من در هتل کوچکى کار مىکنم. ادارهى پلیس محلى کنار حیاط پشتى این هتل است. در ابتدا جرئت روشنگرى حقیقت در محل کارم را نداشتم، به همین دلیل براى از بین بردن شیطان، هر روز افکار درست مىفرستادم.
روزى در حال تمیز کردن ماشین یک مشترى بودم و مىخواستم حقیقت را در مورد فالون دافا به وى بگویم. از استاد خواستم که کمکم کنند و در ذهنم به مشترى گفتم: "من مىتوانم نجات را به تو عرضه کنم." آرامش داشتم و به مشترى گفتم که فالون دافا در تمام جهان گسترش یافته است، و حزب کمونیست چین (حکچ) براى بىاعتبار کردن فالون دافا در میدان تیانآنمن صحنه سازىِ "خودسوزى" کرده است، و همچنین یک برنامهی مستند براى اثبات آن، کل اتفاق را تجزیه و تحلیل کرده است. همچنین به او گفتم که براى نجات یافتن، از حکچ خارج شود. وى به دقت گوش کرد و در نهایت گفت: "لطفاً کمکم کن که از حکچ خارج شوم. به یاد خواهم داشت که فالون دافا خوب است."
در آغاز بنا به نیاز مشتریان کمکشان مىکردم، با آنها صحبت کرده، و وقتى فرصتى مى یافتم روشنگرى حقیقت مىکردم.
یک بار مدیرم دلدرد شدیدى داشت و به آرامى از پلهها بالا مىرفت. فکر کردم آیا باید حقیقت را در مورد فالون دافا به وى بگویم. اگر بگویم، آیا حرفم را باور خواهد کرد؟ از خودم پرسیدم: "آیا استاد نگفتهاند که رهایی را به مردم عرضه کنید؟ او درد و رنج زیادى مىکشد. آیا اصلاً نیکخواهى دارى؟ او موجودی است که منتظر نجات یافتن است. برو، و به او بگو!"
یک دىوىدىِ شِن یون برداشتم و درب اتاق مدیر عامل را زدم. دیدم که از درد عرق مىریخت. به او گفتم: "فالون دافا خوب است. لطفاً این ویدیو را نگاه کنید. تا به حال یک چنین برنامهى خوبى ندیدهاید. لباسها و پردههاى پشت صحنه آنقدر زیبا هستند، که گویى در بهشت هستید." سپس آنجا را ترک کردم. افکار درست فرستادم و از استاد خواستم که کمکم کنند. در کمتر از نیم ساعت مدیرم به طبقهى پایین آمد و گفت: "فالون دافا فوقالعاده است. از فردا شروع به تمرین آن مىکنم."
چند روز بعد، یکى از دوستان مدیرم به دیدنم آمد و گفت که مىخواهد بیشتر در مورد فالون دافا بداند. ما حدوداً یک ساعت صحبت کردیم. گاهى مدیرم از من یا تمرینکنندهى دیگرى مىخواست که به خانهاش برویم. تمرینکنندهى دیگر بعداً خانوادهى مدیرعامل را متقاعد کرد که حکچ را ترک کنند.
ارائهی نجات به افراد مقدر
یکى از همکارانم نیز تمرینکننده است. ما با یکدیگر در روشنگرى حقیقت همکارى مىکردیم. وقتى او با مردم صحبت مىکرد، من افکار درست مىفرستادم و به شخص یک دىوىدى مىدادم. یکبار هشت نفر در اتاق بودند. شش نفرشان دىوىدى را مىخواستند. یکى از آنها حتى نسخههاى بیشترى مىخواست که بتواند به دوستان و خانوادهاش بدهد.
یک مشترى از گوش دادن به حقایق ممانعت ورزید. ما فوراً به درونمان نگاه کردیم. من در سالن مجاور افکار درست فرستادم، و تمرینکنندهى دیگر به صحبت با آن مشترى ادامه داد. خیلى زود مشترى قبول کرد که از حکچ و تشکیلات مربوطهاش خارج شود. بعدها آن تمرینکننده گفت: "به محض این که تو افکار درست فرستادى، میدان انرژى قدرتمندى را احساس کردم."
