(Minghui.org)

ارائه فالون دافا در هیماچال پرادش، هند

یکی از تمرین‌کنندگان فالون دافا که در هند زندگی می‌کند، از پایان اکتبر ۲۰۱۹، پس از اینکه به‌طور مداوم بیش از بیست ماه در خانه بود، سرانجام در طول فصل بارانی راهی هیماچال پرادش، ایالتی در هند در منطقه ترانس- هیمالیان شد.

از سی سال  پیش که در هند زندگی می‌کرد، و حتی طی چند دهه قبل از آن، برای اولین بار بود که این تمرین‌کننده طی مدتی طولانی در یک مکان ماند. درست قبل از بارش باران، آب و هوا در بیشتر مناطق هند بسیار گرم و مرطوب است، به همین دلیل هر ساله تمام مدارس برای زمانی طولانی تعطیل می‌شوند. به‌خاطر آب و هوای سخت، تمرین‌کننده مزبور در گذشته طی این چند ماه به لاداخ، شمالی‌ترین ایالت هند، یا منطقه دیگری با آب و هوای معتدل‌تر می‌رفت.

اما، به‌خاطر شروع قرنطینه اول در مارس۲۰۲۰، و قرنطینه دوم تقریباً در همان زمان در سال ۲۰۲۱، او در طول ماه‌های تابستان نمی‌توانست محل خود را ترک کند.

درنهایت، به‌طور تصادفی با یک مقاله آنلاین با عنوان «گردشگری همراه با سختی» مواجه شد که در آن ذکر شده بود که میلیون‌ها هزار گردشگر داخلی از سراسر هند به ایالت هیماچال پرادش (HP) سفر می‌کردند.

هیماچال پرادش(HP) ، همچنین به‌عنوان «منزلگاه برف ابدی» شناخته می‌شود، در هیمالیای غربی واقع شده است. این منطقه مسیر عبور از دشت‌ها به هیمالیاهای مرتفع را پشت سر می‌گذارد و در واقع از سد بزرگی عبور می‌کند تا به فلات تبت برسد. این مناطق هیمالیا از هیماچال پرادش با تبت، لاداخ و برخی دیگر از ایالت‌های هند هم‌مرز هستند.

مناطق مرتفع لاهول، اسپیریت و کینور در هیماچال پرادش تنها در سال ۱۹۹۲ به روی خارجی‌ها باز شد و شباهت زیادی به تبت و لاداخ دارد. مناطقی که امروزه شامل هیماچال پرادش می‌شود در زمان‌های قدیم از طریق راه‌های تجاری به تبت، آسیای مرکزی (از طریق لیه، لاداخ) و همچنین به کشمیر منتهی می‌شدند. هیماچال پرادش توسط کوه‌ها و رودخانه‌ها و دره‌های مرتبط با آن احاطه شده است.

تمرین‌کننده مزبور درواقع تا قبل از خواندن مقاله «گردشگری همراه با سختی» که در بالا ذکر شد، حتی متوجه نشد که سفر در داخل هند دوباره مجاز است.

او تصمیم گرفت با قطار به شیملا، هیماچال پرادش سفر کند. این موضوع باعث شد تا مطالب زیادی برای روشنگری حقیقت به همراه داشته باشد.

رسیدن به شیملا

تمرین‌کننده، چه در روند آماده‌سازی و چه در طی سفر واقعی به شیملا، با مشکلات زیادی مواجه شد.

اولاً، گرما و رطوبت شدید، روند بسته‌بندی تمام مطالب مورد نیاز و رساندن آنها به قطار را پیچیده کرد.

واگن قطار، دارای کولر و بسیار سرد بود. ساعات زیادی گذشت تا دمای هوا به حالت عادی برگردد. علاوه‌بر این، به‌خاطر قوانین مربوط به کووید، ملحفه‌ها و پتوهای معمول ارائه نشد. تمرین‌کننده از قبل درخصوص این موضوع آگاهی نداشت، که باعث شد شب‌ها پس از ماه‌ها گرما و رطوبت شدید، به‌طور ناخوشایندی سرد شود.

