فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

برداشتن نقش اول

11 دسامبر 2011

از هشتمین کنفرانس تبادل تجربه‌‏ی اینترنتی برای تمرین‌‏کنندگان در چین

برای سالیان زیادی، شرکتم نمی‌‏توانست به من ترفیع مقام دهد چون همه می‌‏دانند که من یک تمرین‌‏کننده دافا هستم. با این حال، مدیر من نظر بسیار مثبتی نسبت به من داشت و حقوق خوبی به من می‌‏داد. در نتیجه سرم بسیار شلوغ بود. در ساعات کاری و غیرکاری مشغول بودم. آخر هفته‌‏ها نیز مشغول بودم. این مرا درمانده و خسته می‌‏کرد. با وجود این خستگی و بی‌‏تابی، هیچ چیز غیرطبیعی حس نمی‌‏کردم. کمی بعد، یک هم‌‏تمرین‌‏کننده به من یادآوری کرد که: اکنون دوره‌‏ی اصلاح فا است، نباید تمام وقت و استعدادهایمان وقف شغلمان کنیم، بلکه باید روی روشنگری حقیقت و نجات مردم سخت‌‏تر کار کنیم و بیندیشیم.

– از نویسنده

گرانقدرترین استاد، هم‌‏تمرین‌‏کنندگان:

درود! مطالب ذیل گزارش من در زمینه‌‏ی تجربه‌‏ی تزکیه در سال‌‏های اخیر است. لطف کنید هر مورد نامناسبی را متذکر شوید.

برداشتن نقش اول

برای سالیان زیادی، شرکتم نمی‌‏توانست به من ترفیع مقام دهد چون همه می‌‏دانند که من یک تمرین‌‏کننده‌‏ی دافا هستم. با این حال، مدیر من نظر بسیار مثبت نسبت به من داشت و حقوق خوبی به من می‌‏داد. در نتیجه سرم بسیار شلوغ بود. در ساعات کاری و غیرکاری مشغول بودم. آخر هفته‌‏ها نیز مشغول کارم بودم. یک موبایل، مخصوص شرکتم داشتم. هر روز ۲۴ ساعت را روشن بود. تمام مدت باید گوش به زنگ می‌‏ماندم. اغلب اوقات تماسی دریافت می‌‏کردم و مجبور بودم وسط غذا یا خواب با عجله به شرکتم بروم.

در آغاز می‌‏دانستم که سرم شلوغ است، اما بجز خستگی و ناشکیبایی هیچ چیز غیرطبیعی حس نمی‌‏کردم. می‌‏گفتم یک تزکیه‌‏کننده باید در تمام شرایط فرد خوبی باشد، به همین جهت باید به عنوان یک کارمند، خودم را وقف کارم کنم. بعدها، یک تمرین‌‏کننده به من یادآور شد: اکنون دوره‌‏ی اصلاح فا است، نباید تمام وقت و استعدادهایمان را روی شغلمان به کار ببریم، بلکه باید بر روی روشنگری حقیقت و نجات مردم سخت‌‏تر کار کنیم و بیندیشیم.

یادآوری او درست بود. شین‌‏شینگم را از طریق مطالعه فا رشد دادم، و آن وضعیت درگیر و مشغول بودنم اندکی بهتر شد. هنوز فقط اندکی وقت برای مطالعه فا و پروژه‌‏ها داشتم.

وقتی این را با هم‌‏تمرین‌‏کنندگان در میان گذاشتم، متوجه شدم که در ذهنم مطالعه‌‏ی فا را بالاترین اولویت قرار نداده بودم. هنوز قویاً در طلب نفع شخصی و شهرت بودم. نیروهای پلید کهن از این وابستگی من استفاده برده و مرا در کار بسیار پرمشغله‌‏ای انداخته بودند. سه کارم – مطالعه‌‏ی فا، فرستادن افکار درست و روشنگری حقیقت همگی تا درجات مختلفی مورد مداخله قرار داشتند. در مسیرم از خانه به شرکت، افکار درست فرستادم تا مداخله را از بین ببرم. بعد از دوره‌‏ای از زمان، وضعیت بهبود پیدا کرد. برنامه کاری‌‏ام خیلی منظم‌‏تر شد. تعداد دفعاتی که در ساعات غیرکاری مجبور بودم کار کنم نیز کاهش پیدا کرد.