گاهى اوقات که مردم مایل به گوش کردن نبودند، شعر "فالون دافا خوب است" یا "براى شما آمده" را مىخواندم. به آنها مىگفتم که شعر دوم را یک تمرینکنندهى فالون دافا دربارهى واقعهاى نوشته، که در آن ۳۶ تمرینکننده از ۱۳ کشور به میدان تیانآنمن آمدند و در حالى که خواستار پایان آزار و شکنجهى فالون دافا بودند، بنری را باز کردند که رویش نوشته بود "فالون دافا خوب است". پس از آن، برخى از کسانى که قبلاً نمىخواستند گوش دهند، فوراً مىگفتند: "فالون دافا خوب است. لطفاً کمکم کن از حکچ خارج شوم." ما واقعاً حس مىکنیم که استاد افرادى را که برایشان مقدر شده است را به سمت ما مىآورند.
یکى از متصدیان بار در هتل حقیقت را مىداند و گاهى کتابهاى دافا را مىخواند. وى گفت: "با این که تمرینها را انجام نمىدهم، اما از حقیقت-نیکخواهى-بردبارى پیروى خواهم کرد."
این متصدى بار، حتى به مشترىهایش نیز گفته است که "فالون دافا خوب است". به او گفتم: "استفاده از اسکناسهایى که جملات روشنگرى حقیقت برروی آنها نوشته شده نیز به نجات مردم کمک مىکند. وقتى که مشترىها جملات را بخوانند، خواهند فهمید که فالون دافا خوب است و ترک حکچ مىتواند زندگىشان را نجات دهد." وى گفت: "پس لطفاً تعداد بیشترى از این اسکناسها برایم بیاور، تا اشخاص بیشترى نجات یابند." او تعداد زیادى از این اسکناسها را به مردم داده است.
یک روز در حالى که حقیقت را دربارهى فالون دافا به چند نفر توضیح مىدادم، پلیس وارد هتل شد، متصدى بار به محض دیدن مأموران پلیس برایم یک اساماس ارسال کرد تا مرا باخبر سازد. بعداً وى به من گفت: "با ارسال آن پیام براى تو، زندگىام را به خطر انداختم."
هیچ گاه از ارائه نجات به مردم دست برندارید
در انجام خیلى از کارها با آن تمرینکننده همکارى کردهام، مانند آویزان کردن بنرها، چسباندن پوسترها برروى دیوار، و نوشتن کلمات و جملات در بسیارى مکانهاى مختلف. ما معجزههاى بسیارى را تجربه کردیم.
روزى براى توزیع مطالب روشنگرى حقیقت با موتورسیکلت به روستایى رفتیم. چهار نفر سوار یک موتورسیکلت شدیم. رودخانه ى کوچکى سد راهمان شد. چطور ممکن است راهى که براى نجات مردم است بسته باشد؟ از استاد کمک خواستیم. بلافاصله جایی را در رودخانه پیدا کردیم که رویش یخ بسته بود، که موتورسیکلت مىتوانست از روى آن رد شود. بادقت موتور را از روى رودخانه حرکت دادیم و حتى با این که صداى شکستن یخها را مىشنیدیم، توانستیم موتور را رد کنیم.
با این که تا به حال به این روستا سفر نکرده بودیم، راهمان را گم نکردیم. هنگام نیمهشب در جنگل افکار درست فرستادیم، و سپس مطالب روشنگرى حقیقت را توزیع کردیم. سگهاى زیادى در روستا بودند. همگى در ذهنمان به سگها گفتیم: "لطفاً آرام بمانید. ما اینجا هستیم که مردم را نجات دهیم-براى نجات صاحبانتان، و همچنین خود شما." به طور شگفتانگیزى، حتى یک سگ هم پارس نکرد.
کتاب نُه شرح و تفسیر بر حزب کمونیست در دستان همتمرینکنندگان مانند نور چراغ قوه مىدرخشید. پوسترهاى روى دیوار و حتى ساکهاى پلاستیکى که حاوى مطالب روشنگرى بود نیز در تاریکى مىدرخشیدند.
در آسمان تعدادى شهابسنگ نیز دیده مىشد. این آویزان کردن بنرها را آسانتر مىکرد، گویى کسى از آسمان به ما در آویزان کردنشان کمک مىکرد. ما براى هر بنر افکار درست مىفرستادیم. حتى حالا، پس از یک ماه، بعضى از آنها هنوز سر جاىشان هستند--از جمله یک بنر در جایى نزدیک در ورودى ادارهى پلیس محلى.
تجربهى من این است که روند آگاه کردن مردم از حقایق درمورد فالون دافا و آزار و شکنجه، روند تمرین تزکیه نیز هست. استاد از ما خواستند تا به مردم رهایی را عرضه کنیم، بنابراین باید صرفاً این کار را انجام دهیم. در طى این روند، مىتوانیم از خیلى از وابستگىها رهایى یابیم، مانند ترس و بىصبرى. همچنین مىتوانیم افکار درستمان را تقویت کنیم.