(Minghui.org)
درود، استاد! درود، همتمرینکنندگان!
از فرصت نهمین فاهویی چین در وبسایت مینگهویی سپاسگزارم. میخواهم از این فرصت استفاده کنم تا در ارتباط با چگونگی شکل دادن یک گروه مطالعهی فا، اعتبار بخشیدن به فا و نجات دادن موجودات ذیشعور در طی تزکیهمان، تجربه و درکهایم را به استاد گزارش دهم و با همتمرینکنندگان به اشتراک بگذارم.
۱. درکم از شکل دادن یک گروه مطالعهی فا
گروه مطالعهی فا شکل دهید-- جداسازی تمرینکنندگان توسط نیروهای کهن را از بین ببرید
در شهر کوچکی زندگی میکنم که من و همسرم در آنجا تنها تمرینکنندگان هستیم. تمرینکنندگان نزدیک دیگر همگی در روستاهای کوچک در مناطق خارج از شهر زندگی میکنند. پس از اینکه ح.ک.چ آزار و شکنجه را در سال ۱۹۹۹ آغاز کرد، نتوانستیم بهآسانی دور هم جمع شویم. فهمیدم نیروهای کهن بودند که تلاش میکردند ما را جدا کنند و ما باید با فرستادن افکار درست این مشکل را از بین ببریم. وقتی دیدار همدیگر آسان نبود، چطور میتوانستیم با همدیگر کار کنیم تا نظم و ترتیبهای نیروهای کهن را از بین ببریم؟ درکم را با تمرینکنندگان نزدیک به اشتراک گذاشتم و موافقت کردیم که باید برای تمرینکنندگانی که نسبتاً نزدیک به هم زندگی میکردند یک گروه مطالعهی فا و مکانهای تمرین را شکل دهیم. باید کارها را به همان روشی انجام میدادیم که ابتدا فا را بهدست آورده بودیم. بایستی فا را مطالعه میکردیم و در مسیر ترتیب داده شده توسط استاد گام بر میداشتیم. بنابراین تصمیم گرفتیم که از خانهی من بهعنوان مکان مطالعهی فا و تبادل تجربه استفاده کنیم، زیرا خانهی من در مرکز شهر قرار داشت.
گروه مطالعهی فایمان در ابتدای سال ۲۰۰۸ آغاز شد. هر ماه دو بار مطالعهی گروهی فا داشتیم. در ساعت ۱ بعدازظهر، پس از اینکه فرستادن افکار درست را به پایان میرساندیم، برای یک ساعت و نیم فا را مطالعه میکردیم و برای یک ساعت و نیم تجربههایمان را به اشتراک میگذاشتیم. همچنین هر ساعت افکار درست میفرستادیم. در نیمهی اول آن سال، تمرینات را نیز انجام میدادیم. ویدئوی تمرین استاد را دنبال میکردیم تا حرکاتمان را اصلاح کنیم و برای مطالعهی فا، مقالات جدید استاد و جوآن فالون را مطالعه میکردیم. اکثریت تمرینکنندگان در خارج از شهر، مجموعهی کامل مقالههای جدید استاد یا جوآن فالون را نداشتند، بنابراین مطالعهی فای گروهی این کاستیها را اصلاح کرد. برای رشد در تبادل تجربه، ما همچنین مقالات تبادل تجربهی همتمرینکنندگان را از هفتهنامهی مینگهویی میخواندیم.
با شکل دادن گروه مطالعهی فا و تبادل تجربههای تزکیه، تمام تمرینکنندگان بهتدریج برخی از مشکلات کلی را اصلاح کردند. برخی از حرکات تمرینها دقیق نبودند و حالت دستمان به هنگام فرستادن افکار درست خطاهایی داشت، بهعلاوه، فکر میکردیم که باید عبارات را بدون وقفه تکرار کنیم.