با وجود اینکه دیگر آنقدرها مشغول نبودم، موضوع دیگری بروز کرد. هر وقت که زمان حضور در جلسه‌‏های مطالعه‌‏ی گروهی فا بود یا در پروژه‌‏های گروهی به من نیاز بود، کارهایی داشتم که باید انجامشان می‌‏دادم. جواب من به درخواست کمک هم‌‏تمرین‌‏کنندگان همیشه این بود که "مجبورم اضافه کار انجام دهم". به تدریج، تماس هم‌‏تمرین‌‏کنندگان با من کمتر و شد. هر وقت که با من حرف می‌‏زدند، اولین جمله‌‏شان این بود که "آیا هنوز هم سرت شلوغ است"؟ می‌‏دانستم یک جای کار ایراد دارد، ولی نمی‌‏دانستم چه باید بکنم.

حجم کاری‌‏ام باری شده بود که بر دوشم سنگینی می‌‏کرد. هر وقت که وظایف کاری به من محول می‌‏شد، پریشان‌‏حال و عصبی بودم. دو بار هنگامی که مدیر ترتیب داده بود که من یکشنبه (در روز تعطیل) کار کنم، تقریباً با او بحثم شد. حتی سرش داد کشیدم: "چرا نمی‌‏توانی تراکم کارها را درست برنامه‌‏ریزی کنی؟ چرا همیشه مجبوریم یکشنبه‌‏ها کار کنیم؟ کی هست که آخر هفته‌‏اش را درگیر امور خانواده‌‏اش نباشد"؟ فایده نداشت، و حتی مدیرم از من شاکی شد. بعضی وقت‌‏ها که تلفن زنگ می‌‏زد، می‌‏دیدم که هم‌‏تمرین‌‏کنندگان هستند. این تماس‌‏ها عصبی‌‏ام می‌‏کرد. وقتی هم‌‏تمرین‌‏کنندگان می‌‏پرسیدند که "هنوز سرت شلوغ است؟" خیلی بردباری به خرج می‌‏دادم.

می‌‏دانستم که مورد تداخل شیطان قرار دارم. اما قضیه چه بود؟ من داشتم فا را مطالعه می‌‏کردم و افکار درست می‌‏فرستادم. چرا موضوع حل نمی‌‏شد؟ در آن مدت، واقعاً احساس درماندگی می‌‏کردم. دو بار هنگام اضافه کاری‌‏ام در شب، به آسمان نگاه کردم و آرام از استاد کمک خواستم. خواستم که مرا راهنمایی کند. می‌‏دانستم علت باید این باشد که به بعضی اصول فا آگاه نشده‌‏ام. استاد در "مداخله را دور کنید" در نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲ بیان کرد: "فا می‌‏تواند تمام وابستگی‌‏ها را در هم شکند، فا می‌‏تواند تمام شیطان را نابود کند، فا می‌‏تواند تمام دروغ‌‏ها را متلاشی کند، و فا می‌‏تواند افکار درست را نیرومند کند". می‌‏دانستم که لازم است از فا جواب بگیرم.

یک روز، در حین راه افکار درست می‌‏فرستادم. ناگهان این کلمات در ذهنم پدیدار شدند، "من نقش اول را برمی‌‏دارم". شوکه شده بودم و حسی از ابهت و اقتدار غیرقابل توصیفی را تجربه کردم. بله، استاد به ما گفته‌‏اند، "تا ۲۰ جولای ۱۹۹۹ تمام شاگردان پیش از ۲۰ جولای را به جایگاهشان هل داده بودم- شما را به بالاترین جایگاهتان هل دادم." ("سفر به آمریکای شمالی برای آموزش فا") استاد همچنین گفتند،

"واقعاً اینطور بود که در آن زمان، تا جایی که درحال مطالعه‌ی فا بودید شما به بالا هل داده می‌شدید؛ ضروری بود که در مدت زمان معینی مریدان دافا به مکان‌های درست‌شان هل داده شوند. به آن صورت آنها وقتی زمانش فرا می‌رسید قادر می‌بودند موجودات ذی‌شعور را نجات دهند. و به آن صورت زمانی که نیروهای کهن واقعاً شروع به انجام دادن اعمال پلیدشان می‌‏کردند و وقتی شکنجه و آزار واقعاً شروع می‌‏شد آنها قادر می‌بودند ایستادگی کنند." ("آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۰۷")

