(Minghui.org) کتاب ۱۹۸۴ اثر جورج اورول در سال ۱۹۴۸ به رشتهی تحریر درآمد. این کتاب جامعهای را به تصویر میکشد که زیر سیطرهی حکومتی تمامیتخواه میباشد، حکومتی که تحت رهبری "برادر بزرگ" و "حزب،" همیشه و همهجا بر همهی امور جامعه نظارت دارد. در این جامعه دولت در پی کنترل اندیشه و افکار مردم است و هر اندیشهای مرتبط با فردگرایی و آزادی و استقلال فردی را تحت عنوان "بزه فکری" تحت آزار و شکنجه قرار میدهد.
و چگونه این کار را میکند؟ اینجا قطعاتی از متن کتاب بهاختصار آورده شده است:
"......درد شدیدی در بدن وینستون پیچید...... بدنش در خود منقبض میشد و بند بند وجودش میخواست از هم جدا شود. درد آنقدر شدید بود که عرق گرم بر پیشانیاش نشست، ولی بدتر از همه این بود که میترسید ستون فقراتش بشکند. دندانها را به هم فشرد و درحالی که سعی داشت تا حد ممکن ساکت بماند به سختی از بینی نفس میکشید......"
" اُبراین گفت: ' این بار شدتش چهل بود، حالا میبینی که شمارههای این صفحه تا صد هم بالا میرود. خواهش میکنم بهخاطر داشته باش که در طول گفتگویمان من این قدرت را دارم که در هر لحظه و با هر شدتی که بخواهم درد را به بدن تو وارد کنم......"
" اُبراین دست چپش را بالا گرفت، شستش را پنهان کرد و چهار انگشتش را باز گذاشت.
"'وینستون چند انگشت مرا میبینی؟'
"'چهار تا.'
"'و اگر حزب بگوید آنها پنچ تا هستن نه چهار تا... آن وقت چند تا میبینی؟'
"'چهار تا'
"کلام وینستون با آهی از درد به آخر رسید. عقربهی صفحهی مدرج به پنجاه و پنج رسیده بود، عرق از تمام بدن وینستون جاری بود. تنفسش با نالههای عمیقی همراه شده بود که حتی فشردن دندانها به روی هم کمکی به تمام شدن این نالهها نمیکرد. اُبراین با دست چپش که همچنان بالا نگه داشته بود، به او نگاه میکرد. دوباره اهرم را به جای اول بازگرداند. این بار درد کمی تخفیف یافت.
"'وینستون، چند تا انگشت؟'
"'چهار تا.'
عقربهی دستگاه به شصت رسید."
شباهتها با چین امروز
این بهطرز ناراحتکنندهای شبیه روشی است که در آن حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) تمرینکنندگان فالون گونگ را با تاکتیکهای شستشوی مغزی تحت آزار و شکنجه قرار میدهد.
برای اینکه تمرینکنندگان از باورشان به اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری دست بکشند و دروغها و سفسطههای ح.ک.چ را بپذیرند، حزب شستشوی مغزی و شکنجه را در هم میآمیزد.
طبق اظهارات شخصیِ یک تمرینکننده از شهر ووهان، پلیس شهر او را در بیمارستانی روانی حبس کرده و با سوزنهای الکتریکی شکنجه کرد تا او را برای دست کشیدن از عقایدش تحت فشار قرار دهد:
"شش مأمور مرا روی تخت مخصوصی قرار دادند و شانهها و پاهایم را بستند. پنج نفر از آنها سر، دستها و پاهایم را نگه داشتند و رئیس آنها، چِن، پرسید 'آیا هنوز میخواهی فالون گونگ را تمرین کنی؟ میخواهی به اعتصاب غذایت ادامه دهی؟'"
"پاسخ دادم، 'بله. به اعتصاب غذا ادامه میدهم.' سپس آنها دو سوزن الکتریکی را تا عمق ۵ سانتیمتر به داخل شقیقههایم فرو کردند. جریان برق را با بیشترین ولتاژ ممکن تنظیم کرده و حدود یک ساعت، به من شوک اعمال کردند، درحالی که مرتب جریان را قطع و وصل میکردند. علیرغم اینکه پنج نفر محکم مرا نگه داشته بودند، جریان قوی برق مرا بارها و بارها از روی تخت به بالا پرتاب میکرد. احساس میکردم که با دهها هزار چاقوی تیز مغزم را قطعه قطعه میکنند. درد به قدری شدید بود که ترجیح میدادم بمیرم. طولی نکشید که از هوش رفتم. پس از اینکه به هوش آمدم نمیتوانستم بهطور طبیعی فکر کنم. نمیتوانستم فکر چنین وحشت و دردی را از سرم بیرون کنم و نمیتوانستم مثل قبل بر خودم کنترل داشته باشم..."