چون درکهای روشنی از اصول فا نداشتیم، وابستگیهایی قوی به محافظت از خودمان داشتیم و مشکل بود که گروه را هماهنگ کنیم. اما مصمم بودیم که یک بدن واحد را شکل دهیم، و بنابراین رشد کردیم. اصلاح و پیشرفتمان بهعنوان یک گروه بر نیروهای کهن تأثیر گذاشت و آنها بسیار سخت تلاش کردند تا متوقفمان کنند. این موضوع بدین صورت تجلی پیدا کرد که مشغلهی زیادی برای برخی تمرینکنندگان پیش میآمد یا اینکه فراموش میکردند به مطالعهی فا بیایند. طیف وسیعی از عذر و بهانهها وارد ذهن برخی از تمرینکنندگان شد، برخی فکر میکردند مطالعهی فا در خانه به تنهایی، با مطالعهی گروهی برابری میکند یا اینکه در مطالعهی گروهی فا درک زیادی بهدست نمیآورند. یا برخی دوست نداشتند به تبادل تجربهی تمرینکنندگان خاصی گوش دهند و برخی بهخاطر ترسشان فکر میکردند که خیلی امن نبود که فا را با همدیگر مطالعه کنیم.
هنگامیکه این وضعیت را دیدم، ابتدا تمامی نظم و ترتیبها و مداخلات نیروهای کهن را با از بینبردن آنها رد و نفی کردم. سپس به درون نگاه کردم و فهمیدم وابستگی داشتم به اینکه نتیجهای سریع میخواستم. میخواستم تمرینکنندگان را هل دهم تا سریع فا را درک کنند و به این وابستگی داشتم که بهتنهایی در این نقش باشم. هنگامیکه صحبت میکردم، تمرینکنندگان را ساکت میکردم یا نکوهش میکردم و بیش از حد صحبت میکردم. همچنین دوست داشتم که درکهای خود تمرینکنندگان را توضیح دهم. هنگامیکه تمامی این وابستگیها را پیدا کردم، بهطور پیوسته خودم را تزکیه کردم تا آنها را از بین ببرم. درکم را با همتمرینکنندگان به اشتراک گذاشتم و بر اساس فا درک کردیم که مطالعهی گروهی فا و تبادل تجربه میتواند جداسازیهای نیروهای کهن را دربین ما از بین ببرد و آنگاه میتوانیم چیزی را که استاد میخواهد هماهنگ کنیم. مریدان دافای ما میتوانند به عنوان یک کل با یکدیگر رشد کنند. هنگامیکه تمرینکنندگان درک بهتری از فا پیدا کردند، همگی به درون نگاه کردیم و دریافتیم که وضعیت گروه مطالعهی فایمان در واقع خودخواهی و عقاید بشریمان را آشکار میکرد. خودخواهی دقیقاً چیزی بود که نیروهای کهن سعی میکردند در ما پدیدار کنند. بایستی از خودخواهی رها میشدیم تا بدنی یکپارچه را هماهنگ کنیم.
در طی این سالها، تمرینکنندگان در ناحیهی محلی ما، همگی با درک عمیقتر اصول فا و هماهنگ شدن با گروه، خودشان را اصلاح کردهاند. مهم نبود که امور چگونه تغییر میکردند، ما تحت تأثیر قرار نمیگرفتیم و هرگز حتی برای یکبار مطالعهی فایمان را متوقف نکردیم. تا این لحظه با جدیت و کوشایی در مسیرمان گام برداشتهایم. همچنین چندین گروه مطالعهی فای شبانه را شکل دادهایم و برای سالهای زیادی در نیمهشب افکار درست فرستادهایم.
همچنین در نیمهی دوم سال ۲۰۰۸، یک گروه مطالعهی فا را با روستای مجاور در فاصلهی ۱۰ کیلومتری شکل دادیم. برای انجام آن از میان سختیهای بسیاری گذشتیم. من همیشه در مطالعهی فا و تبادل تجربههایشان شرکت میکردم. منطقهی آنها نیز در طی سالهای زیاد خیلی خوب عمل کرده است.
یک بدن را هماهنگ کنید تا به طور مؤثرتری موجودات ذیشعور را نجات دهید
پس از اینکه یک بدن را شکل دادیم، انواع پروژهها را برای نجات موجودات ذیشعور و روشهای مختلف را برای روشنگری حقیقت در محیطهای گوناگون شروع کردیم. برخی تمرینکنندگان در تمام طول سال با استفاده از تماسهای تلفنی حقیقت را روشن میکردند. برخی غالباً به دستگاههای قضایی میرفتند تا حقیقت را روشن کنند و از آنها بخواهند تمرینکنندگانی را که بهطور غیرقانونی بازداشت شده بودند آزاد کنند. برخی برچسبها و پوسترهایی را بر دیوارهای شهر نصب میکردند. برخی اطلاعاتی را دربارهی فالون گونگ و آزار و شکنجه در معرض عموم پخش میکردند. در کنار روشنگری حقیقت در منطقهی محلیمان، همچنین مناطق، شهرها و شهرستانهای مجاور را سازماندهی کردیم تا در مقیاس وسیعی مطالب را توزیع کنند که تأثیری بسیار خوب در نجات موجودات ذیشعور داشت. این فعالیتها به هماهنگ کردن یک بدن یکپارچه جامهی عمل پوشاند.
