(Minghui.org)
نگاه به درون اصلی بنیادی در ترفیع سطحمان است
در سال ۲۰۰۲، در نظر داشتیم تا از طریق تلویزیون محلی حقایق را برای مردم پخش کنیم. مقامات، مغازهای را که تجهیزات را به ما فروخته بود پیدا کردند، شخص تحویل گیرنده را تعقیب کرده و تمرینکنندگان بسیاری را که هماهنگکننده یا متخصصین فنی بودند بهطور غیرقانونی بازداشت کردند. این حادثه بدترین رویداد آزار و شکنجه در ناحیهی ما بود. تحت فشار بسیار زیادی قرار داشتیم، احساس فلج بودن میکردیم و محل تهیهی مطالب روشنگری حقیقت در منطقهمان کارکردن را متوقف کرد. در کمتر از یک سال از اردوگاه کار اجباری آزاد شدم. محل تهیهی مطالبمان تنها محل تهیهی مطالب در ناحیه بود و تمرینکنندگانی که مسئول جستجوی اطلاعات آزار و شکنجه در اینترنت بودند نیز کارکردن را متوقف کردند. هیچکس نمیدانست که باید چه کار کنیم. علیرغم اینکه هرگز هماهنگکننده نبودم چند نفر از تمرینکنندگان خواستار پیشنهاد من شدند. آنها پیشنهاد دادند که فلایرها و دیسکهایی تهیه کنند و دانششان را در زمینهی کامپیوتر و کار با اینترنت، بهاشتراک بگذارند. واقعاً عالی بود که این تمرینکنندگان علیرغم فشار شدید، برای راهاندازی محل تهیهی مطالب روشنگری حقیقت پیشقدم شده بودند.
یک تمرینکنندهی خانم که حدوداً بیست سال داشت به من گفت، "عمو من میدانم چطور با اینترنت کار کنم و اطلاعات را دانلود کنم. فقط به من بگویید که به چه چیزی احتیاج دارید." از او پرسیدم که آیا پلیس محل سکونتش را تحت کنترل و نظارت دارد. پاسخ داد، "پلیس مخفی هر روز ساختمان را تحت نظر دارد. اما هنوز میتوانم رفت و آمد کنم. هیچ لامپی را روشن نمیکنم و از چراغ قوهای استفاده میکنم تا کامپیوتر را روشن و اطلاعات را روی دیسکی دانلود کنم. مشکلی وجود ندارد."
او بهدلیل عدم خودخواهی پیشنهاد داد تا علیرغم نظارت شدید پلیس، اطلاعات را جمعآوری کند. اگرچه نگران او بودم، اما بسیار تحت تأثیر اراده و قاطعیتش قرار گرفتم. او بارها موفق شد تا اطلاعاتی را دربارهی وضعیت آزار و شکنجه و موارد دیگر بهدست آورد. در طی آن روزها بسیاری از تمرینکنندگان برای رایزنی به نزد من میآمدند و من مردد بودم که آیا قادر هستم یک هماهنگکننده باشم. اما درحالی که تمرینکنندگان تحت آزار و شکنجه قرار داشته و موجودات ذیشعور منتظر نجات یافتن بودند چطور میتوانستیم صبر کنیم؟ با تشویق و ترغیب تمرینکنندگان دیگر، اضطراب و نگرانیهایم را رها کردم و تصمیم گرفتم در اعتباربخشی به فا با آنها همکاری کنم.
یکروز از شش تمرینکننده که بسیار مشتاق و توانا بودند درخواست کردم که در منزل تمرینکنندهای همدیگر را ملاقات کنیم. به آنها گفتم، "همگی از وضعیتمان مطلع هستید. تمایل دارم بدانم آیا میتوانیم با یکدیگر کار کنیم تا امور را در ناحیهمان هماهنگ کنیم." همه با هم پاسخ دادند، "قطعاً باید با یکدیگر کار کنیم." پس از مشاهدهی اراده و اطمینانشان، وظایف را میان خودمان تقسیم کردم که شامل کار با تجهیزات، دانلود اطلاعات، حمل و انتقال مطالب، اداره کردن تبادل تجربهها و غیره بود. از آنجایی که همگی بسیار فعال بودیم فقط دو هفته زمان برد تا دوباره محل تهیهی مطالبمان را آماده کنیم.
