استاد در مقاله جدید خود، "یک مرید دافا چیست"، ذکر نمودند:
"در حال حاضر هنوز برخی شاگردان هستند که از نظر همکاری با هم به طرز بدی کوتاهی دارند. و نه فقط کوتاهی—حتی تا جایی پیش میرود که یکدیگر را تخریب میکنند."
" ... عجیب بود اگر نیروهای کهن شکنجهتان نمیکردند."
"شما نمیخواهید که او را درست کنید و با این حال او دارد روی ما و روی دیگران تأثیر میگذارد، پس بهتر است که ما سریعاً درستش کنیم."
سخنان استاد مرا به یاد یک فاجعه وحشتناک به شرح زیر انداخت که در سال ۲۰۰۶ اتفاق افتاد.
در سال ۲۰۰۶ به یک پروژه گروهی ملحق شدم که مطالب روشنگری حقیقت مربوط به دافا را در جنوب چین تأمین می کرد. به علت وابستگیهای مختلف، با هماهنگ کننده اصلی که مسئول پروژه بود سازگاری نداشتم. هنگامی که همدیگر را می دیدیم برخورد سردی با هم داشتیم. بعدا در یکی از جلسات و بعد از مطالعه فا، سرگروه پیشنهاد نمود که من از گروه خارج شوم. من خیلی عصبانی شدم و با او مشاجره کردم. بعدا به علت درک بهتری از فا، به تدریج با هم خوب شدیم. در نتیجه من از گروه خارج نشدم. وقتی با هم ناسازگاری داشتیم، اوضاع سخت می شد و حتی پرینتر ما صفحات را با رنگهای اشتباه پرینت میکرد. بعدها وقتی رابطه ما بهتر شد، مطالبی که با همان پرینتر چاپ میشد کیفیت خیلی بهتری داشتند. بعد از جلسه، من با یک تمرین کننده درباره افکار گذشته خود در زمانی که با سرگروه ناسازگاری داشتم صحبت کردم. من با خجالت بسیار توضیح دادم که: "وابستگی انتقام جویی من بسیار قوی بود. اگر در آن زمان سرگروه مرا از گروه اخراج کرده بود، من راهی پیدا میکردم که گروه را به پلیس گزارش دهم." آن تمرین کننده خیلی حیرت زده شد و گفت: "آن وحشتناک می بود."
چند وقت بعد، ما را تعقیب کردند بنابراین ما فورا محل چاپخانه را ترک کردیم. با اینکه ما مطالب چاپ شده و تجهیزات را از دست داده بودیم، فکر میکردیم همه اعضای گروه ایمن هستند اما اوضاع اینطور پیش نرفت. بعدا شنیدیم که سرگروه دستگیر شده است. از آنجایی که ما همگی شاهد کارهای عالی او بودیم، از خبر دستگیری او بسیار اندوهگین شدیم. دو ماه بعد، در موقعیتی خاص که به نظر اتفاقی می آمد، من دستگیر شدم. مدت بیش از یک سال زندانی بودم و زیر اعمال زور " تبدیل" شدم.
بر طبق تجربهام، فکر میکردم که برای نیروهای کهن مهم نیست که یک تمرین کننده خوب یا بد تزکیه کرده باشد. هنگامی که آنها بزرگترین کاستیهای شما را مشخص کردند، حتی اگر مربوط به زمانهای خیلی قبل باشد، شما را رها نمی کنند. چه کسی را میتوانید مقصر بدانید؟ آیا این کاستیهای شما نیست که اهریمن را سراغ شما می آورد؟ یک فکر بد در ذهن من ظاهر شد و نتیجهی آن، چنین آزار و اذیت شدیدی بود. اگر من آن فکر را عملی کرده بودم و به پلیس گزارش گروه را میدادم، الان نابود شده بودم.
مسیری که سر راه ما قرار داده شده، خیلی باریک است. ما باید به طور محکم بر اساس دافا تزکیه کنیم. انتخاب دیگری نیست.