فرستادن افکار درست با همدیگر، قدرت خدایی را به نمایش میگذارد
یک بار یک تمرینکنندهی قدیمی به طور ناگهانی از هوش رفت. هنگامیکه خبر را شنیدیم، فوراً فرستادن افکار درست را به نوبت در یک گروه سازماندهی کردیم. چون چشم سوم تمرینکنندهی قدیمی در سطحی پایینتر باز شده بود، قادر بودم در حال فرستادن افکار درست با روح اصلیاش ارتباط برقرار کنم. به روح اصلیاش گفتم که نباید به سطح خاصی وابسته باشد و بایستی برگردد تا به مسئولیتهای تاریخیاش جامهی عمل بپوشاند. همچنین به نیروهای کهن گفتم که مریدان دافای ما یک بدن واحد هستند. اگرچه تمرینکنندهی قدیمی افکاری داشت که بر اساس فا نبودند، ما آنها را انکار کردیم و تصدیقشان نکردیم. برای او روشن ساختیم که ما فقط مسیری را میپیماییم که استاد برایمان نظم و ترتیب داده است. همچنین آزار و شکنجهی نیروهای کهن را از بین بردیم. با افکار درستِ همتمرینکنندگان، تمرینکننده روز بعد بیدار شد. این تجربه اعضای خانوادهی او و مردم منطقهمان را متقاعد کرد که فالون گونگ فوقالعاده است.
یک تمرینکننده از منطقهی ما برای کار به مرکز استان رفت. در شب، او و یک تمرینکنندهی دیگر برای روشنگری حقیقت بیرون رفتند، اما پلیس آنها را بازداشت کرد. همسر وی نیز یک تمرینکننده بود. او با تمرینکنندگان محلی در آن ناحیه تماس نگرفت و خودش بهتنهایی به مرکز پلیس رفت تا خواستار آزادی شوهرش شود. سپس او مفقود و ناپدید شد. خانوادهاش با تمرینکنندهای در گروه مطالعهی فا تماس گرفتند و آنها با همدیگر تشخیص دادند که باید به مرکز پلیس بروند تا او را آزاد کنند.
اول از همه، متوجه شدیم که همسرش با تنهایی رفتن به مرکز پلیس، از بدن یکپارچه منحرف شده بود. بدون گروه، قدرت افکار درست وجود نداشت. اینبار تمرینکنندگانی که برای نجات این تمرینکننده رفته بودند، در تماس با سایر تمرینکنندگان در خانه بودند. هر جایی که میرفتند، سایر تمرینکنندگان افکار درست میفرستادند. در عین حال، قاطعانه باور داشتیم که میتوانیم آن تمرینکننده را پیدا کنیم، زیرا او باید به ما بپیوندد. برای مدتی طولانی افکار درست فرستادیم و با استفاده از قدرتهای خدایی با روح اصلی تمرینکننده ارتباط برقرار کردیم. همچنین از استاد خواستیم به ما نیرو ببخشد تا با استفاده از قدرتهای خدایی، آن تمرینکننده را پیدا کنیم و او را بیرون بیاوریم.
پس از فرستادن افکار درست برای مدتی طولانی، احساس کردم که تمرینکنندگان آزاد شدهاند. همان روز، خواهر و شوهر خواهر او به خانهام آمدند و با خوشحالی به من گفتند که خواهرش از زندان بیرون آمده است. پلیس او را بازداشت کرده بود. چند روز بعد، شوهرش نیز از زندان آزاد شد. حقیقتاً از استاد سپاسگزاریم.
تجربه کردم که وقتی هماهنگ هستیم و با یکدیگر همکاری میکنیم میتوانیم به درستی در مسیری که استاد برایمان نظم و ترتیب داده است گام برداریم و استاد میتواند کمکمان کند که هر کاری را انجام دهیم.