از آنجا که تمام توانمندی‌‏هایی که باید داشتم را دارا بودم، و حتی سه قلمرو برای فا خلق شده بود، دیگر منتظر چه بودم؟ آیا حقیقت نداشت که من باید نقش اول را برمی‌‏داشتم و من باید تصمیم‌‏ها را می‌‏گرفتم؟! ذهنم را مصمم کردم: از حالا به بعد، نظم و ترتیب هیچ موجود دیگری نمی‌‏تواند با انجام سه کار من مداخله کند. وگرنه، با افکار درست آنها را از بین می‌‏برم! در تمام آن مدت، بدنم توسط انرژی عظیمی پیچیده شده بود. تقدس و حسی از برتری را تجربه کردم. از آن زمان به بعد، مداخله از طریق کارم که نیروهای پلید کهن نظم و ترتیب داده بودند ناپدید شده است.

رها کردن "من" و همکاری با جمع

در اجتماع عادی، من فردی با کفایت و کارآمد با اعتمادبه‌‏نفس بسیار زیاد و دیدگاه‌‏های خودم هستم. از نقطه‌‏نظر تزکیه، من به "خود" وابسته هستم. حتی بعد از اینکه تزکیه را شروع کردم، این موضوع خیلی برجسته بود. وقتی نظرات مختلفی داشتم غالباً با هم‌‏تمرین‌‏کنندگان دیگر جر و بحث می‌‏کردم. صحبت دیگران را قطع می‌‏کردم و اشتیاق داشتم که حرف و نظر خودم را بیان کنم. هرچند می‌‏دانستم که این درست نیست، فکر می‌‏کردم که بحث‌‏ها و مناقشه‌‏ها روش خوبی برای روشن‌‏تر شدن در درک فا است. با این کار، از رشد دادن و بهتر ساختن شین‌‏شینگ خودم غافل می‌‏شدم.

بعدها، همان‌‏طور که اصلاح فا پیشرفت کرد، استاد بارها به اهمیت همکاری گروهی تأکید کردند. استاد بیان کرد،

"گفته‌ام که مریدان دافا خارق‌العاده هستند و این‌که پادشاهانی هستند که از دنیاهای مختلفی پایین آمده‌اند، بنابراین مسلم است که نگرش‌های خود را و توانایی‌های زیادی را داشته باشید. با این حال، این عملی نیست که وقتی نیاز به همکاری هست هر کسی کار خودش را انجام دهد. وقتی نیاز است که متفقاً باهم کار کنید تا چیزی را کامل کنید، هر کسی مجبور است روی آن کار کند. بنابراین کارها دقیقاً چگونه باید اداره شوند؟ حقیقت این است که، نقطه‌نظر هیچ کسی کامل نیست، و این‌طور هم نیست که ایده‌ی هر شخصی به‌طور بی‌نقصی بسیار عالی باشد. در کارهای حیاتی و مهم، وقتی کسی موضوعی را مطرح می‌کند یا سعی می‌کند مشکلاتی را حل و فصل کند، یا پیشنهاداتی را برای بهبود ارائه می‌دهد، تا وقتی که احساس کنیم که نقطه‌ی شروع او سالم و منطقی است، و این‌که کارهایی که قرار است انجام شود به‌طور کلی صحیح هستند، ما باید به‌طور فعالانه‌ای آن را حمایت کنیم." ("کوشاتر باشید")

آنگاه، از بین بردن وابستگی‌‏ام به "خود" را در صدر اولویت‌‏ها قرار دادم. هر وقت که فا را مطالعه می‌‏کردم یا با هم‌‏تمرین‌‏کنندگان روی پروژه‌‏ای کار می‌‏کردم، تمام مدت به خودم یادآوری می‌‏کردم: منیّت را رها کن، با جمع همکاری کن، نسبت به فا و موجودات ذی‌‏شعور مسئول باش. در طول آن روند، متوجه شدم که وابستگی به "خود" یک وابستگی تنها نیست. آن حاوی جویای شهرت و نفع شخصی بودن، و همچنین جنگ‌‏طلبی و ذهنیت خودنمایی است.