شیملا روی خط‌الراسی در ارتفاع ۲۱۰۰ متری قرار دارد. آن از یک روستای کوچک، به مرکز ایالت هیماچال پرادش تبدیل شد. این شهر با زندگی آسان و مسیرهای پیاده‌روی‌ لذت‌بخش، اکنون شهری دلپذیر و وسیع است که در میان تپه‌های پوشیده از کاج‌های خنک با جذابیت فراوان قرار گرفته است. آن در میان تپه‌های هیمالیای غربی واقع شده است.

شیملا بر قله تاریخ، نمونه‌های عالی از معماری مهاجرنشینی را ارائه می‌دهد. با خط راه‌آهن باریک کالکا - شیملا که در سال ۱۹۰۳ با ۱۰۳ تونل، حدود ۸۰۰ پل و ۹۰۰ پیچ که به روی وسایل نقلیه باز شد، به دشت‌ها متصل می‌شود. قطار به آرامی در عرض شش ساعت راه خود را به سمت دامنه کوه زیبا طی می‌کند. در سال ۲۰۰۸، کمیته میراث جهانی یونسکو به خط کالکا - شیملا جایگاه میراث جهانی اعطا کرد.

مناظر در طول سفر با قطار فوق‌العاده است. مزارع، دره‌های باز و جنگل وجود دارد. تونل‌ها و پل‌های متعددی که شبیه قنات‌های رومی هستند، در طول مسیر چشم‌اندازی زیبا را عرضه کرده‌اند. ایستگاه‌های قطار کوچک و جذاب در طول مسیر دارای پرچین‌های منظم، تخت‌های گل، سبدهای آویزان، و سقف‌های شیروانی منظمی هستند.

غلبه بر کارمای بیماری

در چند روز اول در شیملا، تمرین‌کننده علائم بیماری را تجربه کرد. او قادر به خوردن، نوشیدن یا استفاده از دستشویی نبود. همچنین قادر به فرستادن افکار درست، انجام تمرینات فالون دافا، یا مطالعه آموزه‌های فالون دافا نبود. درعوض، به موسیقی‌های پودو و جی‌شی (موسیقی‌ای که توسط تمرین‌کنندگان دافا اجرا ‌شد) گوش می‌داد، استاد لی (بنیان‌گذار دافا) را در ذهن داشت، و خوابید، خوابید و خوابید.

احساس می‌کرد که این حالتِ بسیار غیرعادی به دلایل مختلف بیرونی و درونی اتفاق افتاده است، اما تنها پس از بهبود تدریجی و جسارت برای ملاقات با مردم، به‌وضوح به این باور رسید که دلیل اصلی مداخله در بعد‌های دیگر است و برای افراد در این قسمت از هند برای نجات‌یافتن مانع ایجاد می‌کند.

تمرین‌کننده متوجه شد که این موضوع اغلب در خصوص مناطقی که قبلاً هیچ تمرین‌کننده فالون دافا از آنجا بازدید نکرده است، صدق می‌کند. نیروهای کهن تمام تلاش خود را می‌کنند تا از گسترش فالون دافا و مطالبی که حقیقت را روشن می‌کند جلوگیری کنند. تنها تمرین‌کننده بودن در منطقه‌ای جدید اغلب چالش‌برانگیزتر است.

مواجهه با چالش‌ها در شیملا

آمدن از یک منطقه کاملاً مسطح هند به فراز و نشیب‌های بی‌پایان شیملا، بدون جاده‌ها یا مسیرهای پیاده‌روی مستقیم، پیچ‌ها در همه جا، و بسیاری از پله‌های بی‌پایان با شیب‌های تند، به‌خصوص به هنگام حمل و نقل بسیاری از مطالب به مکان‌های مختلف، واقعاً بسیار چالش‌برانگیز بود.

