(Minghui.org) در سال 1998 تمرین فالون دافا را شروع کردم و اکنون شصت‌وچهارساله هستم. همۀ اعضای خانواده‌ام، از نسل پدربزرگ و مادربزرگم تا نسل من، بودیست‌های معتقدی بودند.

یک بار پیشگویی به خواهرم گفت که بودایی واقعی خواهد آمد و او را نجات خواهد داد. پزشکان بعداً تومورهای متعددی را در بدن خواهرم تشخیص دادند. او تا سال 1997 که شروع به تمرین فالون دافا کرد، زندگی فلاکت‌باری داشت. همۀ ما باور داشتیم که فالون دافا راه واقعی تزکیه است. پس از آن، همۀ تومورهایش ناپدید شد و همه شاهد تغییر حیرت‌انگیز در وضعیت سلامتی خواهرم بودند. درنهایت، کل خانواده و محله‌مان شروع به تمرین دافا کردند. خانه‌مان محلی شد که تمرین‌کنندگان برای مطالعۀ آموزه‌ها به آنجا می‌آمدند.

پس از اینکه حزب کمونیست چین (ح‌.ک‌.چ) در سال 1999 آزار و شکنجه فالون دافا را آغاز کرد، نتوانستیم تمرینات را در فضای باز انجام دهیم. افراد زیادی به‌دلیل فشار شدید، این تمرین را رها کردند. در آن زمان صاحب کسب‌وکاری بودم و حقایق را برای مشتریانم روشن می‌کردم. به آنها می‌گفتم دافا چقدر عالی است و چگونه زندگی خواهرم را تغییر داد. همچنین برای اعتباربخشی به دافا به پکن رفتم. دستگیر شدم چراکه مطالب روشنگری حقیقت را پخش کردم.

پس از خواندن فای استاد لی، متوجه شدم که مسئولیت تمرین‌کنندگان نجات مردم است. به منزل بسیاری از مردم، روستاهای مجاور، و رویدادهای مختلف می‌رفتم تا حقیقت را روشن و به مردم کمک کنم از حزب کمونیست و سازمان‌های وابسته به آن خارج شوند.

درمانی معجزه‌آسا برای سرطان

یکی از اقوامم زیر چشمش زائده سیاهی داشت که وقتی دستش می‌زد درد می‌گرفت. وقتی به بیمارستان رفت، پزشک گفت سرطان است. پزشک از ترس اینکه به چشمانش صدمه برسد، نمی‌خواست آن را بردارد. سپس پیشنهاد داد که تحت دیاترمی قرار گیرد، اما زائده کوچک‌تر نشد. پس از مدتی به او گفتند که سلول‌هایی سرطانی در معده‌اش تشخیص داده‌اند، بنابراین سه‌چهارم معده‌اش را برداشتند. چون معده‌اش خیلی کوچک‌تر شد بسیار کم غذا می‌خورد و گاهی بالا می‌آورد. سپس سلول‌های سرطانی به روده‌هایش سرایت کردند و او بسیار شکننده و ضعیف به‌نظر می‌رسید.

وقتی او را دیدم، گفتم که فقط فالون دافا می‌تواند کمکش کند. پیشنهاد کردم عبارات «فالون دافا خوب است. حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» را مکرراً تکرار کند. خواهرم به او یک دستگاه پخش صوتی کوچک داد که سخنرانی‌های استاد لی (بنیانگذار دافا) در آن بود تا بتواند به آنها گوش کند. او به سخنرانی‌ها گوش داد و هر روز 9 کلمه «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است» را تکرار کرد. او دستگاه را همه‌جا با خودش می‌برد. سرطانش به‌طور معجزه‌آسایی درمان شد!

پدرشوهرم به سرطان معده مبتلا شده بود و پزشکان می‌گفتند فقط دو سه ماه دیگر زنده خواهد بود. به او گفتیم که این 9 کلمه را تکرار کند اما او نمی‌توانست آنها را از بر کند. بنابراین خواهرم آنها را یادداشت کرد و او این عبارت را هر روز تکرار می‌کرد. بعد از مدتی سرطان معده‌اش از بین رفت.

