(Minghui.org) من ۷۶ ساله هستم. تمرین فالون گونگ را در سال ۱۹۹۹ شروع کردم. سابقاً چشمهایم دچار مشکل بودند. لکهای در چشم راستم وجود داشت و هر دو چشمم مبتلا به آب مروارید بودند. همچنین از بیماریهایی مانند سینوزیت، گلودرد چرکی، وجود تیرگی در ریهها، هپاتیت، خون در ادرار، خشک و سفتبودن ناحیه کتف، التهاب مفاصل و غیره رنج میبردم.
بعد از تمرین فالون گونگ کاملاً بهبود یافتم، حتی بیماری قارچ در ناحیه پوست پایم درمان شد. همچنین بسیار پرانرژی شدم. میتوانم یک کیسه ۵۰ کیلویی برنج یا یک کپسول گاز را با خود به طبقه سوم که محل زندگی من است، حمل کنم. زمانی که مطالب اطلاعرسانی دافا را در ساختمانی ۱۷ طبقه، خانه به خانه توزیع میکنم، میتوانم از پلهها بالا و پایین بروم و ذرهای هم احساس خستگی نمیکنم.
اینها همگی بهخاطر این است که فالون گونگ را تمرین میکنم، استاد بدنم را پاک میکنند و دافا به من قدرت میبخشد. دافا به من خرد نیز عطا میکند. از داشتن سواد بیبهره هستم، اما یاد گرفتم که چگونه از کامپیوتر و پرینتر استفاده کنم، بنابراین خودم مطالب دافا را چاپ میکنم.
یکبار زمانی که درحال توزیع مطالب دافا بودم و افکار درستم به حد کافی قوی نبودند، بازداشت شده و به اداره پلیس منتقل شدم. در آنجا یکدفعه به اشتباهم پی بردم و از همکاری با آنها خودداری کردم. مهم نبود چه سؤالی میپرسیدند، پاسخم دائماً این بود: «فالون دافا خوب است.» همچنین مجبور به نوشتن یا امضاکردن هیچ «اعترافی» نشدم. بنابراین مرا رها کردند.
اما این تلهای بیش نبود. آنها فقط وانمود کردند که مرا رها میکنند. قصد واقعیشان این بود که با تعقیب من بفهمند کجا زندگی میکنم. سرزده وارد خانهام شدند و کامپیوتر، پرینتر، کتابهای دافا و بستهای بزرگ از کتاب هنگ یین ۳ را بردند. سپس مرا به اداره پلیس برگرداندند. سرانجام تحت محافظت استاد به خانه برگشتم.
اداره ۶۱۰ با استفاده از تاکتیک ترس، فرزندانم را تحت فشار قرار داد و آنها تهدید به از دست دادن شغلشان کرد تا مرا مجبور به رها کردن فالون گونگ کنند. فرزندانم مرا در خانه حبس کردند بنابراین نمیتوانستم برای روشنگری حقایق درباره دافا بیرون بروم. این موضوع مرا متوقف نکرد. فقط به درب قفلشده گفتم: «باز شو!» و درب باز شد. آنها اقدام به تعویض قفلها کردند و دستگیره داخلی درب را برداشتند، اما بیفایده بود. هر کاری که انجام میدادند، قادر به متوقفکردن من نبودند. چه کسی میتواند مرید دافایی را که در مسیری درست و صالح گام برمیدارد متوقف کند؟ سرانجام مرا رها کردند و گفتند: «هر کاری که میخواهی انجام بده!»
یکبار دیگر شنیدم که قصد دارند مرا به زندانی سیاه بفرستند، بنابراین از پنجره طبقه سوم فرار کردم. با استفاده از نردهها بهطور ایمن به طبقه پایین رسیدم. احساس ترس نداشتم. فقط یک فکر در ذهنم داشتم: «تحت هیچ شرایطی اجازه نخواهم داد مرا آزار و شکنجه کنید.» به مدت ۳۷ روز دور از خانه سپری کردم.
هنگامی که افسران مافوق حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) متوجه شدند که از طبقه سوم فرار کرده بودم، کارگران تأسیساتی را فرستادند تا میلههایی را بر روی پنجرهام نصب کنند. به کارگران گفتم: «من صاحب این خانه هستم. من تصمیم میگیرم که میخواهم میلهها را نصب کنم یا نه. باید کاری را انجام دهید که من میگویم!» سپس آنها آنجا را ترک کردند.
حزب شرور در چنگال توهم گرفتار است که فکر میکند میتواند ما را آزار و شکنجه کند. ما مریدان استاد لی هنگجی هستیم. ما در راهی درست گام برمیداریم.
طی ۱۵ سال گذشته، افکار درستم قویتر و قویتر و گامهایم محکمتر و محکمتر شده است. هر روز صبح، ساعت ۳:۳۰ برای مطالعه فا، انجام تمرینها و فرستادن افکار درست بیدار میشوم. در طول روز، زمانم را صرف توضیح حقایق درباره فالون گونگ میکنم. هرشب بعد از فرستادن افکار درست در نیمه شب به بستر میروم. اگرچه سه تا چهار ساعت در طول روز میخوابم، سرشار از انرژی هستم.
ما درحال نزدیک و نزدیکتر شدن به پایان سفر هستیم، بنابراین باید در انجام سه کاری که استاد به ما گفتهاند، بهتر و بهتر عمل کنیم. باید بهخاطر نجات مهربانانه استاد که به ما ارزانی داشتند، قدردانیمان را نشان دهیم و با گامهای محکم و استوار استاد را تا خانه اصلی دنبال کنیم.