علیرغم فشار شدید، تمرینکنندگان هنوز قادر بودند قدم جلو بگذارند، برای هماهنگ کردن پروژههای دافا پیشقدم شوند و محل تهیهی مطالبمان را سریعاً دوباره به راه بیندازند. این بهدلیل قدرت عظیم دافا بود. استاد از قبل راه را برای مسیرهای تزکیهمان هموار کرده بود. فقط بایستی این آرزو و فکر را داشته باشیم که بخواهیم برای دافا مسئول باشیم و موجودات ذیشعور را نجات دهیم. استاد از ما میخواهد منیت را رها کنیم و در مسیر تزکیهمان مهربان باشیم.
بهعنوان یکی از هماهنگکنندگان، با مشکلات و تضادهای شینشینگی بسیاری مواجه شدهام. هر رویداد برایم فرصتی بود تا خود را ارتقاء دهم. قادر بودم به درون نگاه کنم، منیت را رها کنم و بهطور سطحی به مشکل نگاه نکنم. هنگامی که به فا و بدن واحدمان فکر میکردم و نه به خودم، بدین گونه قلبم و محیطم تغییر میکردند.
بعد از اینکه یک تمرینکنندهی خانم در ناحیهی ما، درنتیجهی آزار و شکنجه جان باخت، با هماهنگکنندگان دیگر دیداری داشتم تا بحث و گفتگو کنیم که چطور میتوانیم از این پرونده استفاده کرده تا آزار و شکنجه را افشا و حقیقت را برای دیگران روشن کنیم. یکی از هماهنگکنندگان در جلسه حضور نیافت و باعث شد که چند نفر از تمرینکنندگان نیز در جلسه حاضر نشوند. مطمئن نبودم که آیا میتوانیم جلسه را درحالی که تعداد زیادی از تمرینکنندگان حضور نداشتند ادامه دهیم. نمیدانستم باید چه کار کنیم.
بعداً فکر کردم احتمالاً عدم حضور آن هماهنگکننده به این دلیل بود که وی در موضوعات خاصی با من موافق نیست. فکر کردم نباید او را سرزنش کنم و درعوض بایستی با او ملاقاتی داشته باشم. ما به خانهاش رفتیم و سؤال کردیم که آیا میتوانیم با او تبادل تجربه کنیم، اما او اجتناب کرد. در آن زمان میدانستم که نباید در جستجوی اشتباهات تمرینکنندگان باشم، اما نمیدانستم که اشتباهاتم نیز چه بودند. یک قدم به عقب برداشتم و گفتم، "اگر تبادل تجربه نکنیم مسئلهای نیست. چرا با همدیگر فا را مطالعه نکنیم،" و او موافقت کرد. هنگامی که نوبت به خواندن من رسید تمرینکنندهای کتاب را به دست من داد. از آنجایی که هنوز احساس میکردم مورد بیانصافی قرار گرفتهام و احساس خوبی نداشتم، قادر نبودم بلند بخوانم. تمرینکنندهی دیگری کتاب را گرفته و ادامه داد.
پس از صرف زمانی برای مطالعهی فا، گفتم، "کار هماهنگی برایم مشکل است. اگر هر کسی که توانایی لازم را داراست تمایل دارد این مسئولیت را برعهده بگیرد من کنار میروم." تمرینکنندهای پاسخ داد، "ما هماهنگکننده را انتخاب نمیکنیم. آیا تو میخواهی کار هماهنگکنندگی را انجام دهی یا نه؟" از شنیدن آن زیاد خوشحال نشدم، اما سعی کردم خودم را کنترل کنم و وارد کشمکش و تعارض نشوم. هیچکس دیگری چیزی نگفت. سپس اضافه کردم، "بیایید شخص دیگری را پیدا کنیم تا هماهنگکننده شود. نباید اجازه دهیم پروژههای دافا تحت تأثیر قرار گیرند." تمرینکنندهی دیگری پاسخ داد، "چرا شما کار هماهنگی را برای مدتی انجام نمیدهید تا زمانی که جایگزین مناسبی را پیدا کنیم؟" بدون هیچ نتیجهای تبادل نظرمان را به اتمام رساندیم. پیش از اینکه به خانه بروم از تمرینکنندهای که با من مخالف بود خواستم به خانهام بیاید تا با هم تبادل تجربه کنیم و او موافقت کرد.