۲. از بین بردن عملیات "برگهی تعهد"
برای مدتی، در منطقهی محلی ما عملیات شیطانیِ "برگهی تعهد،" که در واقع فالون گونگ را هدف قرار میداد، ظاهر شد [ تمام مردم مجبور به امضای "برگهی تعهدی" از سوی ح.ک.چ بودند مبنی بر اینکه "فرقههای شیطانی" را نمیپذیرند؛ اما در برگه بهطور خاص به فالون گونگ اشاره شده بود]. ما در مقیاس وسیعی افکار درست فرستادیم، برچسبهای اطلاعرسانی نصب کردیم و حقیقت را روشن نمودیم. مانع از این شدیم که عملیات "برگهی تعهد" مردم را مسموم کند.
همسرم (که او نیز یک تمرینکننده است) به من گفت، "تو اجازه ندادی که "برگهی تعهد" مردم را مسموم کند، اما آیا میدانی پسرت برگه را امضا کرده است"؟
نترسیدم. بهجایش به درون نگاه کردم و آن را به چیز خوبی تبدیل کردم. بلافاصله با همسرم به نزد رهبر کمیتهی امور شهروندی رفتم. نامهی روشنگری حقیقت را به او دادم که توضیح میداد که چگونه "برگهی تعهد" مردم را مسموم میکند. همچنین واقعیتها را برای او روشن کردم. او گفت که میداند فالون گونگ خوب است، اما مافوقهایش به آنها دستور دادهاند که این کار را انجام دهند. او برگهای را که پسرم امضا کرده بود برگرداند. به او گفتم که قصد اصلیام این است که او حقیقت را دربارهی فالون گونگ درک کند و به خودش و دیگران آسیب نرساند. او فوراً قول داد.
پس از این که خانهاش را ترک کردم، یکی یکی از هر خانهای که میگذشتم پرسیدم که آیا تا بهحال چنین برگهای را دیدهاند. گفتند که هرگز ندیدهاند. بهآنها گفتم که ح.ک.چ از آن برگه استفاده میکند تا فالون گونگ را بدنام کند و از آنها خواستم که آن را امضا نکنند. همگی موافقت کردند. همچنین آنهایی را که از ح.ک.چ بیرون نیامده بودند ترغیب کردم تا از آن و سازمانهای وابسته به آن خارج شوند. دو روز بعد، کسی به من گفت، "هیچ کس در این خیابان برگهی ح.ک.چ را امضا نکرد".
در شب تجربهام را با تمرینکنندگانی از چندین روستا به اشتراک گذاشتم. فهمیدیم که شیطان از "برگهی تعهد" استفاده میکرد تا مردم عادی را مورد آزار و اذیت قرار دهد. بایستی قدرت افکار درست را افزایش میدادیم و علاوه بر آن حقیقت را برای کمیتهی امور شهروندی مناطقمان روشن میکردیم. بایستی مانع از این میشدیم که عملیات "برگهی تعهد" مردم را فریب دهد و آنها را مسموم کند.
روز بعد، با یک تمرینکننده که در شهر زندگی میکرد و سابقاً از مقامات یکی از روستاها بود، تبادل تجربه کردم. از او پرسیدم که آیا به زادگاهش برمیگردد و حقیقت را روشن میکند تا عملیات "برگهی تعهد" را در آنجا متوقف کند. عصر همان روز، ما به زادگاهش رفتیم و در راه افکار درست میفرستادیم. ابتدا رئیس روستا را دیدیم. به او گفتیم که چرا آمدهایم و از او پرسیدیم که آیا تا بهحال "برگهی تعهد" را دیده بود. گفت که ندیده بود. به او گفتیم که از "برگهی تعهد" برای بدنام کردن فالون گونگ استفاده میشد. او گفت که رئیس امنیت روستا عهدهدار این مسئولیت بود. درحالیکه با او صحبت میکردیم، دیدم که یک فلایر روشنگری حقیقت را روی گنجه داشت. از او پرسیدم که آیا قبلاً مطلب را خوانده است. گفت که سرش خیلی شلوغ بوده است. گفتم اینکه میتواند آن را داشته باشد یک رابطهی تقدیری است. از او خواستم که آن را بخواند و گفتم که از دانستن حقیقت بهره خواهد برد. سپس حقیقت را برایش روشن کردم. او و دخترش هر دو موافقت کردند که از ح.ک.چ و تشکیلات آن خارج شوند.