اغلب به نظر می‌رسید که حالت‌های مختلف حمل مطالب اشتباه است، زیرا کوله‌پشتی چرخدار با پله‌ها و شیب های زیاد چالش‌برانگیز بود، درحالی‌که کوله‌پشتی یا سایر کیف‌ها خیلی سنگین بودند.

فصل بارانی هنوز ادامه داشت که تمرین‌کننده در اواسط ژوئیه۲۰۲۱ به شیملا رسید و به‌طور غیرمعمول برای دوره‌ای طولانی، تا سپتامبر و اکتبر ادامه یافت. باران زمین را لغزنده کرد، که همراه با نیاز به حمل چتر و پلاستیک برای محافظت از مطالب گرانبها، حمل و توزیع مطالب روشنگری حقیقت را دشوارتر کرد.

یکی دیگر از چالش‌های نسبتاً غیرمعمول این بود که باید به‌طور مداوم مراقب تعداد زیادی میمون در همه جا بود! بهترین کار نادیده گرفتن آنها و همراه نداشتن مواد غذایی بود.

در طول دو ماه و نیم اقامت او در شیملا، عملاً حتی یک نفر در هیچ کجا چیزی درباره فالون دافا یا آزار و شکنجه فالون دافا در چین نشنیده یا نخوانده بود.

تنها استثنا دو خانم بودند که مطالبی را درباره آن به صورت آنلاین خوانده بودند و مردی که با یک تمرین‌کننده غربی در قطاری در هند ملاقات کرده بود. درک اینکه حتی وکلای دادگاه عالی و دادگاه ناحیه، رؤسای این کانون‌های وکلا، قاضی در یک سازمان حقوق بشری، و بسیاری از مقامات عالیرتبه دیگر به سادگی کوچکترین تصوری درباره فالون دافا و آزار و شکنجه گسترده در چین نداشتند، تکان‌دهنده بود. تنها چیزی که چند نفر درباره آن می‌دانستند «دیکتاتوری حزب کمونیست چین(ح‌ک‌چ)» بود.

شیملا به‌عنوان پایتخت ایالت هیماچال پرادش، سال‌هاست که گردشگران داخلی و بین‌المللی را به خود جذب کرده است. ازآنجاکه اساساً هیچ‌کسی چیزی درباره فالون دافا و مسائل حقوق بشر در چین نمی‌دانست، تمرین‌کننده به‌وضوح متوجه شد که این دلیلی است که چرا او باید به این قسمت از هند بیاید، مکانی که تا قبل از این سفر در‌واقع هرگز قصد بازدید از آن را نداشت.

پس از دو تا سه هفته حضور در شیملا چالشی بزرگ به وجود آمد، قوانین کووید ناگهان در هیماچال پرادش بسیار سختگیرانه شد. همه بازدیدکنندگان ملزم به دریافت واکسن یا ارائه گزارش آزمایش منفی بودند. پس از آشفتگی شدید داخلی و بررسی دقیق، تمرین‌کننده متوجه شد که به‌‌رغم عدم تمایلش در ابتدا، بهترین کار این بود که واکسینه شود.

چالش دیگر این بود که هیچ راهی برای نمایش اطلاعات در مرکز شهر وجود نداشت، زیرا اجازه این کار به سادگی وجود نداشت، گرچه اداره مربوطه در لاداخ همیشه به تمرین‌کننده اجازه انجام این کار را می‌داد. و ازآنجاکه هیچ‌کسی درباره تمرین‌کننده یا چیزی درباره فالون دافا یا آزار و شکنجه نمی‌دانست، نصب پوسترها آسان نبود.