آن تمرینکننده روز بعد آمد و من صادقانه به او گفتم، "لطفاً به اشتباهاتم اشاره کن. آنها را تصحیح خواهم کرد." پس از مشاهدهی صداقت و خلوصم، پاسخ داد، "چند موضوع برای گفتن دارم. به چیزی که در ابتدا قول داده بودی فکر کن." به آن فکر کردم اما نتوانستم هیچ چیز را بهخاطر آورم. از او پرسیدم که آیا بهخاطر میآورد که چه گفتهام. ادامه داد، "هنگامی که در ابتدا موافقت کردیم که با هم پروژهها را هماهنگ کنیم گفتی که ابتدا باید دربارهی امور بحث و تبادل نظر کنیم. آنوقت تو پیش رفتی و چند کار را بدون پرسیدن نظر ما انجام دادی." پاسخ دادم، "حالا بهخاطر میآورم. متوجه شدم چند تمرینکننده جوان بسیار فعال هستند و کارها را سریع انجام میدهند، بنابراین صرفاً به آنها اجازه دادم تا به امور رسیدگی کنند بدون اینکه با دیگران بحث و تبادل نظر کنم. میدانم که اشتباه از من بوده و تقصیر شما نیست. معذرت میخواهم! از حالا به بعد، قبل از انجام هر کاری با همه بحث و تبادل نظر میکنم. بایستی به قراری که با هم گذاشتیم احترام بگذارم." رفتارش فوراً تغییر کرد و گفت، "سن من از بقیه بیشتر است و به اندازهی تمرینکنندگان جوان، توانا نیستم. آنها بسیار فعال بوده و سرعت عمل دارند. اگر امور را تغییر دهیم شاید بر انگیزهی آنها تأثیر بگذاریم. بهتر است بگذاریم تا آنها مراقب امور باشند. نباید پروژههای دافا را بهتأخیر بیندازیم. من در پشت صحنه کار میکنم و به همان نسبت امور را مرتب و هماهنگ میکنم."
او بردبار، مهربان و فهمیده بود و قادر بود منیت را رها و فوراً خودش را اصلاح کند. اینها ویژگیهای یک تزکیهکننده هستند و من برای او خوشحال بودم. متوجه شدم که در هر پروژهی دافا که انجام میدهیم باید بههنگام مواجهه با تضادها آرامش خود را حفظ کنیم. نباید بر جستجوی منشأ مشکل تمرکز کنیم، بلکه باید یک قدم به عقب برداریم و درعوض به درون نگاه کنیم. هنگامی که منیت را رها میکنیم و سعی میکنیم از لطمه زدن به پروژههای دافا جلوگیری کنیم، به تمرینکنندگان دیگر فکر میکنیم و امور و عقاید بنیادی را اصلاح میکنیم، امور سریعاً بهبود مییابند.
همانطور که استاد بیان کردند، "میگوییم هنگامی که در یک ناسازگاری هستید اگر بتوانید یک قدم به عقب بردارید، دریا و آسمان را بیکران خواهید یافت. تضمین میکنم که چیزها متفاوت بهنظر برسند." (جوآن فالون) اگر در میان تضادها قادر نباشیم به درون نگاه کنیم و سعی کنیم امور را با استانداردهای مردم عادی ارزیابی کنیم پس مشکل خواهد بود که از بشر بودن قدم بیرون بگذاریم. در واقع ظهور چنین تضادهایی به ما اجازه میدهد که در تزکیهمان ارتقاء یابیم. اگر بتوانیم بر آنها غلبه کنیم پس در مسیر الوهیت قرار داریم.
عقاید بشریمان را بهطور بنیادی تغییر دهیم
معمولاً میتوانم با تمرینکنندگان بهخوبی همکاری کنم، اما نه به خوبی زمانی که در خانه هستم. گاهی اوقات حتی از وابستگیهایم آگاه نیستم و بنابراین قادر نیستم برای مدت زمانی طولانی بر آنها غلبه کنم. حالا تشخیص میدهم که این بدان دلیل است که عقاید بشریام را رها نکردهام و نتوانستهام خود را بهعنوان یک تزکیهکننده در نظر بگیرم. با این وجود یکبار که آن را تشخیص دادم توانستم سریعاً رشد کنم.
