(Minghui.org)
درود، استاد بزرگوار و نیکخواه. درود، همتمرینکنندگان.
برای بیشتر از ده سال، تحت محافظت استاد نیکخواه، در طول جادهی تزکیه گام برداشتهام. قلبم پر از قدردانی نسبت به نجات نیکخواهانهی استاد است. میخواهم از این فرصت نهمین فاهویی چینی در مینگهویی استفاده کنم تا خلاصهای از تزکیهام را به استاد و همتمرینکنندگان گزارش دهم.
به دست آوردن فا، تمرینکننده شدن
من یک معلم هستم. در بهار سال ۱۹۹۷، پس از این که شش سال را به انجام ژویی و پیشگویی گذراندم، هنوز دربارهی معنای زندگی گیج بودم. انواع و اقسام طالعبینیهای گذشته و حال را انجام میدادم و کتابهای چیگونگ را میخواندم تا هدف زندگی را پیدا کنم. یک صندوق کامل از کتابها را گردآوری کرده بودم و سخت آنها را مطالعه میکردم، اما دستاوردم بسیار کم بود.
بهصورت کاملاً تصادفی، یک نسخه از جوآن فالون را بهدست آوردم. بهمحض اینکه کتاب را باز کردم، خرد و اصول مثل آب روان رودخانهی چانگجیانگ به بیرون جاری شد و گیجیام را دربارهی زندگی شست و برد. حتی با هزاران کلمه هنوز قادر نخواهم بود احساسم در آن زمان را شرح دهم. میدانستم که ارزشمندترین چیز را در زندگیام پیدا کردهام. هنگامیکه به عقب نگاه میکنم، ژویی و کتابهای چیگونگ دیگر را بسیار ناچیز مییابم. هنگامیکه در ابتدا خواندن جوآن فالون را آغاز کردم، بهجز در زمان کلاس، کتاب را در دستم گرفته بودم و حتی در زمانهای صرف غذا نمیخواستم آن را پایین بگذارم. آن روشن کرد که تزکیه فقط چیزی از گذشته نیست و نیازی نیست که برای تمرین به اعماق جنگلها و کوهها برویم، آن میتواند هر جای جامعهی امروز اتفاق بیفتد. بدون درنگ، جعبهی کامل نوارها و کتابهای طالعبینی و چیگونگی را که در طی سالها جمعآوری کرده بودم، دور انداختم یا سوزاندم. از اعماق قلبم فریاد زدم: "از حال به بعد تزکیه واقعیام را شروع میکنم"!
در ابتدای تزکیهام در دافا، شادی و خوشی نه تنها قلبم را پر کرد، بلکه در صورت و چشمانم نیز نمایان شد. بعد از کار، با جدیت فا را مطالعه میکردم و تمرینها را انجام میدادم و همیشه تمرینهای ایستاده را دو بار در شب انجام میدادم. فا را نیز مطالعه میکردم، اما بعداً فهمیدم که به اشتباه، انجام تمرینها را بهعنوان تزکیه در نظر گرفتهام و بهاندازهی کافی بر مطالعهی فا تأکید نداشتم. شاید به دلیل کیفیت مادرزادی خوبم، توانستم با درکی نسبتاً خوب، امتحانهای شینشینگ گاه به گاه را بهآسانی پشت سر بگذارم. حالا با یک مسیر روشن در زندگیم، قلبم آرام و پر از قدردانی نسبت به دافا و پر از انرژی بودم.