زمانی که تمرین‌کننده به سایر مناطق هند سفر می‌کرد، همیشه از او برای برگزاری جلسات معرفی فالون دافا در مدارس و کالج‌ها، آموزش تمرین‌ها و صحبت درباره دافا و آزار و اذیت برای دانش‌آموزان، اساتید، و کارکنان استقبال می‌شد. اما در طول مدت اولیه اقامت او در هیماچال پرادش، همه مدارس و کالج‌ها تعطیل بودند. برخی در ماه اوت برای چند روز باز شدند و پس از چند بار تأخیر در ماه سپتامبر به صورت نیمه‌وقت باز می‌شوند اما کلاس‌ها به صورت آنلاین برگزار می‌شد. بنابراین، هیچ امکانی برای برگزاری جلسات فالون دافا در مدارس یا کالج‌ها وجود نداشت.

علاوه‌بر این، اغلب «جو وحشت» فراگیری وجود داشت، زیرا موارد مثبت ویروس در هیماچال پرادش در‌حال افزایش بود، و هیچ‌کسی نمی‌دانست چه اتفاقی می‌افتد.

بسیاری از عوارض جانبی قرنطینه‌های قبلی بر مردم سنگینی می‌کرد. پلیس در همه جا حضور داشت، عمدتاً در مرکز شهر، و اطمینان حاصل می‌کرد که مردم ماسک‌های خود را به درستی پوشیده و بینی خود را بپوشانند.

با توجه به همه این چالش‌ها، تمرین‌کننده کاری نمی‌توانست انجام دهد جز اینکه دیدارهای قبلی خود را به لاداخ به یاد بیاورد، جایی که مردم او را از گذشته می‌شناختند، حتی قبل از اینکه تمرین‌کننده شود.

در آنجا، در لاداخ، مطالب دافا به طور منظم و اغلب، عمدتاً در وسط خیابان اصلی لیه، به نمایش ‌گذاشته می‌شد. پوسترها در همه جا نصب می‌شد و اغلب برای سال‌ها نگه داشته می‌شد. و جلسات فالون دافا مکرراً در مدارس دور و نزدیک برگزار می‌شد.

مردم محلی لاداخ از جوامع و مذاهب مختلف اغلب عشق و احترام زیادی را به فالون دافا و نگرانی عمیق خود درباره وضعیت حقوق بشر در چین ابراز می‌کردند و به طرق مختلف کمک و حمایت خود را ارائه می‌دادند. (مقالات قبلی درباره لاداخ در مینگهویی را ببینید.)

و اما اکنون در هیماچال پرادش، هیچ یک از این دوستان و نیکوکارانی که این تمرین‌کننده را طی این همه سال می‌شناختند، حضور نداشتند. بنابراین، طبیتعاً در این موقعیت جدید، تمرین‌کننده احساس تنهایی می‌کرد.

ازآنجاکه هیچ پارک بزرگی در شیملا وجود نداشت، تمرین‌کننده گاهی تمرینات ایستاده فالون دافا را در پارک کوچکی به نام پارک رانی جانسی انجام می‌داد. در واقع انجام این کار برای اولین بار بسیار چالش‌برانگیز بود، و نیاز به شجاعت قابل توجهی برای انجام تمرینات به‌تنهایی داشت. بروشورها و نشانک‌ها توزیع شد، و چند نفر به اطلاعات مربوط به فالون دافا ابراز علاقه کردند، اما حتی یک نفر هم علاقه‌ای به یادگیری تمرین‌ها نشان نداد.

در زیر آسمان همیشه در حال تغییر شیملا، هیماچال پرادش، هند، تمرین‌کننده فالون دافا در کنار مجسمه رانی جانسی در پارک رانی جانسی مطالب را توزیع می‌کند.

در آخرین روز تمرین در پارک رانی جانسی، تمرین‌کننده چیزی از نزدیک شنید و چشمانش را باز کرد و میمونی را دید که روی ستونی در فاصله نیم متری نشسته و به او خیره شده بود. او گرچه توانست تمرینات را ادامه دهد، اما یک قدم به عقب رفت و طولی نکشید که میمون از آنجا دور شد. اما فقط چند دقیقه بعد، یک میمون و بچه‌اش آمدند و دقیقاً در همان نقطه نشستند و قبل از اینکه شروع به جست و خیز کنند آرام به او نگاه کردند. قبلاً چنین چیزی برای تمرین‌کننده رخ نداده بود. تقریباً به نظر می‌رسید که دو میمون با توجه به نگاه‌ معصومانه‌ای داشتند به تمرینات فالون دافا علاقه‌مند هستند.

