(Minghui.org) از دوران جوانیام همیشه ناشکیبا و عجول بودهام و به آسانی عصبانی میشدم. وظایفم را باعجله انجام میدادم و معمولاً کارها را درست اداره نمیکردم. زمانی که تمرین فالون گونگ را شروع کردم، این خلق و خوی تند و عجولم سبب بروز مشکلات زیادی شد و با نجات اعضای خانوادهام مداخله کرد. حتی شوهرم نیز کارهای نادرستی علیه دافا انجام داده است.
از آنجا که دوستانم با طبیعت تند من آشنا بودند که میخواستم همه چیز را سریع به پیش ببرم، در اشاره به کاستیهایم، هیچ کمکی به من نمیکردند. برخی از آنها حتی در مورد اینکه چطور در انجام کارهایم آنقدر با شدت و سریع عمل میکردم، بزرگنمایی و غلو میکردند.
همتمرینکنندهای شاهد کاستیهایم بود و اخیراً به من گفت، "در زمان روشنگری حقیقت اگر آهسته و شمردهتر صحبت کنی، میتوانی مسائل را بهطور مؤثرتری اداره کنی و مردم؛ بیشتر تحت تأثیر سخنانت قرار خواهند گرفت." صحبتهای او را تأیید کردم و گفتم که میخواهم سخت کار کنم تا فوراً از این وابستگی خلاص شوم. به من لبخندی زد و چیزی نگفت.
سه روز بعد، دوباره شعلههای خشمم زبانه کشید. بلافاصله متوجهی آن شده و به خودم گفتم: "عصبانی نشو و از کوره در نرو. به یاد داشته باش که تو یک تمرینکننده هستی. به آرامی پیش برو و آن را به دقت کنترل کن." اما بیدقت بودم و کارها را درست اداره نمیکردم. پس از آن، متوجه شدم این آزمونی برای اصلاح خلق و خوی من بوده، اما در آن قبول نشدم. واقعاً ناراحت بودم. تعجبی نداشت که چند روز پیش آن همتمرینکننده به من لبخند زد. او میداند که تغییر خصوصیات اخلاقی سخت است.
نیکخواهی یک تمرینکننده
بعدها با آن تمرینکنندهای که به کاستیهایم اشاره کرده بود، ملاقات کردم. با افسوس فراوان به او گفتم که در این آزمون رد شدم. برخلاف انتظارم، مرا دلداری داد و گفت "نگران نباش، اینکه به وابستگیهایت آگاه شدهای خوب است. به تدریج رشد خواهی کرد." گفتم که قطعاً دفعهی بعد بهتر عمل خواهم کرد. دوباره فقط لبخندی به من زد. گفتم آن وابستگیهایی را که عمیقاً در من مدفون شده، پیدا کردم. همچنین گفتم: "وابستگی بیش از حدی به نفس دارم و بردباریام ضعیف است. این در سطح بهصورت ناشکیبایی، و کجخلقی و تحریکپذیری ظاهر میشود. میدانم وقتی شاهد انجام کارهای نادرست دیگران هستم، این به من کمک میکند تا تزکیه کنم و تواناییام را در بردباری بیازمایم. اگر همهی افراد همواره تمام امور را به درستی انجام دهند و استاندارد اخلاقیشان بالاتر از من باشد، چه چیزی برای من باقی میماند تا آن را تحمل کنم؟" این بار او فقط لبخند نزد، بلکه حرفهای مرا تأیید کرد و گفت تمرینکنندگان دیگر اظهار کردهاند که من نسبت به قبل خیلی بردبارتر شدهام.
میدانستم که وقت تنگ بود، در نتیجه فرصتهای خیلی زیادی برای رشد و اصلاح وجود نداشت و من باید این وابستگیها را رها میکردم.
استاد بیان کردند،
"امیدوارم گام پایانی سفر را به خوبی بپیمایید. واقعاً وقت زیادی باقی نیست. هر لحظه ممکن است به پایان برسد، و مرحله بعد هرلحظه ممکن است آغاز شود." (آموزش فا در کنفرانس فای 2013 نیویورک بزرگ (پرسش و پاسخ))
تغییر در خلق و خویم
شوهرم بهطور ناگهانی جویای حمایت مالی برادران و خواهرانم برای هزینهی نگهداری از مادرم شد. چون مادرم آنجا بود، مجبور بودم که پاسخش را بدهم. موقعیت سختی بود، چون نه قادر بودم حقیقت موضوع را بگویم، نه میتوانستم دروغ بگویم. خودم هم از پاسخی که دادم، غافلگیر شدم.
صبورانه منتظر ماندم تا همسرم صحبتهایش را تمام کند بعد به آرامی گفتم: "آیا قبلاً اینطور نبود که من به تنهایی از او نگهداری میکردم و آنها هیچ کمکی نمیکردند؟ حالا که آنها مقداری کمک میکنند، آیا شرایط بهتر نیست؟ راضیام که آنها میتوانند تا این اندازه انجام دهند. حال مادر رو به بهبود است و اکنون نیاز به کمک زیادی ندارد. تمام چیزی که تو به آن فکر میکنی پول است. سکه سکه پول جمع میکنی و در یک لحظه پول زیادی از دست میدهی. پولت کجا است؟" انتظار نداشتم که چند کلمهی آخرم چنین مسائل حساسی را هدف قرار دهد. چنانکه او سریعاً آنجا را ترک کرد و رفت.
این اولین باری بود که توانستم با آرامش، یک وضعیت دشوار را اداره کنم، دستپاچه و عصبی نشوم و اوضاع را خراب نکنم. احساس آرامش و آسودگی را تجربه کردم. استاد سپاسگزارم! تمرینکنندهای که به کاستیهایم اشاره کردی، سپاسگزارم!
همتمرینکنندگان، لطفاً هر مورد نادرستی را تذکر دهید.