(Minghui.org) قبل از اینکه در سال ۱۹۹۴ در مورد فالون دافا بشنوم، بسیاری از سیستمهای چیگونگ دیگر و حتی برخی از روشهای تمرین نادرست را آموخته بودم. از سال ۱۹۹۴ تا ۲۰ ژوئیه ۱۹۹۹ (که آزار و اذیت فالون دافا شروع شد)، جوآن فالون را فقط چند بار خواندم، اما بخشی از من میدانست که دافا خوب است و میتواند به مردم این اجازه را بدهد که به کمال برسند. به علت مداخله از طرف آن روشهایی که قبلاً تمرین کرده بودم، بهطور واقعی قدم به داخل دافا نگذاشتم. روش تمرین دیگری در ذهنم بود و در وضعیت تمرین کردن در یک روش شیطانی بودم. مغرور بودم و در حالی که در این وضعیت بهسر میبردم پیوسته به همتمرینکنندگان در مورد درکهایم میگفتم. ناخواسته باعث آسیب به دافا شدم، اما این را درک نمیکردم. فکر میکردم انجام کارهای مختلف همان تزکیه است. کارهای سطحی زیادی انجام داده بودم، اما به طور محکم خودم را تزکیه نمیکردم. نمیتوانستم تحمل کنم که همتمرینکنندگان به اشتباهات من اشاره کنند و ندانسته در مسیری که توسط نیروهای کهن نظم و ترتیب داده شده بود حرکت میکردم. معلم در "ذهنتان هشیار باشد" بیان کردند:
"اگر شما بعنوان یک شاگرد [دافا]، شرایط [و درخواستهای] استاد را دنبال نکنید، قطعاً مسألهی سادهای نیست. نیروهای کهن برای همهی مریدان دافا مجموعهای از چیزهای خودشان را نظم و ترتیب دادهاند بنابراین اگر یک مرید دافا شرایط [و درخواستهای] استاد را دنبال نکند، باید اینطور باشد که در حال پیروی از نظم و ترتیبهای نیروهای کهن است. نیروهای کهن ذاتاً سختیها و آزمایشهای غولآسایی هستند که در تمام زمانها شما را همراهی میکنند، متمرکز بر این نکته که آیا در اصلاح فا مریدان دافا قادر هستند قدم پیش گذارند."
۱. عدم آگاهی به اصول فا -- افتادن در تله
در سال ۲۰۰۱، یک عارضهی پوستی گرفتم. خیلی احساس ناراحتی میکردم و روز و شب خارشی تمامنشدنی داشتم. برای شش تا هفت سال خوب نمیخوابیدم و درک نمیکردم که به علت مداخله از طرف نیروهای کهن است. فکر میکردم از آنجایی که تا به حال بسیاری از چیزهای بد را تمرین کرده بودم و در آخر شروع به تمرین فالون گونگ کردم (در واقع من واقعاً فالون گونگ را تمرین نمیکردم) اگر که به زمین میافتادم و به بیمارستان میرفتم، دیگران فالون گونگ را برای آن سرزنش میکردند و این باعث تأثیر منفی بر دافا میشد. بنابراین فکر محکمی داشتم که هرگز معلم و دافا را بیاعتبار نکنم. به خاطر ناراحتیام، نه میتوانستم فا رابا تمرکز بخوانم و نه میتوانستم آزار و اذیت نیروهای کهن را نفی کنم. در عوض، هر روز با افکار بشری میجنگیدم. هر روز افکار درست میفرستادم و گاهی اوقات احساس میکردم که پس از آن کمی بهتر هستم. گاهی اوقات آن را به عنوان از بین رفتن کارما در نظر میگرفتم. بعداً خودم را بررسی کرده و با وضعیت همتمرینکنندگان دیگر مقایسه کردم و متوجه شدم که هیچ کس دیگری این همه رنج و خستگی را تجربه نمیکند. از هر ابزاری استفاده کردم، اما هر چه بیشتر میخواستم از این وضعیت فرار کنم، در بیرون آمدن از آن ناموفقتر بودم.
در طول این مدت معلم دلواپس من بود و مرا ترغیب میکرد. یک روز در خواب دیدم که یک نفر در تلهای افتاده است. بعد از اینکه از خواب بیدار شدم، تعجب کردم که چرا او در تله افتاده بود. هنگیین ۲ معلم را خواندم:
خدایان، بیدار شوید
همهی موجودات، سریعاً به خودتان آیید!
