(Minghui.org) در ساعت 10 صبح 14 اکتبر 2022، صدای گریه شخصی را در نزدیکی خانه‌ام شنیدم. ابتدا فکر کردم یک کودک است، اما بعد متوجه شدم که بزرگسال است.

خانه من نزدیک دریاچه‌ای بزرگ است ‌که وسطش بسیار عمیق است. وقتی از پنجره به بیرون نگاه کردم، زنی میانسال را دیدم. عینک به چشم و موهایی کوتاه داشت و یک ژاکت پنبه‌ای سفید پوشیده بود. درحالی‌که تلفن همراهی در دست داشت گریه می‌کرد و سپس دیدم که به داخل دریاچه می‌رود. فکر کردم: «آیا می‌خواهد خودکشی کند؟» در طول پاندمی، چند نفر در این دریاچه خودکشی کردند. کم‌کم مردم زیادی برای تماشا جمع می‌شدند.

ناگهان به یاد این فای استاد لی افتادم:

«اما شما باید از اصول والاتر استفاده کنید و نباید در این مسائل درگیر شوید، مگر اینکه با چیزهای وحشتناکی مثل قتل یا آتش‌سوزی مواجه شوید. در این شرایط اگر کاری انجام ندهید، مشکلی در شین‌شینگ‌تان وجود دارد، چراکه فردی خوب در این شرایط واکنش نشان می‌دهد. اگر حتی وقتی کسی در حال به‌قتل‌رسیدن باشد یا آتش‌سوزی روی داده باشد و به آن اهمیتی ندهید، پس به چه‌چیزی اهمیت می‌دهید؟» (سخنرانی نهم، جوآن فالون»

می‌دانستم که دیدن این موضوع برایم چیزی تصادفی نیست. باید کاری می‌کردم، زیرا زمانی برای ازدست دادن وجود نداشت. خطاب به مردم فریاد زدم: «یکی جلویش رو بگیرد! او نمی‌تواند جلوتر برود! خطرناک است!» هیچ‌کس حرکتی نمی‌کرد، بنابراین دوباره فریاد زدم: «به پلیس زنگ بزنید!» بالاخره یک نفر تماس گرفت. با عجله به بیرون رفتم، درحالی‌که آن زن همچنان به‌ قسمت عمیق دریاچه نزدیک‌تر می‌شد.

پاچه‌های شلوارم را بالا زدم و به داخل آب رفتم. آب دریاچه در ماه اکتبر سرد و سوزناک است و به‌خاطر سنگ‌های لغزنده نزدیک بود زمین بخورم. دبیر محله و افراد بیشتری به آنجا آمده بودند.

آن زن در دریاچه ایستاد و شروع کرد سر من فریاد بزند: «جلویم را نگیر!» موفق شدم دستش را بگیرم و از او خواستم به ساحل برگردد. او تکان نمی‌خورد و همچنان گریه می‌کرد. سپس از او خواستم درباره مشکلاتش به من بگوید: «قوی باش، خودکشی نکن!» در این کشمکشِ بینمان نگران شدم که مبادا روی سنگ‌های لغزنده بیفتیم. بنابراین دوباره رو به جمعیت فریاد زدم، اما کسی کمکی نکرد.

ناگهان به یاد 9 کلمه خاص افتادم. به او گفتم: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیک‌خواهی، بردباری خوب است!» درحالی‌که مدام این عبارات را تکرار می‌کردم، از استاد خواستم نجاتش دهند. به‌طور معجزه‌آسایی، او ناگهان منطقی شد و دیگر گریه نکرد. سپس گفت: «آب برایت خیلی سرد است. عجله کن و بیرون برو.» به او گفتم که نمی‌توانم او را در دریاچه رها کنم و سعی کردم او را به‌‌سمت ساحل بکشم. این بار او مقاومت نکرد.

بعد از اینکه از آب خارج شدیم، دبیر محله به او کمک کرد روی پله‌ها بنشیند. پلیس هم رسید و به او توصیه کرد که آرام باشد. شلوارم خیس بود و پاهایم به‌خاطر آبِ به‌شدت سرد قرمز شده بود. سپس به خانه رفتم. وقتی به خانه رسیدم، یادم آمد قبل از اینکه وارد آب شوم، کلید خانه را روی زمین انداختم.

برای برداشتن کلیدم به دریاچه برگشتم. بسیاری از مردم و رفتگران کمکم کردند آن را پیدا کنم. مردی میانسال به دبیر محله و پلیس گفت که من آن زن را نجات دادم. اما آن‌ها چیزی نگفتند.

خانمی مسن دستم را گرفت و گفت: «تو خیلی مهربانی! تو تقوای بسیار زیادی جمع کرده‌ای! فرزندت برکت خواهد یافت!» همسایه دیگری از طبقه چهارم فریاد زد: «تو خیلی شجاعی! مورد تأیید منی!»

سایر افراد حاضر در آنجا نیز با تحسین به من نگاه می‌کردند. همسایگانم، مسئولان محله و پلیس همه می‌دانند که من فالون دافا را تمرین می‌کنم.

دیدگاه‌های ارائه‌شده در این مقاله بیانگر نظرات یا درک خود نویسنده است. کلیۀ مطالب منتشرشده در این وب‌سایت دارای حق انحصاری کپی‌رایت برای وب‌سایت مینگهویی است. مینگهویی به‌طور منظم و در مناسبت‌های خاص، از محتوای آنلاین خود، مجموعه مقالاتی را تهیه خواهد کرد.