کمی بعد، استاد چند کتاب، شامل هُنگ یین، تشریح محتوای فالون دافا و سخنرانی در اولین کنفرانس در آمریکای شمالی را منتشر کرد. من تقدس و جدیت تزکیه را کاملاً درک نمیکردم و مطالعهی فا را مانند خواندن کتابهای تئوری در نظر میگرفتم. در آن زمان، درکی بسیار سطحی در قلبم داشتم و فکر میکردم تمام آموزشهای استاد دربارهی حقیقت- نیکخواهی- بردباری و "نگاه به درون" بود. در طی یک تبادل تجربه، یک همتمرینکننده با جدیت به من گفت، "برای چه اینجا هستی؟ وقتی مشکلی داری از من سؤال میکنی– چطور میتوانم واضحتر از استاد توضیح دهم"؟ حرفهای این تمرینکننده مانند ترکهای بر سرم بود که مرا از سطحیبودن بیدار کرد. خیلی شرمنده شدم و عمیقاً افسوس خوردم. اهمیت احترام به فا و استاد را درک کردم. ذهنم را مصمم کردم تا رویکردم را نسبت به مطالعهی فا تغییر دهم و تصمیم گرفتم فا را بیشتر و با ذهنی روشنتر مطالعه کنم.
سردرگمی
در زمستان ۱۹۹۸، افراد بیشتر و بیشتری تمرین فالون گونگ را شروع کردند. همانطور که تعداد تمرینکنندگان افزایش مییافت، ترس حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) نیز نسبت به فالون گونگ افزایش مییافت. روند تزکیه بر جامعه تأثیر داشت و به تغییر اذهان مردم کمک میکرد. مکان اولیهی تمرینمان، یک تالار کنفرانس مدرسه، به طور ناگهانی دیگر در اختیارمان نبود. مقامات به مدرسه گفته بودند که فضایی را در اختیار تمرینکنندگان فالون گونگ قرار ندهد. مأموران دولت اجازه نداشتند فالون گونگ را تمرین کنند و این دستور، بهزودی به تمام مأموران دولت رسید. آن چه مقامی بود؟ نمیدانستیم. به دلیل عدم آگاهی سیاسی، تشخیص نمیدادیم که طوفانی در حال جوش و خروش بود. گیج و سرگشته، روی تزکیهی شخصیمان تمرکز کردیم.
پس از ۲۵ آوریل ۱۹۹۹، محیط تزکیه بازهم بدتر شد. همهی مریدان دافا بهنحوی مورد مداخله و مزاحمت قرار میگرفتند. در ماه ژوئیه، برخی از تمرینکنندگان شهرستان ما تصمیم گرفتند نزد فرمانداری دادخواهی کنند تا بتوانیم دوباره به طور قانونی تمرین کنیم. فرمانداری به آنها گفت، "میتوانید [برای دادخواهی] به پکن بروید. ما قدرتی برای انجام هیچ کاری نداریم". در همان زمان، تمامی ایستگاههای راهآهن، ایستگاههای اتوبوس و اتوبوسها و قطارها به مقصد پکن، تحت کنترل و نظارت شدید پلیس بودند؛ اجازه نداشتیم که به پکن برویم. با تکیه به بالاترین قدرت و آرزویی خالصانه برای حفظ دافا و حقوقشان، بسیاری از تمرینکنندگان با دوچرخههایشان، با پای پیاده یا از طریق مسیری غیرمستقیم خود را به پکن رساندند تا به فا اعتبار ببخشند. در آن زمان درک خوبی از دیدگاه فا نداشتم و همهی انواع عقاید بشری را داشتم. مردد بودم و نمیدانستم چه انجام دهم.
دو روز بعد، ح.ک.چ آغاز آزار و شکنجهی فالون گونگ را از طریق تمامی رسانههایش از قبیل تلویزیون و رادیو، به تمام دنیا اعلام کرد. قلب تمام تمرینکنندگان تحت تأثیر قرار گرفت. در آن زمان، به طور تصادفی، از یک دبیرستان عمومی به یک دبیرستان خصوصی منتقل و وارد یک محیط کاری کاملاً جدید شدم.
در ابتدا، این را آشکار نکردم که یک تمرینکنندهی فالون گونگ هستم. از یک سو، میخواستم در کارم به جایی برسم تا قبل از گفتن هر چیزی، جایگاه خودم را تثبیت کرده باشم؛ از سوی دیگر، نگران آزار و شکنجه بودم. چیزی که دربارهاش مطمئن بودم این بود که دافا درست است؛ حقیقت- نیک خواهی- بردباری درست است، چیز اشتباهی در این مورد وجود ندارد.