در پایان سال ۲۰۰۹، یک هم‌‏تمرین‌‏کننده در گروه مطالعه فایم، ناگهان علایم ترومبوز مغزی داشت. به منظور کمک به او که در سریعترین زمان بهبود پیدا کند، تمرین‌‏کنندگان زیادی به خانه‌‏ی او رفتند تا با او تبادل تجربه کرده و به او کمک کنند که افکار درست بفرستد. پس از چند ماه، بهبود او آهسته پیش می‌‏رفت. ما همگی آشفته و سردرگم شده بودیم.

یک بار هنگام تبادل تجربه در گروه ما، گفتم موضوع اصلی، رشد شین‌‏شینگ و افکار درست خود این هم‌‏تمرین‌‏کننده است. تمرین‌‏کنندگان دیگر موافق نبودند. فکر می‌‏کردند که این هم‌‏تمرین‌‏کننده دچار سختی است و به کمک نیاز دارد، و این دقیقاً کمکِ جمع ما است که شکنجه او توسط شیطان را از بین خواهد برد. در همان حال که سعی می‌‏کردم ثابت کنم حق با من است، صورت و گردنم سرخ شدند. تقریباً یادم رفته بود که برای چه دارم بحث می‌‏کنم.

در راه برگشتم به خانه، آرام شدم و بر روی کل این روند فکر کردم. در ظاهر، امکان دارد درک من غلط نباشد. اما واقعیت این است که بعد از اینکه از چندین ماه فرستادن افکار درست نتیجه نگرفته بودم آشفته و نومید شده بودم. دیگر نسبت به هم‌‏تمرین‌‏کننده‌‏ام خیلی مسئول نبودم. مخصوصاً هنگام داغترین لحظات، فقط اثبات حرفم برایم اهمیت داشت. وابستگی‌‏ام به "خود" واضح بود.

هنگام مطالعه فای بعدی، در حضور تمرین‌‏کنندگان دیگر به اشتباهم اعتراف کردم و گفتم که دیگر تمرکزم را روی آن هم‌‏تمرین‌‏کننده‌‏ای که در رنج و محنت بود نمی‌‏گذارم. فقط به درون نگاه می‌‏کنم و مطمئن می‌‏شوم که به مسئولیت‌‏های خودم عمل کرده باشم. همان‌‏طور که آن هم‌‏تمرین‌‏کننده بهبود می‌‏یافت، جمع ما مسنجم و مسنجم‌‏تر شد.

من تعدادی مقاله روشنگری حقیقت درباره‌‏ی وقایع آزار و شکنجه در منطقه‌‏مان نوشتم. این مقاله‌‏ها در وب‌‏سایت مینگ‌‏هویی منتشر شدند. در جمع مطالعه فای دیگری که حضور داشتم، بعضی هم‌‏تمرین‌‏کنندگان به صحبت درباره این پرداختند که چگونه این مقاله‌‏ها را برای تلاش‌‏های روشنگری حقیقت در منطقه به کار ببرند. تمرین‌‏کننده‌‏ی "ب" گفت که او با یک هم‌‏تمرین‌‏کننده که نویسنده‌‏ای حرفه‌‏ای است صحبت کرده است و این تمرین‌‏کننده این نظر را داشته که این مقاله‌‏ها می‌‏توانند از بهبودهایی برخوردار شوند. به منظور بهبود این مقاله‌‏ها، این نویسنده‌‏ی حرفه‌‏ای به اطلاعات بیشتری از جمع احتیاج داشت. تمرین‌‏کننده‌‏ی "ب" نظر سایرین را در این خصوص جویا شد.

من گفتم، "این مسلماً خوب است که افراد بیشتری بخواهند ملحق شوند. بهبود بخشیدن مقاله‌‏ها هم کار خوبی است. با ایده‌‏های او در خصوص بهبود مقاله‌‏ها نیز موافقم. با این حال، مقاله‌‏ها بر اساس چیزهایی که در آن زمان در دسترس بودند نوشته شده‌‏اند. اینطور نیست که ما بتوانیم درباره‌‏ی وقایع آزار و شکنجه هر طور که بخواهیم، بنویسیم. علاوه بر این، محتوای مقاله‌‏ها پیش از این توسط وب‌‏سایت مینگ‌‏هویی به تأیید رسیده است. اگر او می‌‏خواهد آنها را تغییر دهد، او نیز نیاز دارد که از میان وب‌‏سایت مینگ‌‏هویی رد شود. آن‌‏وقت اینکه آیا این مقاله‌‏های بازبینی شده بتوانند منتشر شوند و چه وقت منتشر خواهند شد ممکن است برای ما زمان‌‏بر شود و ممکن است که برای کارایی‌‏مان ایجاد مشکل کند". تمرین‌‏کننده‌‏ی ب از من خواست که به آن نویسنده‌‏ی حرفه‌‏ای کمک کنم. از او سوال کردم: "تمام مطالب در صندوق پست الکترونیک ما هست. تو هم آن اطلاعات را می‌‏دانی. چرا همکاری باید از طرف من باشد"؟ تمرین‌‏کننده‌‏ی ب خجالت‌‏زده شد و دیگر بیشتر صحبت نکرد.