در یک موقعیت، اولین نفری بودم که یک نسخه از دیویدی هنرهای نمایشی شنیون را بهدست آوردم. تصادفاً بسیاری از فرزندان اقوامم در منزلم حضور داشتند. دخترم که ازدواج کرده است در آن زمان باردار بود و با من زندگی میکرد. به او گفتم، "امروز بعدازظهر همگی باید دیویدی شنیون را تماشا کنید." دخترم فوراً پاسخ داد، "پدر، مادر قبلاً از ما خواست که امروز صبح فا را مطالعه کنیم و من ترجیح میدهم که امروز بعدازظهر برنامههای تلویزیونی دیگر را تماشا کنم." با قاطعیت پاسخ دادم، "نه! باید شنیون را تماشا کنی. مردم بسیار زیادی در اطراف دنیا قادر نیستند شنیون را ببینند. من همین الان این دیویدی را گرفتهام، بنابراین باید آن را امروز بعدازظهر تماشا کنید." بدون فکر بیشتری، لپتاپ را روشن کرده و شروع به نمایش دیویدی کردم. دخترم که در جلوی لپتاپ نشسته بود صورتش را برگرداند. از او سؤال کردم، "چرا آن را تماشا نمیکنی؟" گفت، "نمیخواهم تماشا کنم."
عصبانی شدم و با صدای بلند گفتم، "صورتت را برگردان." اگرچه صورتش را برگرداند ولی بهآرامی گریه میکرد. فراموش کردم که یک تزکیهکننده هستم و فکر نکردم که اشتباه میکنم. به او گفتم، "آیا پدرت با تو بهخوبی رفتار نمیکند؟ بچههای بسیاری واقعیتها را دربارهی فالون دافا نمیدانند و این موقعیت را ندارند تا دیویدی شنیون را تماشا کنند. من آخرین اجرایشان را برایت ضبط کردم. آیا در حال دادن بهترین چیز به تو نیستم؟ چرا قدردان نیستی؟ اگر فکر میکنی که اشتباه میکنم و ناحق میگویم، پس به خانهی خودت برگرد." سپس خانه را ترک کردم.
در غروب به خانه آمدم و متوجه شدم که دخترم آنجا نیست. از همسرم سؤال کردم که او کجاست و همسرم پاسخ داد، "آیا نمیدانی دخترت کجا رفت؟ او اینجا را ترک کرد." (دخترم در چینگدائو زندگی میکند.) متوجه شدم که اشتباه کردم. بهخاطر من بود که دخترم رفت. فوراً متوجه وابستگیهای بسیاری شدم- رقابتجویی، رنجش، لجوجانه بر عقیدهی خود ماندن، نگاه نکردن به درون در میان تضادها، نگاه نکردن به چیزها از نقطه نظر شخصی دیگر، ضعیف عمل کردن در اینکه دیگران را اول در نظر بگیرم. مشخص بود که "خودخواهی" پشت تمام این وابستگیها بود و همچنین فاقد نیکخواهی بودم.
به محض اینکه متوجه اشتباهاتم شدم از همسرم پرسیدم دخترمان کجاست. او گفت، "احتمالاً در فرودگاه است." پس از یک گفتگوی مختصر تصمیم گرفتیم با او تماس بگیریم و از او بخواهیم که برگردد. هنگامی که به تلفن پاسخ داد در فرودگاه بود. به او گفتم، "چرا رفتی؟ اشتباه از من بود و من نباید آنطور با تو رفتار میکردم. لطفاً برگرد." او یک کلمه هم نگفت و شروع کرد به گریه کردن. گفت، "پدر، تقصیر تو نبود. نباید آنطور رفتار میکردم. چیزی که تو انجام دادی بهخاطر خیر و صلاح من بود. متأسفم." گفتم، "لطفاً برگرد. من یک تزکیهکننده هستم و میدانم که اشتباه از من بود." گفت، "قبلاً بلیت را خریدهام و احتمالاً باید مبلغ بیشتری هزینه کنم تا پول بلیت را پس بگیرم. از آنجایی که قبلاً پرداخت کردهام ترجیح میدهم به خانه بروم و برای مدتی استراحت کنم. هر دوی شما اخیراً در حال و وضعیت خوبی نبودهاید. چند روز بعد برمیگردم. مشکلی نیست؟" با او موافقت کردم.
بهخاطر میآورم هنگامی که بچه بودم، یکبار خواهرم با من شوخی کرد، "وقتی بزرگ شدی و با یک دختر ازدواج کردی مادر را فراموش نکن." تصور کردم که خواهرم به شخصیتم توهین کرد بنابراین با کمربندی او را زدم. مادرم دید و به من گفت، "خواهرت فقط با تو شوخی کرد. چرا با کمربند او را زدی؟" او با دست ضربهای به پشتم زد و من گریه کردم. احساس کردم که مورد بیانصافی قرار گرفتهام. قبلاً هنگامی که مادرم اینطور مرا میزد، همیشه بعد از آن مرا دلداری میداد تا احساس بهتری داشته باشم. اما این بار مرا دلداری نداد و هیچ چیزی نگفت تا آرامم کند. از غروب تا صبح روز بعد در گوشهی اتاق ایستادم تا مادرم برای دلداریم آمد.