چند ماه بعد، از سراسر کشور اخباری دربارهی جلسات شستشوی مغزی و مریدان دافایی که تا حد مرگ شکنجه میشدند شنیده شد. در همان زمان، تمرینکنندگان رفتند تا رویدادها را به مقامات بالا گزارش دهند، و افراد بیشتر و بیشتری برای دادخواهی به پکن رفتند. قلبم پر از درد بود. هیچ شکی نبود که دافا مورد ظلم واقع شده است، اما درک نمیکردم که چرا تمرینکنندگان به دادخواهی ادامه میدادند. بدیهی بود که آزار و شکنجهی دافا را بهعنوان آزار وشکنجهای بین انسانها در نظر میگرفتم. در آن زمان، استاد برای مدتی هیچ مقالهی جدیدی را منتشر نکرده بود. نمیدانستم که چه واکنشی نشان دهم. با قلبی پر از درد، هر روز سردرگم بودم، در حالی که گاه و بیگاه، فا را مطالعه میکردم و تمرینها را انجام میدادم.
رها کردن وابستگیهای بشری
پس از یکسال، در ژوئیه ۲۰۰۰، درکم تغییر کرد.
استاد بیان کرد:
"اگر حتی درمورد چیزهایی مثل قتل یا آتشسوزی کاری انجام ندهید، پس در مورد چه چیزی کاری انجام خواهید داد"؟ (جوآن فالون)
میدانستم باید به پکن بروم تا خواستار عدالت برای دافا شوم. باید میرفتم، اما این برای رسیدن به کمال نبود. اگر چه با رفتن به پکن بسیاری از وابستگیهایم از بین میرفتند، دریافتم حتی اگر ده بار به پکن بروم، هنوز از تمام وابستگیهایم خلاص نخواهم شد و به استاندارد کمال نخواهم رسید. انگیزهام از رفتن به پکن نمیتوانست رسیدن به کمال باشد.
پس از برگشتن به خانه، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر را با همتمرینکنندگان در شهرم مطالعه کردم. شاید استاد دید که خواستِ قلبیام از رفتن به پکن، محافظت از فا بود و او نخواست تا از من دست بکشد و خردم را باز نمود. اصول فایی را که به دفعات بسیار مطالعه کرده بودم اما درک نکرده بودم، حالا لایه به لایه خودشان را بر من آشکار میکردند. اصول فا مانند پتک بر من میکوبیدند، بهویژه متونی مانند "برای چه کسی تزکیه میکنید"، "کشف کردن ریشهها" و "دافا نمیتواند استفاده شود". درک کردم که باید چه کاری انجام دهم. نه بهخاطر کمال خودم و رها کردن وابستگیهایم، بلکه برای محافظت از نام استاد، اعتباربخشی و عدالتخواهی برای دافا و برای آن همتمرینکنندگانی که شکنجه میشدند میبایست در برابر این آزار و شکنجه میایستادم. بی هیچ تردیدی باید بر میخاستم. اگر هر کدام از ما میتوانست در برابر این آزار و شکنجهی غیرمنطقی بایستد، احتمالاً هرگز شروع نمیشد.
پس از بحث بیشتر، همگی ما روشنتر و قاطعتر بودیم. ما نه منتظر میماندیم یا به هیچکس تکیه میکردیم و نه فقط گروه را دنبال میکردیم. حتی اگر فقط خودم تنها بودم، باز هم به پکن میرفتم تا حقیقت را دربارهی فالون گونگ روشن کنم.
پس از اینکه مصمم شدم، به خانه برگشتم تا با والدین سالخوردهام دیدار کنم و با همسرم، پسرم و دخترم که تازه متولد شده بود خداحافظی کنم. آهسته به مدرسه برگشتم. وسایلم را مرتب کردم و کلید را داخل اتاق گذاشتم. با عزمی راسخ از اتاق خارج شدم و میدانستم که شاید هرگز برنگردم. سوار قطار پکن شدم.