پس از آن، پدرشوهرم به مادرم گفت: «باور داشتم این نٌه کلمه کمک می‌کند، بنابراین شروع به تکرارشان کردم.» با این حال، خواهرشوهرم احساس می‌کرد که پزشک احتمالاً تشخیص اشتباهی داده است. در پاسخ به او گفتم: «تشخیص اشتباه نبود؛ دلیلش این است که او 9 کلمه را تکرار کرد و استاد لی مراقب او بودند. او به این طریق درمان شد!»

خانم مسن هشتادساله‌ای را می‌شناختم. او فتق دیسک کمر داشت که بر عصب‌هایش فشار می‌آورد، بنابراین نمی‌توانست راه برود. عروسش حاضر نبود از او مراقبت کند، بنابراین پسرش هر روز برای او غذا می‌برد.

او دربارۀ وضعیتش به من گفت، و من تشویقش کردم که عبارات «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» را تکرار کند. او سرش را تکان داد و گفت: «باورش دارم! پدرشوهرت خیلی بیمار بود، اما حالا بعد از تکرار این 9 کلمه حالش بهتر است.» گفتم: «هنگام تکرار آنها باید خلوص داشته باشی. امیدوارم حالت بهتر شود.»

دامادش منشی ح.‌ک.‌چ است. دخترش از من خواست نام او را به لیست افرادی اضافه کنم که از ح‌.ک.‌چ خارج شده‌اند. گفتم: «او باید خودش این تصمیم را بگیرد.» او پاسخ داد: «او به حرفم گوش می‌‌دهد. لطفاً نامش را به لیست اضافه کن. در‌بارۀ این موضوع با او صحبت می‌کنم.» در گذشته، وقتی حقیقت را روشن می‌کردم، او به حرف‌هایم گوش نمی‌داد. اما بعد از دیدن تغییرات مادرش دیگر هیچ‌چیز منفی به من نمی‌گوید.

محافظت از آگاهی به حقیقت

وقتی قرنطینۀ پاندمی برداشته شد، به زادگاهم برگشتم تا مطالب روشنگری حقیقت را توزیع کنم. ساکنان از من بابت انتشار حقیقت و کمک به آنها برای خروج از ح‌.ک‌.چ قدردانی کردند. همۀ آنها در طول پاندمی در امان ماندند. به آنها گفتم از من تشکر نکنند، بلکه از استاد لی هنگجی تشکر کنند، زیرا من فقط کاری را که ایشان خواسته بودند انجام ‌دادم. برچسب‌های «فالون دافا خوب است» را به‌عنوان هدیه به آنها دادم و پیشنهاد کردم آنها را در خانه‌هایشان بچسبانند تا دیگران هم ببینند. به همۀ کسانی که می‌شناختم و افرادی که به‌ندرت می‌بینم نیز از این برچسب‌ها دادم. استاد کمک کردند و همۀ این چیزها را نظم و ترتیب دادند!

شوهرم فرد درستکاری است و از تزکیۀ من حمایت می‌کند. مردم اغلب او را تحسین می‌کنند و می‌گویند: «در دائو بدون تزکیه در دائو.» او همیشه در انجام هر کاری، سایرین را در اولویت اول قرار می‌دهد. یک بار، در انتقال بیش از 1000 پوند هندوانه از مزرعه، با استفاده از گاری‌هایی که گاو حملشان می‌کند، کمک می‌کردیم. جادۀ تپه‌ای برای رفت‌وآمد و حمل‌ونقل کالا مناسب نبود. وقتی چرخ گاری به چاله‌ای برخورد کرد، گاو از جا پرید و شوهرم از گاری به پایین افتاد. صاحب مزرعه وحشت‌زده شد و فریاد زد: «پول کافی برای پرداخت هزینه‌های پزشکیتان ندارم!» شوهرم فقط به او گفت که حالش خوب است.