همیشه شخصیت سرخود و جسوری داشتم. امروز در برابر فای بودا، هنگامی که دافا در دنیای بشری گسترش مییابد بایستی حقیقتاً خود را تغییر دهم. حالا میتوانم جلوی فرزندم اشتباهاتم را بپذیرم، چیزی که هرگز پیش از اینکه تزکیه را آغاز کنم نمیتوانستم انجام دهم. اما حالا میتوانم با آرامش آن را انجام دهم. استاد بیان کردند، "این بدان معنی است که اگر بخواهید تغییر کنید مجبورید خودتان را از عمق درونتان تغییر دهید، از عمق سرشتتان. فقط این ارتقاء حقیقی و تغییر واقعی است." ("آموزش فا در کنفرانس فای دستیاران در چانگچون") اینبار رفتارم تغییر کرد، به این دلیل که بهطور جدی از درون تغییر کرده بودم. متوجه شدم بدون توجه به اینکه در چه محیطی هستیم باید بهجای تمرکز بر اینکه مقصر هستیم یا نه به درون نگاه کنیم، خودمان را تغییر دهیم و این اصلی بنیادی در تزکیهمان است.
مریدان دافا یک بدن واحد هستند
در سالهای اخیر با تمرینکنندگان، فا را بهخوبی مطالعه کردهام، در مسیر تزکیهام خوب عمل نموده و به رویکرد مینگهویی در موضوعات مهم توجه کردهام. در طی مرحلهی آغازین دورهی اصلاح فا، مینگهویی از تمرینکنندگان سرزمین اصلی چین خواست تا حد ممکن محلهای تهیهی مطالب را در سراسر چین دایر کنند و هر مکان را شخصیتر و در مقیاسی کوچکتر ایجاد نمایند. بنابراین سعی کردیم مکانهای تهیهی مطالب را پخش کنیم و به تمرینکنندگان اجازه دهیم مسیرهای خودشان را بپیمایند. این امنتر و موثرتر است، به تمرینکنندگان بیشتری اجازه میدهد تا از بشر بودن قدم بیرون بگذارند و در اعتباربخشی به فا شرکت کنند.
بهطور کلی تمرینکنندگان در ناحیهی ما دارای مهارتهای فنی خوبی هستند و در محدودهی وسیعی از مسائل فنی تسلط دارند. تمرینکنندگان به محض اینکه مهارتهای جدید را یاد میگیرند ابزار فای ما میشوند تا به ما کمک کنند عناصر بد را از بین ببریم. سالها پیش برای راهاندازی محلهای تهیهی مطالب، پنج کلاس آموزشی بزرگ راه انداختیم که توسط تمرینکنندگانی که در زمینهی مسائل فنی حرفهای بودند آموزش داده میشدند. همانطور که تعداد پروژهها افزایش یافت تمرینکنندگان بیشتری در ناحیهی ما مهارتهای جدید را آموختند و تمرینکنندگان از نواحی دیگر اغلب میآمدند تا آموزش ببینند. ما نیز با ماشین به نواحی دیگر میرفتیم تا به تمرینکنندگان آموزش دهیم و به آنها کمک کنیم تا مکانهای تهیهی مطالب خودشان را راهاندازی کنند. یکی از نواحی شهرستانی هیچ محل تهیهی مطلبی نداشت. تمرینکنندگان آنجا حتی نمیدانستند که چطور به اینترنت وصل شوند. آنها اغلب از بستگانشان که در ناحیهی ما زندگی میکردند میخواستند که مطالب را با قطار برای آنها ببرند. سالها بدین صورت پیش رفت تا یک تمرینکننده وضعیتشان را تغییر و رشد داد. دو لپتاپ و دو چاپگر برای آنها خریدیم. یک تمرینکننده نزد آنها ماند تا به آنها آموزش دهد.