در مسیر بازگشتمان، من و تمرین‌‏کننده ب قسمتی از مسیر را با هم بودیم. "ب" به درون نگاه کرد و گفت که از نظر نوشتن مقاله‌‏ها بیش از حد به من متکی بوده است. من هم مشکل خودم را پیدا کردم. بحث و استدلال من به نظر درست و منطقی می‌‏رسید، اما آمیخته به وابستگی به "خود" و حسادت بود. نمی‌‏خواستم دیگران مقاله‌‏هایم را تغییر دهند. نگران بودم که دیگران ممکن است بتوانند آنها را بهتر از من بنویسند. تمام اینها را با تمرین‌‏کننده ب در میان گذاشتم و قول دادم که نظرات آن نویسنده در خصوص بهبود را بازبینی کرده و بهترین سعی خود را انجام دهم که کمک کنم مقاله‌‏ها را بهتر سازد.

پس از چندین مورد از چنین اتفاق‌‏هایی، "منیت" من بسیار تقلیل یافته بود. اکنون در زمینه آزادسازی تمرین‌‏کنندگان، نوشتن مقالات و پروژه‌‏های دیگر مربوط به کامپیوتر و اینترنت با بسیاری از هم‌‏تمرین‌‏کنندگان به خوبی همکاری می‌‏کنم.

در آغاز امسال، با تمرین‌‏کننده‌‏ی "پ" در شهر دیگری کار می‌‏کردم. او غالباً کارهای نوشتاری خود را به من می‌‏سپرد. من نوشته‌‏ام را برایش می‌‏فرستادم. تمرین‌‏کننده‌‏ی دیگری این را شنید و از من پرسید: "آیا دیگران فکر نمی‌‏کنند که تمام آنها، شامل نوشته‌‏های تو، کار او است"؟ با لبخندی جواب دادم: "مگر اصلاً اهمیتی دارد؟ چیزی که مهم است این است که خوب انجامش دهیم و مردم را نجات دهیم. شاید دیگران ندانند چه کسی آن را نوشته است، ولی استاد می‌‏داند".

اکنون هر وقت هنگام کار با دیگران احساس خوبی ندارم، از خودم می‌‏پرسم: "آیا دارم این کار را انجام می‌‏دهم تا به فا اعتبار ببخشم یا به خودم اعتبار ببخشم؟ کدام مهمتر است، به نمایش گذاشتن توانایی‌‏هایم یا نجات موجودات ذی‌‏شعور"؟

استاد گفتند،

"پس حالت ذهنی آن‌‏ها چیست؟ شکیبایی و بردباری است، یک بردباری بی‌‏نهایت عظیم، قادر بودن به پذیرفتن موجودات دیگر، و قادر بودن به اینکه حقیقتاً از چشم‌‏انداز موجودات دیگر فکر کرد. این چیزی است که بسیاری از شما در تزکیه‌‏تان هنوز به آن دست نیافته‌‏اید، اما شما به تدریج در حال رسیدن و دست یافتن به آن هستید. وقتی خدای دیگری ایده و نظری را پیشنهاد می‌‏کند، آن‌‏ها مشتاق رد کردنش نیستند، و مشتاق بیان کردن ایده‌‏های خودشان نیستند و بر این باور نیستند که ایده‌‏های خودشان خوب است. در عوض، آن‌‏ها به این نگاه می‌‏کنند که نتیجه‌‏ی پایانی رویکرد پیشنهاد شده توسط خدای دیگر چه خواهد بود. مسیرها متفاوت‌‏اند-- مسیر هرکس متفاوت است-- و حقایقی که موجودات در فا به آن‌‏ها اعتبار می‌‏بخشند و روشن‌‏بین می‌‏شوند نیز متفاوت هستند، اما نتایج بسیار محتمل است که یکسان باشند. به همین دلیل است که آن‌‏ها به نتایج نگاه می‌‏کنند، و اگر نتیجه‌‏ی ایده‌‏ی یک خدا بتواند به هدف دست یابد، اگر حقیقتاً بتواند به آن دست یابد، آنگاه تمامی آن‌‏ها با آن همراهی خواهند کرد. این طوری است که خدایان فکر می‌‏کنند. همچنین، اگر کم و کاستی‌‏ای در آن باشد آن‌‏ها بدون قید و شرط و در سکوت آن را تکمیل می‌‏کنند تا چیزها را کامل‌‏تر و بی‌‏عیب و نقص‌‏تر سازند. آن‌‏ها چیزها را این‌‏گونه اداره می‌‏کنند." ("آموزش فا در کنفرانس فای ۲۰۰۲ در فیلادلفیا، آمریکا")

