقوام ساکن در شهرهای دیگر می‌رفت و دو الی سه ماه نزد آنها می‌ماند. وابستگی من به او بسیار کاهش یافت.

او دو سال بعد، تصمیم گرفت که برای همیشه به زادگاهش برگردد. گرچه تمایلی به جداشدن از او نداشتیم، اما به خواسته‌های او احترام گذاشتیم.

بعد از رفتن او، درواقع می‌توانستم ساعت ۳:۳۰ بامداد بلند شوم. وقتی زنگ ساعت خاموش می‌شد، خیلی راحت از تخت بلند می‌شدم. بعد از انجام تمرینات، در کل روز احساس خواب‌آلودگی نمی‌کردم. روز بعد دوباره به موقع بلند می‌شدم و احساس خستگی نمی‌کردم. از وقتی که در انجام تمرینات صبحگاهی پافشاری کردم، احساس انرژی بیشتری می‌کنم. ذهنم هنگام مدیتیشن و مطالعه فا، آرامش بیشتری دارد.

وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، متوجه شدم که تمام افکار قبلی‌ام وابستگی بودند. خرد واقعی از هوش و ذکاوتم ناشی نمی‌شود. بلکه از دافا و استاد ناشی می‌شود و کلمات نمی‌توانند توصیف کنند که چه احساس فوق‌العاده‌ای است.

من و شوهرم اکنون اطمینان حاصل می‌کنیم که ساعت ۳:۳۰ صبح برای انجام تمرینات از خواب بیدار شویم. از زمان انتشار موسیقی یک‌ساعته برای تمرین نگه داشتن چرخ، تمرینات خود را یک ساعت افزایش داده‌ایم. ما صبح فا را مطالعه می‌کنیم و هر روز حداقل یک سخنرانی از جوآن فالون را می‌خوانیم. سه سال است که این کار را انجام می‌دهیم. با گذاشتن بنیانی خوب در تزکیه، مسیر ما در اعتباربخشی به فا گسترده‌تر شده است.

سه سال از بازگشت مادر شوهرم به زادگاهش می‌گذرد. وقتی به گذشته فکر می‌کنم، درک می‌کنم که او به‌عنوان یک مادر چقدر قابل‌توجه و ازخودگذشته بوده است. او نیک‌خواهی یک تزکیه‌کننده دافا را به ما نشان داده است. ما با هم از لطف و رحمت عظیم استاد بهره‌مند می‌شویم و استاد را در نجات حاکی از نیک‌خواهی‌شان ناامید نمی‌کنیم.

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری مشکلی ندارد، اما در این صورت ذکر عنوان مقاله اصلی و لینکش الزامی است.