اما وقتی به خانه رسیدیم، شوهرم گفت که چرخ واگن از روی رانش رد شده است. او زخم را به من نشان داد. دیدیم که زخم تغییر رنگ داده و خونین است. خوشبختانه استخوان‌هایش نشکسته بود و حالش خوب شد. پس از این حادثه فتقش نیز به‌طرز شگفت‌انگیزی بهبود یافت.

چند سال پیش، ساق پایش دچار خارش شدیدی شد. هر چیزی که امتحانش کرد کمک نکرد. علائم مدت زیادی طول کشید و قسمتی که دچار خارش شده بود شروع به ترشح چرک کرد. او یک شب دی‌وی‌دی شن یون را همراه من تماشا کرد و روز بعد وضعیت پایش رو به بهبودی رفت. بعد از چند روز دیگر، پایش بدون حتی هیچ زخمی به‌طور کامل بهبود یافت.

یک مهربانی کوچک

دخترم متوجه شد که یک برچسب دافا روی زمین است و اتومبیل‌ها مدام از رویش رد می‌شوند. او فکر کرد: «مردم ناخودآگاه درحال ایجاد کارما هستند.» بنابراین آن را برداشت و در کیسه‌ای پلاستیکی گذاشت. آن شب در خواب دید که شخصی او را عمل و سنگ کلیه‌اش را خارج کرده است. در خواب هیچ دردی احساس نکرد. وقتی از خواب بیدار شد، سنگ کلیه‌اش از بین رفته بود. این مهربانی کوچک چنین برکت عظیمی را برایش به ارمغان آورد.

خواهرزادۀ سی‌ساله‌ام خار استخوان داشت. آنقدر دردناک بود که نمی‌توانست کار کند. پزشک می‌گفت که باید بیش از شش ماه در بستر باشد. در حالی که در تخت دراز کشیده بود، برنامه‌های اِن‌تی‌دی (تلویزیون سلسله تانگ جدید) را تماشا کرد که فرهنگ سنتی چین را ترویج می‌داد. پس از مدت کوتاهی مشکلش برطرف شد.

نوه‌ام پانزده‌ساله است. یک روز با نگرانی گفت: «مادربزرگ، باید چه‌کار کنم؟ یکی از همکلاسی‌هایم یک پاکت قرمز (پول) در وی‌چت برایم فرستاد. متوجه شدم که حاوی 193 یوآن است. می‌خواستم آن را برگردانم اما موفق نشدم انجامش دهم. نمی‌دانم چه‌کار کنم.»

به او گفتم که با معلمش صحبت خواهم کرد. معلمش حقیقت فالون دافا را درک کرد و گفت که کمکمان خواهد کرد. او به بیماری‌های زیادی مبتلا بود. اما پس از اینکه شروع به خواندن 9 کلمه کرد و بنر این عبارت را در خانه و کلاس درسش آویزان مکرد، هم خودش و هم شاگردانش از مزایای آن بهره‌مند شدند.

با معلم صحبت کردم و وضعیت را برایش توضیح دادم. او با والدین کودک صحبت کرد. مادر آن کودک گفت: «تلفنمان به‌دلیل نامعلومی مسدود شده و حساب وی‌چتمان از بین رفته است.» او ‌خواست که مقداری از پول را برای نوه‌ام نگه داریم. معلم توضیح داد که اگر می‌خواستیم پول را نگه داریم، دراین‌باره چیزی نمی‌گفتیم.

نوه‌ام گفت: «اگر چیزی نمی‌گفتم و آن را خرج می‌کردم، هیچ‌کسی نمی‌فهمید.» پرسیدم: «فرزندم، چرا اینقدر بچۀ خوبی هستی؟» او گفت: «این تأثیر شماست، مادربزرگ.»

تمام مقالات، تصاویر یا سایر متونی که در وب‌سایت مینگهویی منتشر می‌شوند، توسط وب‌سایت مینگهویی دارای حق انحصاری کپی‌رایت هستند. هنگام چاپ یا توزیع مجدد محتوا برای مصارف غیرتجاری، لطفاً عنوان اصلی و لینک مقاله را ذکر کنید.