نشان دادن برنامه‌‏های تلویزیونی تمرین‌‏کنندگان دافا به همکارانم

از امسال، با سه نفر از همکارانم در یک دفتر ساکن شدم. من حقیقت را برایشان روشن کردم. همکارم، "ر"، از حزب کمونیست چین (سی‌‏سی‌‏پی) بیرون آمد. همکار دیگرم، "و"، از لیگ جوانان و پیشگامان جوانان سی‌‏سی‌‏پی بیرون آمده است. با این حال، همکار دیگر، "ز"، قبل از اینکه به او بگویم از سی‌‏سی‌‏پی خارج شود با من به بحث پرداخت. در طول بحث‌‏هایمان، متوجه شدم که او هیچ وقت به سی‌‏سی‌‏پی نپیوسته است. فقط به پیشگامان جوان پیوسته بود، حتی به لیگ جوانان هم ملحق نشده بود. با این حال، تا حدی توسط سی‌‏سی‌‏پی شرور مسموم شده بود. دلش نمی‌‏خواست هیچ انتقادی از سی‌‏سی‌‏پی بشنود. با خود اندیشیدم که کمک به او را آهسته آهسته انجام خواهم  داد.

کار همه‌‏ی ما فقط نصف روز زمان می‌‏برد. بعدازظهر استراحت‌‏های زیادی می‌‏کردیم. بنابراین، من از تلویزیون سلسله‌‏ی تانگ جدید (NTDTV) و مینگ‌‏هویی برنامه‌‏هایی دانلود می‌‏کردم. از کامپیوترم برای اجرای چنین برنامه‌‏هایی برای آنها استفاده می‌‏کردم. با برنامه‌‏هایی شروع کردم که به طور مستقیم درباره دافا صحبت نمی‌‏کردند، بلکه به آنها کمک می‌‏کردند که مشکلات الحاد را ببینند.

پس از آنکه به پذیرش چنان برنامه‌‏هایی علاقمند شدند، شروع کردم که قسمت‌‏هایی از "اخبار سرزمین اصلی" را برای آنها پخش کنم. آنها از پوشش خبری متفاوت موضوعات یکسان، قادر بودند ببینند که چه چیزی درست است و غلط. در طول این برنامه‌‏ها سکوت می‌‏کردم. بعد از اینکه برنامه‌‏ها تمام می‌‏شدند درباره نظراتمان صحبت می‌‏کردیم، ولی هیچ گاه با آنها بحثی نمی‌‏کردم. با این حال، توجه می‌‏کردم که سردرگمی‌‏شان کجا هست و به دنبال برنامه‌‏های مرتبطی می‌‏گشتم تا دفعه‌‏ی بعد برایشان به نمایش در آورم.

همان‌‏طور که بیشتر و بیشتر صمیمی می‌‏شدند، شروع کردم که "داستان‌‏های اداره"، "درباره فرهنگ سی‌‏سی‌‏پی"، و برنامه‌‏های دیگر را برایشان بگذارم. بعد از تماشای این برنامه‌‏ها، حقیقت را درباره‌‏ی فالون گونگ پذیرفتند و گفتند: "بسیار عالی است، بسیار عالی"! همکارم، شخص "ز"، از من پرسید که در کجا می‌‏تواند برنامه‌‏های بیشتری ساخته‌‏ی یک فرد به‌‏خصوص را پیدا کند. گفت که برنامه‌‏ی "داستان‌‏های اداره" بسیار خوب است و فکر می‌‏کند که حدود ده قسمت، خیلی تعداد کمی است. وقتی مشغول صحبت بودیم، من از داستان‌‏های سنتی و تاریخی برای تحلیل بعضی امور جاری استفاده می‌‏کردم. آنها تحلیل‌‏های مرا دوست داشتند.