چالش‌های بیشتر و شگفتی‌های دلپذیر

تنها فردی که به یادگیری تمرینات ابراز علاقه کرد، خانمی بود که در اداره‌ای کار می‌کرد. او از تمرین‌کننده دعوت کرد تا در روز شنبه در خانه‌اش با او دیدار کند که اتفاقاً آخرین شنبه از حضور تمرین‌کننده قبل از ترک شیملا بود.

تمرین‌کننده اقدام به رفتن به سمت منطقه‌ای کرد که خانم مزبور در آنجا زندگی می‌کرد و بارها با تلفن او تماس گرفت تا آدرس دقیق او را بگیرد، اما تلفن آن خانم به‌طور پیوسته خاموش بود.

در طی مسیر، تمرین‌کننده از چند نفری که در آن منطقه زندگی می‌کردند پرسید که آیا آن خانم را می‌شناسند یا خیر، اما به نظر می‌رسید کسی او را نمی‌شناخت. تمرین‌کننده فقط به راه رفتن ادامه داد، زیرا دلیلی برای برگشت وجود نداشت، و به‌طور مداوم از مردم در طول مسیر می‌پرسید و سعی می‌کرد با او تماس بگیرد.

سرانجام، به نظر ‌رسید که یک مغازه‌دار نام و حرفه‌اش را می‌شناخت و پسر خردسالش را فرستاد تا تمرین‌کننده را به خانه‌اش راهنمایی کند، که معلوم شد پیاده‌روی نسبتاً طولانی دیگری در پیش بود. چقدر معجزه‌آسا و غافلگیر‌کننده است که بالاخره در منطقه‌ای ناشناخته در حومه شیملا، فردی را پیدا کرد که فقط نام، حرفه و کمی درباره خانواده‌اش می‌داند!

در کل دوره دو ماه و نیم اقامت تمرین‌کننده در شیملا، این خانم تنها فردی بود که به صورت انفرادی با تمرینات فالون دافا آشنا شد.

چالش دیگر و یک شگفتی بزرگ: یک روز صاحب مهمانخانه بسیار لطف کرد که تمرین‌کننده را به مدرسه‌ای دور رساند و به او هشدار داد که از معبد بودایی بالای تپه بالا نرود، اما به او پیشنهاد داد که روزی دیگر به آنجا برود و سپس فقط از سمت دیگر و در دسترس‌تر بالا برود.

اما، پس از ملاقات با مدیر مدرسه، تمرین‌کننده از برخی از افراد محلی سؤال کرد و به او گفتند که یک میان‌بر وجود دارد و معبد کاملاً نزدیک است. لازم به ذکر است که مردم محلی اغلب همیشه می‌گویند که مکان‌ها «نزدیک» هستند، زیرا از کودکی به زمین‌های ناهموار شیملا عادت کرده‌اند - اما معمولاً اینطور نیست.

تمرین‌کننده فکر می‌کرد که دیگر فرصتی برای آمدن به این منطقه نخواهد داشت، بنابراین به خودش گفت: «اکنون بهتر از هرگز است» و با کوله‌پشتی چرخدار پر از مطالب سنگین فقط شروع به راه رفتن کرد. یک بار دیگر راه رفت و راه رفت، بارها توقف کرد، اما به‌ندرت با کسی را در طول راه ملاقات کرد، و برای اولین بار در زندگی‌اش این همه پله‌های بی شمار را در یک روز بالا رفت. به نظر می‌رسید که واقعاً بی‌پایان است – بدون هیچ پایانی و هیچ راهی برای بازگشت.