دو روز بعد، پلیس محلی مرا برگرداند و برای ۱۵ روز بهدلیل بهاصطلاح زیر پا گذاشتن مقررات امنیتی بازداشتم کرد. ۳۰۰۰ یوآن جریمه شدم. از آن به بعد برای همه آشکار شد که من یک تمرینکنندهی دافا هستم و در ناحیهام مشهور شدم. برایم روشن بود که باید چه مسیری را دنبال کنم. به دافا افتخار میکردم و افتخار میکردم که یک مرید دافا هستم.
آبدیده شدن
پس از اینکه به عنوان یک تمرینکننده شناخته شدم، یک سلسله از مزاحمتها به وقوع پیوست. در آن زمان، محیط تزکیه بسیار مشکل بود. ادارهی آموزش و پرورش و ادارهی ۶۱۰ غالباً با کار و جلسات شستشوی مغزی تهدیدم میکردند. چون در آن زمان عضوی از ح.ک.چ بودم، مسئولین شهرستان نیز گفتگوهای به اصطلاح "سازمانی" را با من ترتیب دادند و فشار فوقالعاده زیادی را بر من و مدرسهام وارد کردند. مکانهای زندگیم تحت نظر بودند و برای فعالیتهایم محدودیتهایی تعریف شده بود. اغلب اوقات در وسط کلاسهایم مرا فرا میخواندند و در کار روتینم بدون دلیل مزاحمت ایجاد میکردند. غالباً با بازداشت و جریمه تهدید میشدم. حتی مدرسهام را نیز مجبور کردند تا فعالیتهایم را به مقامات بالاتر گزارش دهد.
با این حال، درست همانطور که استاد بیان کرد،
"باید بدانید که وقتی شخصی به حقیقت و معنی واقعی زندگی آگاه شود، برای از دست دادن زندگیاش بهخاطر آن، تأسف نخواهد خورد." ("بعضی از افکارم"، نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲)
تمام تلاشهای مقامات برای منع من از داشتن یک زندگی درست، بیفایده بود. برای مدتی، بهمحض اینکه کار روزانهام را تمام میکردم، سعی میکردم تا حد ممکن فا را مطالعه کنم. از فا استفاده میکردم تا خودم را کامل کنم، همگام با پیشرفت اصلاح فا باشم و در برابر آزار و شکنجهی شیطانیِ مداوم، مقاومت کنم.
در تابستان ۲۰۰۲، مقامات مرا به یک مرکز شستشوی مغزی بردند. برای اعتراض، به مدت نه روز اعتصاب غذا کردم. ادارهی ۶۱۰ با والدینم، برادرم و همسرش، همسرم، پسر و دخترم و همچنین اقوام دیگر تماس گرفت تا ترغیبشان کند که با محبت و خشونت، مرا "تبدیل" کنند. آن روز هوا بهشدت گرم بود. با دیدن والدین سالخوردهام، همسرم که زانو زده بود، برادر رنجدیدهام و همسرش، پسر گریانم و دختر کوچکم که کمتر از سه سال داشت و به وضعیت آگاه نبود و میگفت که برادرش تکالیفش را بهموقع انجام نداده است، انگار که سینهام شکافته و قلبم بیرون آمده بود و بدنم هیچ قدرتی نداشت. در نتیجهی روزها اعتصاب غذا، یک روز کامل پر از رنج و آشفتگی و هوای گرم، شروع به خون بالا آوردن کردم. پدرم از شوک دیدن من در این وضعیت از حال رفت و به او اکسیژن وصل کردند. مادرم دچار یک حملهی ناگهانی شد و فشار خونش بهطور خطرناکی بالا رفت. هر دوی آنها بایستی تحت مراقبتهای اظطراری قرار میگرفتند. حتی آن موقع هم مقامات اجازه ندادند بروم. دهها نفر از کارکنان آنجا احاطهام کردند. دو نفر بازوانم را نگه داشتند و سعی کردند مجبورم کنند تعهدنامهای را که برایم نوشته بودند، امضا کنم. اگرچه نمیتوانستم هنوز بایستم، ذهنم بسیار روشن بود، میدانستم که استاد کنارم است و مراقبم است. میدانستم چیزی که میبینم همگی تصاویری گمراهکننده هستند. استاد اجازه نمیداد که هیچ آسیب واقعی به والدینم وارد آید. همگی آزمونی بود که توسط نیروهای کهن ترتیب داده شده بود. با تقلا خودم را آزاد کردم، به تعهدنامه چنگ انداختم و تکهتکهاش کردم. سعی کردم که فرار کنم اما مرا گرفتند و مانعم شدند. بر خلاف انتظار، رئیس ادارهی ۶۱۰ گفت، "او خیلی سرسخت و سمج است، بگذارید برود". تحت محافظت استاد، تحت هیچ شکنجهی بیشتری قرار نگرفتم.