همان‌‏طور که زمان می‌‏گذشت، برنامه‌‏های مختلفی را مناسب نیازهای شخصی آنها سازماندهی کردم. این برنامه‌‏ها را دسته‌‏بندی کردم. برخی برای تماشای جمع بود، و برخی برای افراد که به صورت جدا تماشا کنند. تا به اکنون، هر یک از آنها "نقطه تمرکز مینگ‌‏هویی"، "نُه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست"، و اجراهای شن یون را دیده‌‏اند. همکارم، شخص "و"، جوآن فالون را در خانه خوانده است. تا به این لحظه سه سخنرانی از سخنرانی‌‏های ویدیویی استاد لی را دیده است.

هر یک از آنها دستخوش تغییرات بارزی شده‌‏اند. هر وقت که سی‌‏سی‌‏پی هر خبری را می‌‏سازد، "ز" می‌‏گوید: "سی‌‏سی‌‏پی دوباره دارد کارهای بد می‌‏کند. اینها را باور نکنید"! یک بار برای چند روز به یک سفر کاری رفتم. روز اولی که برگشتم، "و" به من گفت: "تو خیلی بانفوذ و تأثیرگذاری"! متوجه منظورش نشدم. ادامه داد: "هر وقت که اینجا بودی، اصلاً به سیگار کشیدن فکر نمی‌‏کردم. اما، در این روزها که رفته بودی، نمی‌‏توانستم جلوی اعتیادم به سیگار را بگیرم. بعد از اینکه تمام می‌‏شدند بیرون می‌‏رفتم و از دیگران سیگار می‌‏خواستم. چرا اینطور است"؟ همکار دیگرم، "ر"، به نشانه تأیید سر تکان داد و گفت: "واقعیت دارد. من هم همین احساس را دارم". لبخند زدم: "شما مطمئنید این به خاطر من است"؟ گفتند که مطمئن هستند. آنگاه به اختصار برایشان مفهوم "میدان انرژی" را توضیح دادم و این اصل فا از جوآن فالون را به آنها گفتم، "نور- بودا همه جا را روشن می‌‏کند و تمام نابهنجاری‌‏ها را اصلاح می‌‏کند".

اکنون هر زمان که کارمان را کامل می‌‏کنیم، دور من جمع می‌‏شوند: "رفیق، دوباره وقتش است. امروز چه داریم"؟ لبخند می‌‏زنم و می‌‏گویم :"برنامه‌‏ی ویدیویی بعدازظهر هم‌‏اینک آغاز می‌‏شود"! بعد، برنامه‌‏هایی را که برایشان آماده کرده‌‏ام اجرا می‌‏کنم.

با باور به استاد و فا، مداخله را از بین ببرید

از سال ۲۰۰۷، مقامات شرور در طول به‌‏اصطلاح روزهای حساس، در حال ایجاد مزاحمت برای من بوده‌‏اند. یا برای یک "گفتگو" فرا خوانده می‌‏شدم یا مجبور به "سرکشی" می‌‏شدم و یا مرا تحت بازداشت خانگی قرار داده، تحت نظر گرفته و یا تعقیب می‌‏کردند. اگرچه با مزاحمت‌‏ها همکاری نمی‌‏کردم و از فرصت برای روشنگری حقیقت برای افراد درگیر استفاده می‌‏کردم، با این حال تا درجات مختلف در زندگی‌‏ام اخلال پیش می‌‏آمد. پروژه‌‏هایم برای اعتباربخشی به فا نیز با مشکل روبرو می‌‏شدند. کم کم، عقایدی شکل دادم. با خود فکر کردم: "من معروفم. تأثیرگذار هستم. باید مرا در رأس اهداف مداخله‌‏ی شیطانی گذاشته باشند. من باید هنگام "روز حساس" بعدی، اینطور و آنطور با آزار و شکنجه مخالفت کنم چون سی‌‏سی‌‏پی شرور حتماً برای ایجاد مزاحمت برای من خواهد آمد". اگرچه متوجه بودم که نباید اجازم دهم مداخله اتفاق بیفتد، با این حال فقط بعد از اینکه آزار و شکنجه اتفاق می‌‏افتاد با آن مقابله می‌‏کردم و درک من در سطح تئوری مانده بود.