به هنگام ترک کردن، از او پرسیدم که آیا دبیر حزبِ روستا در خانه است. گفت که به یک جلسه رفته است. پس ما به خانهی رئیس امنیت رفتیم. اما او نیز در خانه نبود. بنابراین، در طول جاده حقیقت را روشن کردیم. از "برگهی تعهد" بهعنوان موضوع صحبت استفاده کردیم تا حقیقت را روشن کنیم و مردم را ترغیب کنیم تا از ح.ک.چ خارج شوند. تأثیر خوب بود.
هنگامیکه قبلاً با این تمرینکننده کار کرده بودم، دیدم که خیلی خوب حقیقت را روشن نمیکرد و اینکه واقعاً قدم پیش نگذاشته بود. اما آن روز حقیقت را بسیار خوب روشن میکرد. کمی بعد بهمنظور روشنگری حقیقت وارد مغازهای شدیم که در آنجا افراد به ورقبازی مشغول بودند. ما در آنجا با مقاومت بسیاری روبرو شدیم. حتی یکنفر ما را تهدید کرد. تحت تأثیر قرار نگرفتم و گفتم که این کار را برای خوبی آنها انجام میدادیم و انتخاب با آنها بود که گوش کنند یا نه.
هنگامیکه آماده بودیم تا برویم، پیرمردی با عجله از جایش بیرون آمد و با عصبانیت گفت، "تو خیلی گستاخی. جرأت میکنی که اینجا در روز روشن دربارهی فالون گونگ صحبت کنی". ما باز هم تحت تأثیر قرار نگرفتیم. دور شدیم و همزمان به درون نگاه کردیم. فهمیدیم که خرسندی و رضایت از خود داشتیم و من وابستگی به ارزیابی تمرینکنندهی دیگر را داشتم. پس از اینکه وابستگیهایمان را پیدا کردیم، با همدیگر افکار درست فرستادیم تا شیطان را از بین ببریم. ما فقط آنچه را که مریدان دافا بایستی انجام دهند، انجام میدهیم.
دوباره سعی کردیم تا رئیس امنیت و یکی دیگر از مسئولین در روستای مجاور را ملاقات کنیم تا حقیقت را دربارهی فالون گونگ و "برگهی تعهد" روشن کنیم. آنها همگی قول دادند که کارهای بد انجام ندهند و موافقت کردند که از ح.ک.چ بیرون بیایند. درست هنگامیکه نزدیک بود برگردیم، دبیر حزب روستا از جلسهاش برگشت. حقیقت را برایش روشن کردیم و ترغیبش کردیم تا از ح.ک.چ بیرون بیاید. او نیز گفت که آن "برگهی تعهد" را امضا نخواهد کرد.
بنابراین ما همکاری کردیم و مقصود واقعی از "برگهی تعهد" شیطانی را افشا نمودیم. همچنین در طول مسیر واقعیتها را روشن کرده و بیش از بیست نفر را ترغیب کردیم تا از ح.ک.چ و تشکیلات مربوط به آن خارج شوند.
۳. تزکیه کردن در محیط خانه
یکبار نوهام که سه ساله است تب شدیدی داشت. پسر و عروسم نگران بودند. بسیاری پیشنهاد دادند که بایستی او را به بیمارستان ببریم. از آنها خواستم که تکرار کنند، "فالون دافا خوب است". گفتند که گفتهاند. از نوهام نیز خواستم که آن را بگوید. آنها گفتند که او امتناع میکرد. همسرم از من خواست که او را نگه دارم. او را در دستانم گرفتم و به اتاق تمرین رفتم. از او خواستم که بگوید، "فالون دافا خوب است". او امتناع کرد. میدانستم که نیروهای کهن در حال مداخله با او بودند و توهم بیماری را بهوجود میآوردند. افکار درست فرستادم تا شیطان را از بین ببرم. دستانم را محکم گرفت و فریاد زد، "فالون دافا خوب است"! در مقابل عکس استاد ایستادیم. گفتم که میتوانیم برای استاد عود روشن کنیم، زیرا نوهام دوست داشت که هر روز این کار را انجام دهد. او گفت، "برای استاد عود روشن کنیم". گفتم، "فالون دافا خوب است. حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است". او بهطور طبیعی آن را تکرار کرد. او سپس "آبدیده کردن اراده" از هُنگیین را نیز با صدای بلند خواند. تمام اینها در عرض چند دقیقه اتفاق افتادند. سپس او را به نزد والدینش بردم. آن موقع تبش ناپدید شده بود و او بیرون رفت تا دوباره بازی کند. همهی حاضرین فکر کردند که یک معجزه بوده است. این به دافا اعتبار بخشید.