وقتی سرانجام به مقصدی که پدیدار شد رسید، به او گفتند که باید به منطقه دیگری که همچنان بالاتر است برود. وقتی به آنجا رسید، به او گفتند که معبد آنجا نیست، و به او گفتند که به مقصد قبلی بازگردد. در آن مرحله، او تقریباً نزدیک بود تسلیم شود، اما درنهایت موفق شد.

همیشه شنیده بود که این معبد منظره زیبایی دارد و البته امیدوار بود که در راه با مردمی برای توزیع بروشورها ملاقات کند. در کمال تعجب او، حتی یک مدرسه در کنار معبد وجود داشت، و در کمال تعجب بیشتر، مسئول، بدون اینکه او یا فالون دافا را بشناسد، بلافاصله و بدون هیچ فکر دیگری موافقت کرد که روز بعد یک جلسه فالون دافا در مدرسه داشته باشد. و در ادامه افزود: «اگر باران نبارد.»

کل این قسمت مطمئناً شگفت‌انگیزترین تجربه درخصوص «بدون ازدست‌دادن، چیزی به دست نمی‌آید» بود. حتی شگفت‌انگیزتر این واقعیت بود که در همان شب باران شروع به باریدن کرد و در تمام طول شب و تمام روز بعد به طور مداوم باران می‌بارید. اتفاقی که تاکنون در طول اقامت او در شیملا رخ نداده بود، و حتی مردم محلی از بارندگی مداوم در آن زمان از سال در اواخر سپتامبر ابراز شگفتی کردند.

تمرین‌کننده فکر کرد: «اکنون این پایان کار است. چه مداخله بسیار غیرمعمولی برای اولین و تنها جلسه فالون دافا در شیملا! اما، شگفت‌آورتر از آن، پس از چند روز، این اولین و تنها جلسه فالون دافا واقعاً برگزار شد و با مکالمات و مطالبی که به کتابخانه داده شد، با موفقیت انجام شد.

راهبان دانش‌آموز در شیملا، هیماچال پرادش، هند، طی جلسه‌ای در پایان سپتامبر، زمانی که مدارس دوباره باز شدند، تمرین‌های فالون دافا را یاد می‌گیرند.

چالشی دیگر و شگفتی دیگر: در مدرسه‌ای دیگر در مسیر «میانبر» که دوباره شامل پله‌ها، شیب‌ها و غیره می‌شد، تمرین‌کننده در سومین اقدام خود برای ملاقات با مدیر مدرسه وارد شد. گرچه، وقتی در دفتر منتظر بود، برای اولین بار در شیملا به وضوح احساس کرد که چیزی شبیه نبرد شدید بین نیکی و پلیدی در جریان است. هنگامی که در نهایت با مدیر جلسه ملاقات کرد، مدیر بلافاصله و خیلی صریح به تمرین‌کننده گفت که او فقط بروشور انگلیسی فالون دافا را می‌پذیرد و هیچ مطلب دیگری را قبول نمی‌کند، زیرا به قول خودش در مدرسه «قبلاً همه این کارها را انجام می‌دادند.»

تمرین‌کننده نمی‌خواست را به همین شکل تسلیم شود، و به نوعی مکالمه برای مدت نسبتاً طولانی ادامه داشت - یک تبادل واقعی با گوش‌دادن و به اشتراک‌گذاری از هر دو طرف.

در طول این روند، به نظر می‌رسید که مدیر به کلی تغییر کرده است و با خوشحالی تمام مطالب مختلف را پذیرفت. در پایان، او حتی تمرین‌کننده را با احترام، گرم و محبت‌آمیز در آغوش گرفت. این اولین باری بود که تمرین‌کننده یک مدیر مدرسه را در آغوش گرفت، این عمل غافلگیر‌کننده حتی غیرمنتظره‌تر شد، زیرا در این «زمان‌های کرونا» بیشتر مردم از هم فاصله می‌گیرند.

این ملاقات غیرمعمول در واقع یکی دیگر از چند رابطه از پیش تعیین‌شده بود که تمرین‌کننده در شیملا تجربه کرد، گویی سرانجام با دوستی که مدت‌ها ندیده بود ملاقات می‌کند و دوباره جدا می‌شود.