نمونهای دیگر... شباهتهای بیشتر
خانم سونگ یوگانگ، تمرینکنندهای از استان لیائونینگ، که در اردوگاه کار اجباری بنشی تحت شکنجهی "کشش" قرار گرفته بود، آن را اینگونه شرح داد. دست و پاهایش طوری کشیده شده بود که بدنش در هوا معلق بود:
"کشش به مدت دو روز ادامه داشت و پاهایم بیحس شدند. وو گانگ، معاون اردوگاه، وارد شد. وقتی دید که هنوز تسلیم نشدهام، با یک باتوم الکتریکی ۱۸ هزار ولتی شروع به شوک دادن کرد. چهار روز دیگر گذشت. درد به استخوانهایم نفوذ کرده بود.
"احساس میکردم چیزی نمانده که ستون فقراتم بشکند. گویا با چکشی روی من میکوبیدند. قفسه سینهام طوری مورمور میشد که انگار هزاران حشره بدنم را گاز میگیرند. حتی یک نفس کشیدن آرام موجب درد شدیدی میشد. همانطور که در تکتک ثانیهها از دردی طاقتفرسا رنج میبردم، دو نگهبان با نامهای وانگ یی و لیو جیانگپنگ با یک باتوم الکتریکی ۱۸ هزار ولتی به من شوک اعمال کردند. جرقههایی از باتوم بیش از یک فوت (۳۰ سانتیمتر) به اطراف میپرید. وانگ یی فریاد میکشید، 'سونگ یوگانگ، اگر تسلیم نشوی امروز کارت را تمام میکنیم.'"
ح.ک.چ نشان داده که قادر است تقریباً به هر ظلم و بیرحمی غیرقابل تصوری دست بزند تا تمرینکنندگان فالونگونگ را وادار کند این عبارت را بگویند "من تسلیمم".
واقعاً شرمآور و تکاندهنده است، مخصوصاً که اعمالی اینچنین شیطانی نادر نیستند. این اعمال در تمام اردوگاههای کار اجباری، زندانها و مراکز شستشوی مغزی در سراسر چین متداول میباشند. ح.ک.چ همانند "برادر بزرگ" هر عقیدهای را که در راستای خط مشی خود نباشد؛ تحمل نمیکند.
به گفتهی 'برادر بزرگ' اورول، "بزه فکری، جرمی نیست که مجازات آن مرگ باشد، بزه فکری خود مرگ است."
به طور مشابهی ح.ک.چ نیز ادعا میکند، "جسمشان را نابود کنید." و اگر چنین نشود ح.ک.چ در صدد برمیآید تا بر طبق معیارهای حزب آنها را "تبدیل" کند. از میان نزدیک به ۴۰۰۰ تمرینکنندهی فالون گونگ که کشته شدند، اکثر آنها درنتیجهی شکنجه در روند شستشوی مغزی جان باختند، چیزی که حزب آن را "تبدیل" مینامد.
از دید شخصیت اُبراین در کتاب اورول، شستشوی مغزی روند تکه تکه کردن افکار شخص و دوباره چیدن و چسباندن آنها به هم مطابق الزامات حزب میباشد. طبق تعریف ح.ک.چ شستشوی مغزی جایگزین کردن سرشت حزب به جای سرشت بشری است. آنان میخواهند انسانیت و اختیار را نابود کنند تا کنترل کامل اندیشه را در دست گیرند.