قبلاً هنگامیکه مدیتیشنِ نشسته را انجام میدادم، نمیتوانستم بیشتر از ۲۰ دقیقه در وضعیت لوتوس کامل با دوپای ضربدری بنشینم. پس از این آزمایش سخت، توانستم به راحتی برای یک ساعت در لوتوس کامل بنشینم. متشکرم، استاد.
هنگامیکه مورد آزار و شکنجه قرار میگرفتم، واکنشهای شگرفی از سوی جامعهام وجود داشت. بسیاری از والدین همدردی و نگرانیشان را نشان دادند. مدرسهام نیز، علیرغم تمام فشارهای مقامات بالاتر، تصمیم گرفت که اجازه دهد شغلم را نگه دارم. هنگامیکه به مدرسه برگشتم، دانشآموزانم چیزهایی را از قلبشان روی تختهسیاه نوشتند: "معلم، دوستت داریم"! "امیدواریم برگشت شما را ببینیم"! دیدن قلبهای پاکشان واقعاً مرا تحت تأثیر قرار داد.
همراه با پیشرفت سریع اصلاح فا، دهها هزار تن از تمرینکنندگان، بدون ترس و تردید، فصلهای باشکوهی را در نجات موجودات ذیشعور و مبارزه با آزار و شکنجه آفریدند. من نیز در جریان عظیم اصلاح فا آبدیده شدم و عقاید بشریام ذرهذره از بین رفتند. کمی بعدتر، دریافتم برای خوشامدگویی به ورود اولیهی اصلاح فای استاد به دنیای بشری، نباید توسط محیطم محدود شوم. علاوه بر خوب عمل کردن در مدرسه، باید بیرون بروم تا با همتمرینکنندگان خارج از مدرسه یک بدن را شکل دهم. پس از آن، بنرهایی را نصب میکردم، مطالب اطلاعرسانی میفرستادم، نامههایی مینوشتم و حقیقت را به صورت رودررو روشن میکردم. وضعیت تزکیهام بهسرعت رشد کرد و هنگامیکه با همتمرینکنندگان در بسیاری از پروژهها همکاری میکردم تا استاد را در اصلاح فا و نجات موجودات ذیشعور یاری دهم، زندگیم سخت اما رضایتبخش بود.
در مدرسه، در طول زندگی و کار روزانهام، با خودم بسیار سختگیر و با دیگران مهربان بودم، طوری صحبت و رفتار میکردم که پاکی، مهربانی و زیبایی دافا را منعکس میکرد و عوامل زهرآلودِ القا شده توسط حزب شیطانی در اذهان موجودات ذیشعور را پاک میکرد. روی تختهسیاه کلاسم شعر "یک شخص صالح" از هُنگ یین استاد بود. شعار کلاسمان نیز از حقیقت- نیکخواهی- بردباری گرفته شده بود: "نیکخواهی و مهربانی خالص، بردباری و منطق، خرد، صلح و وقار". هر روز قبل از آواز خواندن، همگی با هم شعار را با صدای بلند میخواندیم. هر روز سه بار این کار را انجام میدادیم. گروههایی از دانشآموزان که حقیقت را دربارهی فالون گونگ میدانستند به آموزش عالی رفتند یا افرادی مسئول در جامعه شدند.
