(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در ۲۵ آوریل سال ۱۹۹۹ شروع کردم. بدنم در همان روز دستخوش تغییرات معجزهآسایی شد.
تا آن مرحله از زندگیم، مصائب بسیاری را تجربه کرده بودم. یکی پس از دیگری اتفاق میافتادند و رنجهای جسمی و روحیای که متحمل شده بودم غیرقابل توصیف هستند. بعد از زایمان دخترم در سال ۱۹۸۰، مبتلا به بیماری قلبی حادی شدم. هر وقت علائم بیماری شدید میشد، احساس میکردم که در آستانهی مرگ هستم. برای مدت زمانی طولانی قادر نبودم بهخوبی تنفس کنم و هوا را به داخل بکشم و تنها میتوانستم بازدم داشته باشم. شوهر و فرزندم نگران بودند اما فایدهای نداشت. من حتی بیشتر نگران بودم. گفتهای وجود دارد "بدبختی هرگز بهتنهایی نمیآید." در سال ۱۹۹۶، بر اثر افتادن، دستم شکست و کج باقی ماند. یک سال بعد، دوباره افتادم و پایم شکست و بعد از معالجه، معلول و ناتوان شدم.
خوشبختانه آسمان فرد رنجور و بیماری مانند من را فراموش نکرده بود. در سال ۱۹۹۹، برکات فالون دافا شامل حال من شد. بههنگام انجام تمرین "گوان تونگ لیانگ جی فا" (تمرین سوم: حرکت میان دو منتهیالیه)، همانطور که حرکات آرام و روان دست را انجام میدادم، صدای تقّی شنیدم. آن دستم که شکسته و کج شده بود، دوباره صاف شد. همزمان، صدای تق مشابهی از پایم آمد و آن نیز صاف شد. در همان موقع، حس کردم که انسداد قلبم نیز برطرف شده است و از آن مرحله به بعد توانستم دوباره بهطور معمولی نفس بکشم.
روز بعد بهمنظور حفاری به بالای کوه رفتم. همسایگان و بستگانم همه شگفتزده شده بودند که: چطور امکان دارد زنی معلول در عرض یک شب به فردی سالم تبدیل شود؟ با شور و هیجانی بسیار تجربهای را که از انجام تمرین فالون گونگ در روز قبل داشتم با آنها در میان گذاشتم. پس از شنیدن آن، همگی حیرتزده شدند و اظهار کردند که فالون گونگ چیزی فوقطبیعی و واقعاً خوب است!
من هیچوقت به مدرسه نرفتهام، چون خانوادهام خیلی فقیر بودند و والدینم پسر را بر دختر ترجیح میدادند و با پسرها رفتار بهتری داشتند. زمانیکه فقط ۶ سال داشتم از خواهران و برادران کوچکترم مراقبت میکردم. برای دهها سال، هرگز نمیدانستم که چگونه حتی اسمم را بخوانم. اکنون میتوانم کتاب جوآن فالون استاد لیهنگجی و بسیاری از سخنرانیهای دیگر را نسبتاً روان بخوانم. خانوادهام در خانه میگویند که اصلاً شبیه فردی بیسواد نیستم. این موضوع برای خودم هم کاملاً شگفتانگیز و جالب است! کل این موضوع مانند یک داستان بهنظر میآید، اما آنها واقعاً برایم اتفاق افتادهاند.
بعد از دیدن این معجزات، برادر و برادر شوهرم نیز تمرین فالون دافا را شروع کردند. پس از آن، تمام بیماریهای برادرم ناپدید شد؛ سرطان برادر شوهرم نیز درمان شد. آنها در تمام این سالها در وضعیت سلامتی خوبی بودهاند.
در ۲۰ ژوئیه سال ۱۹۹۹، ح.ک.چ (حزب کمونیست چین) تمرینکنندگان فالون گونگ را مورد آزار و شکنجه قرار داد. بهمنظور اعادهی عدالت برای معلم، به پکن رفتم تا به عظمت و ماهیت شگفتانگیز دافا اعتبار ببخشم، اما در شهر چانگشا متوقف شدم. در آنجا توسط پلیس ربوده شدم و به محض برگشت به زادگاهم بهطور غیرقانونی زندانی شدم. پلیس از من پرسید چه چیز فوقالعادهای در مورد فالون گونگ وجود دارد. به آنها گفتم که فالون گونگ به مردم میآموزد که چگونه خوب باشند و در جن- شن- رن (حقیقت- نیکخواهی- بردباری) جذب شوند، بیماریها را شفا میدهد و سلامتی را بهبود میبخشد. بعد از تنها یک روز تمرین، دست و پای فلج و قلبم همگی شفا یافتند. فالون دافا مرا نجات داد و به من شانسی برای زندگی دوباره بخشید. فرد معلولی مانند من را به حالت عادی بازگرداند. باید پایدار و کوشا به تمرین دافا ادامه دهم. پلیس با علاقهی بسیار گوش میداد. آنها لبخند زدند و به من گفتند: "تو واقعاً شگفتانگیزی!" در آن زمان چیزی دربارهی فرستادن افکار درست نمیدانستم. فقط میدانستم که میتوانم معلم را صدا بزنم: "میخواهم به خانه بروم تا فا را مطالعه کنم و تمرینها را انجام دهم." پانزده روز بعد، واقعاً توانستم به خانه بازگردم.
پس از آن ادارهی ۶۱۰ محلی و کارکنان امنیت عمومی اغلب به خانهام میآمدند تا مشکل ایجاد کنند. سعی میکردند با تهدید و اجبار مرا وادار کنند که تمرین را رها کنم، اما هرگز تسلیم خواستههای آنها نشدم. برای فرار از آزار و شکنجهی شیطان، ادامه دادن به تمرین فا و برای انجام مأموریت مهم نجات موجودات ذیشعور، من و شوهرم (که او نیز یک تمرینکننده است) به حومهی شهر نقل مکان کردیم. برای امرار معاش محصولات زراعی پرورش میدادیم. یکبار، وقتی به خانهی یکی از همتمرینکنندگان میرفتم، مرا ربودند و در ادارهی پلیس محلی حبس کردند. برای مقاومت در برابر آزار و شکنجه دست به اعتصاب غذا زدم. از آنجایی که غذا نمیخوردم مأموران پلیس پرسیدند آیا مریض هستم. به آنها گفتم، مریض نیستم و اینکه فقط نمیخواهم غذای آنها را بخورم و میخواهم فا را تمرین کنم و تمرینها را انجام دهم. نیم ماه بعد، پسر و دخترم بعد از شنیدن خبر زندانی شدن غیرقانونی من، از شهر چانگشا به ادارهی پلیس آمدند و به مأموران پلیس گفتند: "پیش از این مادرمان بیماری قلبی جدیای داشته و در موقعیتهای بسیاری تا دم مرگ رفته است. اما بهواسطهی تمرین فالون گونگ درمان شد. اگر به این دلیل که شما باعث شدید بیماریش برگردد، بمیرد، چگونه میخواهید آن را جبران کنید؟" در همان روز پلیس مرا آزاد کرد.
در طول این سیزده سال اغتشاش و آزار و شکنجه، تمام راه تا امروز، در مطالعهی فا، انجام تمرینها و روشنگری حقیقت برای نجات مردم دنیا ثابتقدم بودهام. بدون مراقبت نیکخواهانهی معلم و تقوای عظیم فالون دافا، حتی برای یک لحظه هم نمیتوانستم در آزمونهای سخت فراوانی که از میانشان گذشتهام ایستادگی کنم. همهی اعضای خانوادهمان برای همیشه قدردان استاد محترم و فالون دافا هستند!