سرشت حزب تغییر نکرده است
در گذشته، ح.ک.چ برای کنترل همگانی جامعه به جنبشهای سیاسی دورهای تکیه میکرد. از آنجا که تمرینکنندگان فالون گونگ از تسلیم شدن و کنار گذاشتن اصول خود امتناع میکنند، هدف ظالمانهترین و طولانیترین آزار و شکنجه قرار گرفتهاند.
در هر یک از جنبشهای ح.ک.چ، ترکیبی از خشونت و شستشوی مغزی نسلهای چینی را وادار کرده تا در برابر قدرت ح.ک.چ سر تسلیم فرود آورند. تسلیم شدنی که ناشی از ترس و وحشت بوده است. حتی در دهههای اخیر که ح.ک.چ بر ثروتاندوزی و اختلاس متمرکز شده است، هنوز هر زمان که نیاز باشد تاکتیکهای کنترل اندیشه به کار گرفته میشوند.
برای نمونه در همان شروع آزار و شکنجهی فالون گونگ، شهروندان در سراسر کشور را مجبور میکردند فالون گونگ را محکوم کنند. درست مثل آن چیزی که در زمان انقلاب بزرگ فرهنگی رخ داد.
حتی بچهها هم مستثنی نبودند و ح.ک.چ آشکارا مطالبی افتراآمیز را در راستای بدنام کردن فالون گونگ، در متون کتابهای درسی ابتدایی گنجاند.
مقایسههای سادهای بین چین امروز و ۱۹۸۴ میتواند از همه چیز پرده بردارد
۱۹۸۴ یک "وزارت حقیقت" دارد، درحالی که چین یک وزارت مرکزی تبلیغات دارد. هر دو مسئول جعل اکاذیب و تحریف تاریخ هستند و سیاه و سفید را وارونه و به جای هم جلوه میدهند.
۱۹۸۴ یک "وزارت عشق" دارد، حال آنکه چین یک "سیستم حفظ ثبات" دارد که از کمیتهی امور سیاسی و حقوقی، اداره ۶۱۰ و ادارهی امنیت ملی تشکیل شده است. هر دو وظیفهی شستشوی مغزی و تأدیبهای خشونتبار را بر عهده دارند.
۱۹۸۴ "صفحههای سخنگوی" فراگیر و نافذی دارد که هر حرکتِ تمامی شهروندان را تحت نظر دارند، حال آنکه چین سیستم نظارت اینترنتی پیشرفتهای دارد که "فایروال بزرگ چین" نامیده میشود.
در ۱۹۸۴ "گفتارنو" مطرح میشود، سیستمی برای بیان و کاربرد زبان که ریشهکن کردن هر فکری را دنبال میکند که با ایدئولوژی حزب در تضاد است. درحالی که چین "زبان حزبی" را دارد، زبانی که به همگان ابلاغ شده و تمام مردم بهخوبی با آن آشنا هستند. این زبان افکار و احساسات هر فرد را در مسیر ایدئولوژی حزب نگه میدارد. با تمام این مکانیسمهای کنترل اندیشه، چین واقعاً یک زندان اندیشه است که هر کسی در آن از نظر روحی زندانی رژیم ح.ک.چ محسوب میشود.
همانطور که یک مترجم چینی ۱۹۸۴ اشاره کرده است، "فوقالعاده مهم است که زنگ هشدار را به صدا درآوریم و خطر توتالیتاریانیسم (تمامیتخواهی) را افشا کنیم، که به معنای نابودی اخلاقیات، کنترل اندیشه، محرومیت از آزادی، سرکوب سرشت بشری و جعل و تحریف تاریخ است. اگر اجازه دهیم خودکامگی و دیکتاتوری بهطور جنونآمیزی انتشار یابد، جامعهی بشری بهطور کامل نابود شده و ورای نجات یافتن خواهد بود."