یکروز همسرم گفت که پسر کوچکمان و همسرش در حال طلاق گرفتن هستند. مشخص نبود که عروسم کجاست و تلفنش را نیز خاموش کرده بود. همسرم از من سؤال کرد که چه کار کنیم. تحت تأثیر قرار نگرفتم. گفتم که ساعت تقریباً ۶ عصر است و زمان فرستادن افکار درست میباشد. به درون نگاه کردم. کدام یک از وابستگیهایم چنین چیزی را انعکاس میداد؟ خانوادهی پسرم معمولاً بسیار شاد و خوشبخت بودند. معمولاً آنها و وضعیت مالیشان را تحسین میکردم. همچنین نگران امنیتشان بودم. پس از اینکه وابستگی را پیدا کردم و رهایش نمودم، افکار درست فرستادم تا مداخله و آزار و شکنجهی نیروهای کهن را انکار کنم. از همسرم خواستم تا به پسرم بگوید با همسرش تماس بگیرد زیرا او تلفنش را روشن کرده است. هنگامیکه همسرم با عروسم تماس گرفت، او واقعاً تلفنش را روشن کرده بود و به تماس پاسخ داد. مختصری با او صحبت کردم و سپس با پسرم تماس گرفتم و از او خواستم که به دنبال او برود. این زوج بلافاصله آشتی کردند.
استاد بیان کرد، "تزکیه به شما مربوط است، گونگ به استاد مربوط است". ("جوآن فالون") دریافتهام هر چیزی که در زندگی با آن مواجه میشویم همگی به تزکیهمان مربوط است. تا زمانیکه خودمان را بهعنوان تمرینکننده در نظر بگیریم و خودمان را اصلاح کنیم، تمامی توهمات ناپدید خواهند شد.
مدتی قبل، پسر بزرگم با دوچرخهاش به دنبال نوهی کوچکم در مهدکودک رفت. پاشنهی پای نوهام بهطور تصادفی در پرههای چرخ گیر کرد و بهطرز نسبتاً بدی آسیب دید. دیدم که بسیار درد میکشید. هیچ چیزی نگفتم. همسرم گفت، "اجازه دهیم پدربزرگش او را نگه دارد". گفتم، "بیایید همگی آرام باشیم. من نمیتوانم بیماری را درمان کنم". عروسم آرام شد و گفت، "من حقایق روشنکنندهی بسیاری دربارهی فالون گونگ شنیدهام. اگرچه فا را مطالعه نکرده و تمرینها را انجام ندادهام، سعی میکنم شینشینگم را تزکیه کنم. هنگامیکه چیزهایی مثل این اتفاق میافتد، من هم بایستی به درون نگاه کنم. مادر تو نیز یک تمرینکننده هستی. بایستی همگی به درون نگاه کنیم". بهنظر میرسید که استاد از دهان عروسم استفاده کرد تا ما را روشن کند. درحالیکه ما صحبت میکردیم، نوهام به خواب رفت. معلم مهدکودک آمد و گفت، "آسیب شدید است. اجازه دهید که برای ده روز در خانه بماند". گفتم، "او خوب خواهد شد. تا فردا بهبود خواهد یافت". نوهام روز بعد بیرون خانه مشغول بازی بود و از فردای آن روز طبق معمول به مهدکودک رفت.
اگر بتوانیم همیشه حالت یک تمرینکننده را حفظ کنیم میتوانیم به فا اعتبار ببخشیم. درحالیکه اعضای خانوادهمان از آن بهره میبرند، محیط تزکیهمان در خانه نیز میتواند بهتر و بهتر شود.
۴. استفاده از دوبیتیهای روشنگری حقیقت برای نجات موجودات ذیشعور
در میان چینیها مرسوم است که دوبیتیهایی را [در مقابل درِ ورودی منزل و مکانهای دیگر] نصب میکنند. آنها دوبیتیها را به هنگام جشن سال نو، ازدواج، نقل مکان و روزهای تولد نصب میکنند. دوبیتیهای سال نو به مدت یک سال نگه داشته میشوند. اگر بتوانیم پیامهای روشنگری حقیقت را در دوبیتیها بگذاریم آنها به نجات موجودات ذیشعور کمک خواهند کرد.