یک مبصر سابق کلاسم، یک بار آمد و به من گفت که در دبیرستانش، دانشآموزان بایستی به اتحادیهی جوانان ح.ک.چ میپیوستند. چند نفر از آنها قاطعانه اجتناب کردند و برای دو روز از ورود به مدرسه منع شدند. در انتها، معلم کلاس، در بین کادر کلاس یک نشان اتحادیهی جوانان به آنها داد تا از دردسر بیشتر جلوگیری کند.
زمانی دیگر، دانشآموزانم با دانستن حقیقت، پس از اینکه به اتحادیهی جوانان پیوسته بودند از آن بیرون آمدند. هیچ کس از کلاس نمیخواست به آن بپیوندد و ما نمیتوانستیم به تعداد مقرر اعضای اتحادیهی جوانان برسیم. اگرچه دبیر اتحادیهی جوانانِ مدرسهی ما حقیقت را کاملاً درک نمیکرد، اما بر موضوع پافشاری نکرد و بررسی بیشتری دربارهی آن انجام نداد. در چند سال اخیر، مریدان دافا در طی روند نجات موجودات ذیشعور و مبارزه با آزار و شکنجه، مقادیر عظیمی از شیطان را از بین بردهاند. حالا افراد بیشتر و بیشتری منطقی فکر میکنند و موجودات ذیشعور بیشتر و بیشتری در حال بیدار شدن هستند. برای آنهایی که حقیقت را میدانند و نجات یافتهاند بسیار خوشحالم.
بلوغ
همراه با پیشرفت سریع اصلاح فا، تزکیهی مریدان دافا منطقیتر و پختهتر شده است. در سال ۲۰۱۰، به یک مدرسهی ابتدایی دورافتاده در نزدیکی شهرستان مجاورمان منتقل شدم.
به این دلیل که ناحیهای دورافتاده بود، محیط محلی خیلی خوب نبود و بسیاری از مردم حقیقت را دربارهی فالون گونگ نمیدانستند. تمامی هفت معلم و مسئول امنیتی مدرسه حقیقت را نمیدانستند. کتابهای دافا و مطالب روشنگری حقیقت را روی میزم و بالای تختم گذاشتم، اما آنها حتی جرأت نداشتند به آنها دست بزنند. با دیدن این، ضرورت و فوریت نجات موجودات ذیشعور را درک کردم. میدانستم که باید از خرد و نیکخواهی برآمده از فا استفاده کنم تا محیط تزکیهی جدیدی را بهوجود بیاورم و تمام موجودات مقدر شده در این جا را در درون و بیرون مدرسه نجات دهم.
اول اینکه، درون مدرسه هرگز این واقعیت را که یک تمرینکنندهی فالون گونگ بودم پنهان نکردم. به دافا بسیار افتخار میکنم. من در تزکیهی دافا، باز و صادق و درست و نیکخواه هستم. کتابهای دافا، هفتهنامهی مینگهویی، چندین نشریهی دیگر مینگهویی، دیویدیها و تقویمهای زیبای رومیزی و دیواری را بهصورت باز در دفترم قرار دادم. دفترم محلی برای گرد هم آمدن تمامی معلمها در زنگ تفریح بود. میخواستم از نیکخواهی و خلوص، گفتار و رفتارم استفاده کنم و پنجرهای را برای موجودات ذیشعور بگشایم تا حقیقت را دربارهی دافا بدانند.
در مدرسه سخت کار میکنم و خوشحالم که با همکاران همکاری میکنم. در زندگی روزانهام، خواستههای دیگران را قبل از خواستههای خودم قرار میدهم، هنگامیکه مشکلی وجود دارد به درون نگاه میکنم، فعالانه به فکر دیگران هستم و پیشنهاد کمک میدهم. همچنین از تمامی انواع فرصتها استفاده میکنم تا به مردم حقیقت را دربارهی دافا بگویم و هر زمان که فرصتی وجود دارد آنها را ترغیب کنم که از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن بیرون بیایند. به این دلیل که خانهام از مدرسه دور است و تمامی موجودات ذیشعور محلی یک رابطهی تقدیری با من دارند، تا آخر هفتهها به خانه نمیروم. علیرغم اینکه نسبتاً زود از کار تعطیل میشوم، در مدرسه غذا میخورم و آنجا میمانم. پس از کار، از وقت آزادم و غروبها استفاده میکنم تا دانشآموزان و همکارانم را در خانههایشان ملاقات کنم یا حقیقت را برای مردم محلی روشن کنم و کمکشان کنم تا از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن بیرون بیایند.