یک روز تمرین‌کننده تصمیم گرفت از یک مدرسه و کالج معروف دیدن کند، که هر دو فقط برای دختران بودند. وقتی از شخصی که در مهمانخانه‌ای که در آن اقامت داشت کار می‌کرد پرسید که چگونه می‌توان به آنجا رفت، گفت که یک میانبر وجود دارد که اصلاً دور از دسترس نیست.

تمرین‌کننده با پیاده‌روی در آن جاده، تابلویی را دید که روی آن نوشته شده بود: «کمیسیون حقوق بشر» و روز بعد برای بازدید از آن بازگشت. او قاضی بازنشسته‌ای را ملاقات ‌کرد. او مطالب مختلفی را پذیرفت که حقیقت را درباره جنایات در چین روشن می‌کند، و در پایان جلسه طولانی آنها، درحالی‌که گل نیلوفر فالون دافا را دریافت می‌کرد، به طور ناخودآگاه از جای خود بلند شد.

پس از توجه به تابلوی «کمیسیون حقوق بشر»، تمرین‌کننده به راه رفتن و راه رفتن ادامه داد، بدون اینکه هیچ پایانی در آن دیده شود. این پیاده‌روی بار دیگر یکی از پیاده‌روی‌های بی‌پایانی بود که مردم محلی اغلب آن را راه میانبر یا راه نزدیک می‌نامند. در کمال تعجب، هیچ یک از فراز و نشیب‌های معمول در این جاده طولانی وجود نداشت. این اولین و تنها بار در شیملا بود که پیاده‌روی واقعاً ترسناک بود، زیرا در این جاده اصلاً مردمی وجود نداشتند، فقط به‌ندرت اتومبیل‌ها از آنجا عبور می‌کردند و عجیب‌تر اینکه حتی یک میمون هم وجود نداشت، گرچه میمون‌ها معمولا در همه جای شیملا هستند. تمرین‌کننده احساس می‌کرد که اگر اینجا در شیملا و به‌طور کلی در هیماچال پرادش نبود، جایی که همه چیز آنقدر امن، دوستانه و قابل اعتماد است، هرگز در هیچ کجا چنین پیاده‌روی تنهایی انجام نمی‌داد.

و بار دیگر، هیچ راهی جز ادامه‌دادن نبود، بی‌آنکه بداند چقدر طول می‌کشد و امیدوار به اینکه سرانجام مقصد ظاهر شود. که در واقع ... در نهایت طاهر می‌شود.

یک رستوران پربازدید در انتهای جاده وجود داشت که صاحبان آن پوسترها و بروشورها را پذیرفتند. باران شدیدی می‌بارید که تمرین‌کننده به مقصد رسید و در دانشکده با مدیر مدرسه که یک راهبه کاتولیک از جنوب هند بود ملاقات کرد. او در مدرسه نزدیک، با خواهر دیگری از یکی دیگر از ایالت‌های جنوبی هند آشنا شد که از ارائه بروشور به زبان تامیل شگفت‌زده شد و با او گفتگوی جذاب دیگری داشت.

بنابراین بعد از همه شگفتی‌های اولیه، درنهایت همه چیز خوب بود. غافلگیر‌کننده‌ترین اظهارات پس از بازگشت (این بار با اتوبوس) او به مهمانخانه رخ داد. مالک مهمانخانه از اینکه تمرین‌کننده این راه طولانی و تنهایی را طی کرده بود بسیار متعجب شد و اشاره کرد که این جاده به خاطر داشتن میمون‌های زیادی که اغلب تهاجمی هستند و به مردم حمله می‌کنند و حتی پلنگ‌هایی که حمله می‌کنند بسیار معروف است - البته در زمستان وقتی غذا کمیاب است بسیار بیشتر رخ می‌دهد!

(ادامه دارد)

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.