من مدت شش سال را در حبس غیر قانونی گذراندم. از سال نوی ۲۰۰۷ چینی، دوبیتیهای روشنگری حقیقت را روی در ورودیمان نصب کردهام. مغازهی خانوادگیمان در مرکز شهر قرار داشت. همسرم به من گفت که در گذشته، تمرینکنندگان دوبیتیهای روشنگری حقیقت را میفرستادند و او آنها را بر روی در نصب میکرد. اما همیشه پس از گذشت پانزده روز از سال نوی چینی، پلیس آنها را پاره کرده بود. گفتم که دوبیتیهای روشنگری حقیقت برای نجات موجودات ذیشعور هستند و هیچکس نمیتواند آنها را از بین ببرد. پس از آن، هیچکسی نیامد تا دوبیتیها را از بین ببرد.
در آغاز واقعاً نمیدانستم که چطور دوبیتیها را بنویسم، اما آرزو داشتم که آنرا انجام دهم و میخواستم از این قالب استفاده کنم تا موجودات ذیشعور را نجات دهم. هنگامیکه این آرزو را داشتم، باور داشتم که میتوانم آنرا خوب انجام دهم، زیرا یک تمرینکنندهی دافا هستم. با قلبی برای نجات موجودات ذیشعور شروع کردم تا دوبیتیها را برای تمرینکنندگانمان در مقیاسی کوچک بنویسم. هنگامیکه محتوای کافی وجود نداشت یاد گرفتم که چطور آنها را خودم بنویسم. اگر قافیه درست نبود، از یک تمرینکننده که اطلاعات فرهنگی داشت کمک میخواستم تا آنرا اصلاح کند. هر سال دوبیتیهایی میسرودم و تمرینکنندگان آنها را مؤثر مییافتند. زمانی رسید که تعداد بیشتری از تمرینکنندگان از من میخواستم که برایشان این دوبیتیها را آماده کنم و حتی افراد عادی نیز برای این دوبیتیها درخواست میکردند. میتوانستم هر سال صدها عدد از این دوبیتی را بسازم. چون تمرینکنندگان از تمامی انواع حرفهها و مشاغل هستند و ما باید همه افراد را در نظر بگیریم، محتوای دوبیتیها از تنوع وسیعی برخوردار بوده است.
میخواستم تا درنوشتن دوبیتیها خوب عمل کنم، بنابراین اغلب اوقات درحالیکه برای استاد عود روشن میکردم، میگفتم، "استاد، لطفاً کمکم کن و خردم را باز کن". تمرینکنندگان با مردم عادی فرق میکنند. چون فکر نجات موجودات ذیشعور را داشتم، خلق دوبیتیها مشکل نبود. گاهی اوقات درحالیکه در مدیتیشن بودم، دوبیتیها در ذهنم پدیدار میشدند. آنها را به وبسایت پیور اینسایت (Pure Insight) میفرستادم. اولین بار ۱۷ دوبیتی و بار دوم ۷ دوبیتی منتشر شد.
فکر میکنم تا آنجا که ما بتوانیم حقیقت دربارهی فالون گونگ را در دوبیتیها بیاوریم، آنها میتوانند تأثیر اعتباربخشی به فا را داشته باشند.
یک بار چند تمرینکننده بهتازگی نقل مکان کرده بودند و یک مهمانی برای خانهی جدید داشتند. اقوام و دوستانشان، شامل افرادی از ادارات دولتی شهرستان و ادارهی ۶۱۰ محلی بودند، آنها از من خواستند که تعدادی دوبیتی که خیلی زیاد بر روشنگری حقیقت تأکید نداشته باشد، بنویسم. به آنها گفتم تنها چیزی که نیاز است انجام دهند، داشتن این فکر است که دوبیتیها مردم را نجات خواهند داد و من میدانم که چه بنویسم. بعداً تمرینکنندگان با هم همکاری کردند تا افکار درست بفرستند و پوسترهای روشنگری حقیقت را به نمایش بگذارند. در طول مهمانی برای خانهی جدید، مهمانها آن دوبیتیها را بسیار خوب یافتند. آن تأثیر خیلی خوبی بر اعتباربخشی به فا داشت.