تلهها در سرزمین مرکزی کارگذاشته شده است
برای فا است که همهی شما آمدهاید
چرا معقول نیستید؟
ناگهان متوجه شدم؛ من فا را بخوبی مطالعه نمیکردم، فقط به شیوهی مطالعه و کمیت آن توجه داشتم، اما با قلبم مطالعه نمیکردم. من درک روشنی از اصول فا نداشتم و در دام نیروهای کهن افتاده بودم.
۲. صعود در دافا، رشد واقعی
معلم در "آموزش فا ارائه شده در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۱۰" بیان کردند،
"برخی از افراد که قبلاً بیماری داشتند بهمحض اینکه تزکیهی دافا را شروع کردند بهبود یافتند و واقعاً معالجه شدند. اما نیروهای کهن برای اینکه وابستگیهای شما را بردارند و آزمایش کنند که آیا الزامات را دارا هستید یا خیر، باعث شدند که هر جایی که نقطهی اصلی بیماری پیشینتان بود درد داشته باشد، یا [بیماری] دوباره برگردد، بهطوری که حتی علائم دقیقاً مشابه باشند، همگی برای اینکه ببینند آیا شما به دافا ایمان دارید. وقتی این اتفاق بیفتد چگونه قرار است آن را اداره کنید؟ بشری یا خدایی-- تفاوت فقط در یک فکر نهفته است. اگر آنچه بروز کند یک فکرِ درست باشد، و شما این موضع را برگزینید که تمامی اینها دروغین هستند، که این نیروهای کهن هستند که مداخله میکنند، و به خودتان یادآوری کنید که چه مدت است که دافا را تزکیه کردهاید و اینکه چنین چیزی ممکن نیست، اگر این فکر واقعاً از درون بیاید، بلافاصله مشکل ناپدید میشود. اما این صرفاً چیزی نیست که شما بگویید و بعد قادر باشید به آن برسید. آننوع فکرِ درستِ استوار از درون شما میآید و این چیزی سطحی یا اینکه فقط به زبان بگویید نیست. فرض کنید برخی از افراد فکر کنند، "اوه، استاد به ما گفت چه بگوییم، پس این چیزی است که خواهم گفت،" اما قلب شما ناپایدار باشد، یا فقط این کار را انجام دهید برای اینکه استاد ببیند، و هنوز به آن قلمرو نرسیده باشید. در این حالت، وقتی این فکر شما بیرون بیاید، قادر نیست آنها را تکان دهد و این قدرت را ندارد که چیزهای نیروهای کهن را شکست دهد. بنابراین مؤثر نخواهد بود. فقط با یک فکر درست ایجادشده توسط تزکیه، آن به موفقیت میرسد.
دقیقاً بهخاطر اینکه بتوانید این چیزها را بهخوبی اداره کنید، هرگز گفتن این به شما که صادقانه فا را مطالعه کنید و تزکیهی واقعی انجام دهید را متوقف نکردهام، چراکه وقتی افکار درست قوی باشند، واقعاً این قدرت خداییگونه را خواهید داشت که یک کوه را به دو نیم کنید-- فقط با یک فکر آن را به دو نیم کنید. فقط ببینید که آیا نیروهای کهن آنوقت جرأت میکنند مداخله کنند. وقتی افکار درست شما ظاهر شود، هیچ چیز نمیتواند مسیرتان را مسدود کند. بنابراین شاگردانی که بیشتر مورد تداخل قرار گرفتهاند و بدتر از همه مورد آزار و اذیت قرار گرفتهاند، عمدتاً شاگردانی هستند که خیلی کوشا نبودهاند، که فا را پیاپی مطالعه نمیکنند، یا هنگام مطالعهی فا ذهنشان جای دیگری است. همیشه اینگونه است. اما، مریدان دافایی که بهخوبی تزکیه کردهاند، واقعاً نمیتوانند مورد مداخله-- حتی کمترین مداخلهای-- قرار بگیرند. بیشتر اینکه افکار درست آنها قوی است و همزمان درحال کمک به دیگران هستند. آنها بهطور واقعی درحال کمک به استاد هستند فا را اصلاح کند."
بنابراین در ماه اکتبر سال گذشته شروع کردم که فا را حفظ کنم. در آغاز، مداخلات عظیم بود. افکار بد اغلب بیرون میآمدند و من آنها را نفی میکردم، آنها را خاموش کرده و از بین میبردم. فکر کردم که بدون در نظر گرفتن اینکه نیروهای کهن چه نظم و ترتیب دادهاند و یا چه توافقنامهای در گذشته با من داشتند، من باید آنها را امروز انکار کنم و در مسیری که معلم برای من نظم و ترتیب داده است، قدم بردارم. قبل از روخوانی هر روزهی فا، من در حفظ کردن فا پافشاری کردم.