یک تمرینکننده که خارج از منطقهی شرق شانهایگوان زندگی میکرد مجبور شد در سراسر آن ناحیه مسافرت کند تا بتواند کسی را پیدا کند که به او در نصب سیستم کامپیوترش کمک کند و اگر کامپیوترش مشکلی پیدا میکرد نمیتوانست کار زیادی در موردش انجام دهد. او دربارهی مهارتهای فنی تمرینکنندگان ما شنید و به ناحیهی ما مسافرت کرد. از یک فروشندهی تجهیزات کامپیوتری پرسید، "آیا کسی را در این ساختمان میشناسید که فالون گونگ را تمرین کند؟" او راهنماییاش کرد و وی ما را پیدا نمود. در ابتدا هیچ مکان تهیهی مطالبی در ناحیهی او وجود نداشت. با این وجود پس از اینکه پیش ما مهارتهایی را یاد گرفت، فقط در عرض چند سال محلهای تهیهی مطالب زیادی در ناحیهاش شکل گرفت.
تمرینکنندهی دیگری تا ناحیهی ما هزار مایل را طی کرد تا مهارتهای فنی را بیاموزد. در ابتدا حتی نمیدانست که چطور از موس کامپیوتر استفاده کند. با صبر و بردباری همه چیز را به او آموختیم، از اینکه چطور از موس استفاده کند تا اینکه چطور مطالب را تهیه کند. حتی به او آموزش دادیم که چگونه از تجهیزات کامپیوتریاش نگهداری و آنها را تعمیر کند. او هماکنون مسئول راهاندازی مکان تهیه مطالب در ناحیهاش است.
همچنین به جنبههای مختلف پروژههای دافا توجه کردهایم. برای مثال وبسایت مینگهویی بهخاطر حفظ امنیت اینترنتیمان، مقالهای را در ۱۶ مارس ۲۰۱۱ منتشر کرد. مقاله یک آموزش گرافیکی را ارائه میداد در مورد اینکه چطور گواهی دیجیتال سیاِناِنآیسی (مرکز اطلاعات شبکهی اینترنت چین) را حذف کنیم. آن پیشنهاد میداد که تمرینکنندگان گواهی دیجیتال سیاِناِنآیسی را حذف یا استفاده از آن را متوقف کنند. به محض اینکه آن را یاد گرفتیم آن را از سیستم کامپیوتری و مرورگرهایمان حذف کردیم. آن را منعکس کرده و با مکانهای دیگر تهیهی مطالب به اشتراک گذاشتیم. در کمتر از یک ماه، سیستمهای کامپیوتری در ناحیهی ما همگی بهروز شدند.
در چند سال گذشته، فقط به فا در ناحیهمان اعتبار نبخشیدیم بلکه به هماهنگ کردن تمرینکنندگان در نواحی دیگر نیز کمک کردیم. باران یا آفتاب، هیچ چیزی ما را از انجام مسئولیتهایمان متوقف نکرد. هنگامی که به مکانهای دیگر مسافرت میکردیم در مسیر جاده غذا میخوردیم و گاهی اوقات غذایمان فقط یک تکه نان و یک بطری آب بود. گاه به گاه در چالهها و آبراهها رانندگی میکردیم و زمانی دیگر ماشینمان در سربالاییهای برفی به عقب میلغزید. بهخاطر مشکلات تسلیم نمیشدیم. یکبار در مسیر برگشت به خانه در بزرگراهی گم شدیم. همانطور که سعی میکردیم مسیر را پیدا کنیم مردی را مقابلمان دیدیم. هنگامی که جلوتر رفتیم متوجه شدیم که مردی قدبلند و حدود ۸۰ ساله بود. از او مسیر را پرسیدیم و به ما گفت که برگردیم و در جهتی دیگر برویم. بعداً تعجب کردیم، "یک مرد پیر در آن وقت شب در وسط بزرگراه چه کار میکرد؟" استاد درحال کمک به ما بود تا مسیرمان را به خانه پیدا کنیم.
در ده سال گذشتهی اصلاح فا، تمرینکنندگان در ناحیهی ما در همکاری با یکدیگر و بحث و تبادل نظر با هم دربارهی امور خوب عمل کردهاند. استاد یک کلید طلایی به ما داده و هر زمان که با مشکلات مواجه میشویم از این کلید طلایی استفاده کرده تا قلبهایمان را باز کنیم. نه تنها باید خوب تزکیه کنیم بلکه همچنین باید با یکدیگر خوب همکاری کنیم تا موجودات ذیشعور بیشتری را نجات دهیم. آرزویمان این است که به کمال رسیده و با استاد به خانه برگردیم.
متشکرم! لطفاً با مهربانی به هر چیز نادرستی اشاره کنید. ههشی.