یک دوبیتی خوب نه تنها باید محتوای خوبی داشته باشد، بلکه بایستی بهطور جذاب و جلبکنندهای نوشته شود. فکر کردم که بهتر است از نگارش لیشو استفاده کنم. هرگز به لیشو ننوشته بودم، اما به آن علاقهمند بودم. یک تمرینکننده در ناحیهی محلی ما، یک نقاش غیرحرفهای بود. او در نقاشی کردن و خطاطی مهارت دارد. از او خواستم تا به من بیاموزد چطور به لیشو بنویسم. اما هنگامیکه به من آموزش میداد، به خط نیمهشکسته نوشت. از او خواستم تا برایم به لیشو بنویسد، اما بهنظر میرسید که انگار حرفم را نمیشنود. تعجب کردم که آیا احتمالاً یک وابستگی وجود دارد که بایستی رهایش کنم. پس از تقاضاهای مکررم، سرانجام دو دوبیتی لیشو نوشت. اما دوبیتیها با چیزی که در ذهنم داشتم جور در نمیآمدند. همچنین فهمیدم که نگران بودم. اگر امور را به روشی انجام میدادم که مردم عادی انجام میدادند و خطاطی را یاد میگرفتم، وقت زیادی میگرفت. دریافتم اگر بهعنوان یک تمرینکننده میخواهم امور مربوط به دافا را بهخوبی انجام دهم، بایستی تمامی عقاید بشری را رها کنم. فقط افکار درست میتوانند به یک نتیجهی فوقطبیعی دست یابند و من باید مسیر اعتباربخشی به فا را بپیمایم. وقت نداشتم که خطاطی را تمرین کنم. فقط میتوانم در طی اعتباربخشی به فا به بلوغ و پختگی لازم برسم. بنابراین از نگارش لیشو در کتابهای دافا به عنوان یک نمونه استفاده کردم و مستقیماً در دوبیتیها نوشتم. درکم رشد کرد و احتمالاً به الزامات فا در سطحم دست یافتم، زیرا دافا به من خرد و انرژی لازم را داد. خطم واقعاً ظاهر لیشو را داشت.
هر روز دوبیتیهایی مینوشتم و به درون نگاه میکردم. در تمام اوقات خودم را بهعنوان یک تمرینکننده درنظر میگرفتم. درحالیکه خودم را اصلاح میکردم، خطم هر روز بهتر میشد. تمرینکنندگان واقعاً با مردم عادی فرق میکنند. طولی نکشید که توانستم خیلی خوب به لیشو بنویسم. سعی نمیکنم به خودم اعتبار ببخشم، زیرا آن واقعاً معجزهی تزکیه کردن دافا است. بدون دافا هیچ چیز نیستم. اینرا نوشتم تا به دافا اعتبار ببخشم. هنگامیکه واقعاً خودمان را تزکیه میکنیم و در تمام اوقات خودمان را بهعنوان تمرینکننده در نظر میگیریم، هر روز معجزات دافا را احساس خواهیم کرد. اگر واقعاً در داخل دافا تزکیه نکنیم، معجزات دافا و قدرت خدایی آن نشان داده نمیشوند.
نتیجهگیری
درکم را در هماهنگ کردن یک بدن واحد به اشتراک گذاشتهام. همانطور که اینرا مینوشتم از نظر فیزیکی و جنبههای دیگر مورد مداخله قرار گرفتم که کمی مرا مردد میساخت. سپس ناگهان فهمیدم که چرا نیروهای کهن با من مداخله میکردند. به این دلیل بود که آنها فقط روی تزکیهی شخصی تمرکز میکنند و هنگامیکه یک بدن واحد را شکل میدهیم میترسند. بنابراین بسیار سخت تلاش کردند تا با من مداخله کنند. در واقع، بر اساس تبادل تجربههایی که با تمرینکنندگان مناطق مجاور در این سالها داشتهام، متوجه شدهام که تمرینکنندگان خارج از شهرمان نیز شکل دادن یک کل یکپارچه و متحد را مشکل مییابند. بنابراین این مداخله، افکار درستم را محکمتر کرد که بایستی مقاله را به اتمام برسانم و با همتمرینکنندگان به اشتراک بگذارم، شیطان را از بین ببرم، گروه را بهعنوان یک کل هماهنگ کنم و به دافا اعتبار ببخشم.
مطالب بالا فقط درک شخصی من از فا هستند. لطفاً با مهربانی به هر چیز نادرستی اشاره کنید.
متشکرم استاد! متشکرم همتمرینکنندگان!