برای پاک کردن بهتر عناصر سمی که معلمها پس از سالهای آلودگی به حزب در معرضش قرار گرفتهاند، یک EVD خریدم و شبکهی تلویزیونی سلسلهی تانگ جدید (اِنتیدی) را نصب کردم. آنها توانستند به صورت زنده، واقعیتها را دربارهی حزب شیطانی و حقیقت را دربارهی دافا ببینند. پس از تماشای اِنتیدیتیوی و دیویدیهای روشنگری حقیقت، همهی معلمها و مدیر آگاه شدند و حالا نگرش مثبتی نسبت به دافا دارند. حالا اکثریت آنها از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن بیرون آمدهاند.
بهعلاوه، اگرچه دانشآموزانم بسیار جوان هستند، آنها نیز هدفهایم برای نجات یافتن هستند. در کلاس، اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری را به آنها آموزش میدهم و مانند فرزندانم با آنها رفتار میکنم. در یک مورد بسیار سختگیر هستم و آن نیکخواه بودن نسبت به تمامی دانشآموزان دیگر و هرگز آسیب نرساندن به سایر دانشآموزان است. سعی میکنم بر اساس اصول فا صحبت و رفتار کنم، زیبایی دافا را به نمایش بگذارم و اجازه دهم اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری وارد قلبهایشان شود. در کلاس، یکبار چوبی را برداشتم فقط برای اینکه یکی از دانشآموزان را که قوانین را زیر پا گذاشته بود بترسانم، اما لحظهای که دستم را بلند کردم، آن دانشآموز بازیگوش محکم دستم را گرفت و فریاد زد، "حقیقت- نیکخواهی- بردباری. زدن ممنوع است"! همه در کلاس خندیدیم.
حالا محیطم بسیار دوستانه است و دانش آموزانم مرا دوست دارند. اگر دانشآموزان سردرد یا دلدرد داشته باشند، به آرامی میگویند، "فالون دافا خوب است، حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است". آنها نیز بهره میبرند و زیبایی و قدرت دافا را میدانند.
در خصوص همکاری با هم تمرینکنندگان محلی، هنگامیکه ابتدا به آنجا رفتم ذهنم را مصمم کردم که، از آنجا که استاد مرا به اینجا فرستاده است، بایستی به بیرون بروم و با تمرینکنندگان محلی بخشی از یک بدن بشوم. مدت زیادی از آمدنم نگذشته بود که توانستم با تمرینکنندگان محلی تماس برقرار کنم. در واقع دو تمرینکنندهی محلی وجود دارند. آنها در یک روستا زندگی میکنند اما فا را با هم مطالعه نمیکردند و در خصوص سه کاری که استاد از ما خواسته تا انجام دهیم، فعالیت زیادی انجام نمیدادند. پس از تبادل تجربه، موافقت کردیم که برای همگامشدن با پیشرفت اصلاح فا، یک بدن واحد واقعی را شکل دهیم و هر روز فا را بهصورت گروهی مطالعه کنیم، به درون نگاه کنیم و قدر زمان محدود باقیمانده برای اصلاح فا را بدانیم، سه کار را بهخوبی انجام دهیم و مریدان واقعی دافا شویم.