در تاریخ ۱۷ ژوئن ۲۰۱۱، وب‌‏سایت مینگ‌‏هویی مجموعه‌‏ای به نام "باور صد در صد به استاد و فا" را منتشر کرد. متوجه شدم که علت باید این باشد که خیلی از مریدان دافا، شامل من، این مشکل را داشتیم. دانلودش کردم و خواندن هر ۱۸ مقاله را در دو ساعت تمام کردم. همان‌‏طور که مقاله‌‏ها را می‌‏خواندم در مورد خودم فکر می‌‏کردم. ناگهان دریافتم که تزکیه همه‌‏اش درباره‌‏ی دنبال کردن هدایت‌‏های استاد است. تمام این ملاحظات که "اگر این کار را انجام دهم، آیا آنها آن کار را انجام خواهند داد؟" صرفاً سنجیدن موضوعات تزکیه با وابستگی‌‏های بشری و نداشتن باور صد در صد به استاد و فا است. همه چیز بسیار بادقت نظم و ترتیب داده شده است. چطور می‌‏شود هیچ تصادفی در کار باشد؟ وقتی که ما به استاد و فا باور داریم، در حال پیمودن مسیری هستیم که استاد نظم و ترتیب داده است. اگر به طور کامل به استاد و فا باور نداریم، آنگاه در حال پیمودن نظم و ترتیب‌‏های نیروهای پلید کهن هستیم. استاد در "آموزش فا در کنفرانس فای ۲۰۰۲ در بوستون" گفتند: "نیروهای کهن جرئت نمی‌‏کنند که با روشنگری حقیقت یا نجات موجودات ذی‌‏شعور ما مخالفت کنند. چیزی که کلیدی است این است که وقتی کارهایی انجام می‌‏دهید اجازه ندهید از شکاف‌‏ها در وضعیت ذهن‌‏تان سوءاستفاده کنند". این ملکه‌‏ی ذهنم شد.

در روزهای بعد، گرچه عقاید بشری هنوز هم بعضی اوقات ظاهر می‌‏شوند، با این حال خیلی ضعیف بودند. همین که ظاهر می‌‏شدند، به طور محکم آنها را رد و نفی می‌‏کردم. هر وقت که ظاهر می‌‏شدند، بلافاصله آنها را از بین می‌‏بردم. مطلقاً هیچ فرصتی نمی‌‏دادم که وجود داشته باشند. ذهنم را مصمم کردم که استاد را دنبال کنم. ذهنم محکم‌‏تر و خالص‌‏تر شد، با وابستگی‌‏های بشری کمتر و کمتر. در طی به‌‏اصطلاح "نودمین سالگرد سی‌‏سی‌‏پی"، هیچ مزاحمتی برایم پیش نیامد. هیچ اتفاقی نیفتاد. از زیبایی باور به استاد و فا در قلمروی خودم لذت بردم.

همان‌‏طور که تزکیه‌‏ام بهتر و بهتر می‌‏شود، مقاله‌‏هایم نیز خالص‌‏تر و پاک‌‏تر شده‌‏اند. مقاله‌‏هایم، از اینکه قویاً به سبک فرهنگ سی‌‏سی‌‏پی باشند، از گزافه‌‏گویی‌‏ها به خاطر نیاز به اعتباربخشی به خود، تغییر کرده‌‏اند و اکنون آرام، واقعی و دقیق شده‌‏اند. هم‌‏تمرین‌‏کنندگان نیز می‌‏گویند که مقاله‌‏هایم نامغرضانه‌‏تر، ملایم‌‏تر و متقاعد‌‏کننده‌‏تر شده‌‏اند. در واقع، هر تمرین‌‏کننده‌‏ی واقعی در طی تزکیه‌‏اش تجربه‌‏ها و حکایاتی تمام‌‏نشدنی دارد. هر داستان و هر لحظه گواهی بر محبت بی‌‏انتهای استاد، و عمیق و ژرف بودن دافا است.

هشی.