زمان فرستادن افکار درست را افزایش دادم و یک ساعت را در هر روز برای پاک کردن عناصر بد در ذهن و میدانم اختصاص دادم. قبلاً از فرستادن افکار درست اجتناب میکردم. هنگامی که زمان فرستادن افکار درست بود، به خودم میگفتم که بهتر است که فا را بیشتر مطالعه کنم! در واقع این مداخله از کارمای فکری بود. من نه بخوبی افکار درست میفرستادم، نه بخوبی فا را مطالعه میکردم. با قوی شدن در حفظ کردن فا و فرستادن افکار درست، احساس کردم که مقداری رشد کردهام، با این حال، بدن فیزیکیام بهبودی نداشت و وضعیتم بیشتر و بیشتر جدی میشد. این را کاذب در نظر گرفتم. بدون توجه به اینکه چقدر احساس ناراحتی میکردم قویاً به معلم و دافا باور داشتم، و سرنوشتم را به معلم سپردم.
ضمن حفظ کردن فا، معلم به طور مداوم اصول فا را به من خاطر نشان میکرد، به من میگفت که در طول مصائب به درونم نگاه کنم و وابستگیهایم را، از جمله قادر نبودنم به شنیدن کلمات ناخوشایند را، از بین ببرم. جمله به جمله حفظ میکردم، و معلم جمله به جمله به من میآموخت که چگونه یک تمرینکنندهی واقعی باشم. هر چه بیشتر حفظ میکردم، بیشتر لذت میبردم و محکمتر میشدم. واقعاً وضعیت تزکیهام را بهبود بخشیدم و وضعیت جسمی من بهتر و بهتر شد.
۳. تغییر تصورات و تشکیل یک بدن
با ذوب شدن در فا، عقاید و تصوراتم نیز تغییر کردند. خانه من بهترین محیط برای تمرین واقعی من است. قبلاً تضادهای مکرری با همسرم (که یک همتمرینکننده است) داشتم و زمانی که او به کاستیهای من اشاره میکرد، به راحتی منفجر میشدم. بعدها ذهنیتم را تغییر دادم، به جای اینکه او را یکی از اعضای خانواده در نظر بگیرم واقعاً بهعنوان یک همتمرینکننده در نظر گرفتم و محیط تزکیهمان را گرامی داشتم. هنگامی که او به مشکلات من اشاره میکرد، آن را میپذیرفتم و قلباً از او تشکر میکردم، و محیط خانوادهمان را به یک محیط تزکیهی واقعی تبدیل کردم.
در خانهام تجهیزاتی برای تهیه مطالب روشنگری حقیقت راهاندازی کردم. من قبلاً این مطالب را با شک و تردید زیاد و فقط برای کاهش حجم کاری همتمرینکنندگان آماده میکردم. با دیدن کامپیوتر و پرینتر خیلی احساس ترس میکردم، انگار بمبی در خانه من باشد. گاهی اوقات از خودم میپرسیدم: "داشتن آنها در اینجا چه اشکالی دارد؟" در حال حاضر من فقط میخواهم آنچه که خواست معلم است را هماهنگ کنم و آنچه که معلم از ما میخواهد را انجام دهم. من باید در عمل به عهد خود و نجات موجودات ذیشعور بهتر و بهتر عمل کنم.
قبلاً تمایلی نداشتم با تمرینکنندگانی که آنها را پایینتر از خودم میدیدم در تماس باشم. به علت حفظ کردن مداوم فا، کمکم احساس کردم که همتمرینکنندگان همگی بهتر از من بودند و من نیاز داشتم که خودم را رشد دهم. بدون رنجش و اتهامات بیشتر، ما بهتدریج یک بدن را شکل دادهایم و برای اینکه با دیگران همکاری کنیم واقعاً منیتمان را رها کردیم. ما همکاری بهتر و بهتری داریم و راه نجات مردم برای ما گستردهتر شده است.
حفظ کردن فا واقعاً عالی است. من میتوانم همه چیز را با دافا بسنجم، واقعاً خودم را رشد دهم و به درون نگاه کنم. در حال حاضر درک روشنی از اصول فا و البته وضعیت فیزیکی بهتری دارم. یک بار دیگر از شما سپاسگزارم معلم!