این دو تمرینکننده واقعاً ارزشمندند. قلبهایشان برای دافا و استاد به پاکی طلا است. در دو سال اخیر، به طور بیپایانی مرا در دافا و زندگی روزانه یاری کردهاند. بسیار قدردانم و از استاد بهخاطر این نظم و ترتیب متشکرم. همگی رابطهی تقدیریمان را در دافا گرامی میداریم، فعالانه در تمام رویدادها به درون نگاه میکنیم و هرگز انگشتمان را به سمت دیگری نمیگیریم. در تزکیه، همگی در درکمان از اصول فا بهسرعت رشد میکنیم و دربارهی مسئولیتها و مأموریت مریدان دافا روشن هستیم. همگی بهسرعت از سد محدودیتهای فردیمان میگذریم و مأموریت مریدان دافا را با جدیت انجام میدهیم. مطالب روشنگری حقیقت را بیرون میفرستیم و به صورت رودررو مردم را ترغیب میکنیم تا از ح.ک.چ بیرون بیایند؛ همگی در تزکیهی واقعی در حال رشد هستیم. در دو سال اخیر، به بیشتر از دهها روستای مجاور رفتیم تا مطالب روشنگری حقیقت و نُه شرح و تفسیر دربارهی حزب کمونیست را در هر گوشهای از روستاها توزیع کنیم.
حالا به کمک یک تمرینکننده از ناحیهای دیگر، مرکز تولید مطالب خودمان را داریم و در مسیر یاری رساندن به استاد در اصلاح فا پایدارتر گام برمیداریم.
"مسیرهای تزکیه متفاوت هستند
اما هیچیک خارج از قانون بزرگ نیست" ("رها از موانع"، هُنگ یین ۲)
بهعنوان یک معلم، پس از کار زمان آزاد زیادی دارم. با این حال، چه کسی میتواند در مسیر اصلاح فا آن را ساده بگیرد؟ آخر هفتهها و تعطیلات طولانی، همگی فرصتهای خوبی برای روشنگری حقیقت هستند. زمستان گذشته، همتمرینکنندگان مطالب زیبایی شامل تقویمهای رومیزی و دیواری و کاغذهای شعر تهیه کردند. با همتمرینکنندگان در شهرم گروههای کوچکی را تشکیل دادیم و در روستاها خانه به خانه رفتیم و این هدایای زیبا و اخبار خوبی را دربارهی اینکه دافا در حال نجات موجودات ذیشعور است به آنها دادیم. من و همتمرینکنندگان در شهرم، روی چگونگی مطالعهی فا و تزکیه تمرکز داریم و با سعی و کوشش با هم رشد میکنیم تا به مأموریتمان بهعنوان مریدان دافا جامهی عمل بپوشانیم.
از زمانی که استاد اصلاح فا را شروع کرد بیست سال گذشته است و زمان زیادی برای تزکیهی مریدان دافا باقی نمانده است. بهعنوان یک تمرینکننده، پیش از پایان اصلاح فا، عمیقاً قدر و ارزش زمان باقیمانده را میدانم. علاوه بر این، یک مرید دافای بهبلوغرسیده باید درستی و نیکخواهی یک موجود روشنبین را پرورش دهد. قویاً احساس میکنم که پس از کنار گذاشتن وابستگیهای بشری، ذهن و بدن یک تمرینکننده میتواند بسیار ساده، آرام، راضی، آزاد و راحت شود و او میتواند پایدارتر در مسیر الهی گام بردارد. در طی دو ماه تعطیلات تابستانی، دعوت برای دریافت پول بیشتر با آموزش کلاسهای فوقالعاده را رد کردم و فقط بیرون رفتم تا افراد مقدرشده را نجات دهم. در شب به خانه برمیگردم تا خلاصهای از کاستیهایم را تهیه و فا را مطالعه کنم تا به درون نگاه کنم و خود را در فا جذب کنم. در حال حاضر، در صحنهی دنیای بشری، مریدان دافا شخصیتهای اصلی هستند. من قدر تک تک روزهایی را که استاد با رنجی عظیم برایمان اضافه کرده است میدانم، سه کار را بهخوبی انجام میدهم، از صمیم قلب به عهد و پیمانم جامهی عمل میپوشانم و در مسیرم به کمال، آخرین قدمها را بهخوبی برمیدارم.
متشکرم، استاد! متشکرم، همتمرینکنندگان!
ههشی استاد!