(Minghui.org)
آزمون۱: خوندماغ به مدت ۴.۵ ساعت
یک روز در ژوئن سال ۲۰۱۲ دچار خوندماغ شدم. خونریزی بهحدی شدید بود که نمیدانستم چهکار کنم. در ابتدا فکر کردم که فقط یک دقیقه زمان میبرد و حالم خوب میشود. اما بعد از گذشت بیش از ۳۰ دقیقه خونریزی متوقف نشد. بینیام را با آب سرد شستم و مسیر خونریزی را با استفاده از دستمال کاغذی بستم، اما هیچ فرقی نکرد.
بهمنظور کم کردن خونریزی، دستمال کاغذی را لوله کردم و سوراخهای بینیام را با آن مسدود کردم. زمانی که دستمال کاغذی پر از خون میشد، آن را عوض میکردم. سه ساعت گذشت و خونریزی همچنان ادامه داشت. همسرم جرئت نمیکرد به صورتم نگاه کند چرا که صورتم از شدت کبودی ترسناک به نظر میرسید. بعداً به من گفت که گوشهایم کدر به نظر میرسند.
بعد از چهار ساعت دچار ترس شدم. فکر کردم: «بدن یک فرد چهمقدار خون دارد؟ اگر خونریزی همینطور ادامه یابد، وضعیتم بحرانی خواهد شد. کارهای زیادی برای انجام دادن دارم. آیا پیمان ماقبل تاریخم را گرامی داشتهام؟ آیا افرادی را که باید نجات میدادم نجات دادهام؟ اگر از دنیا بروم، آیا مطابق نجات نیکخواهانه استاد زندگی کردهام؟» بعد از این فکر، کاملاً مطمئن شدم. «بسیارخوب! من استاد را دارم! در قلبم امید دارم! نجات خواهم یافت!»
در مقابل عکس استاد ادای احترام کرده و به کارهای بدم اعتراف کردم. تشخیص نقاط ضعفم بسیار آسان بود. به تماشای تلویزیون و بازی با تلفن همراه وابسته بودم. استاد بسیار نیکخواه هستند. خونریزی از بینیام بعد از ۴.۵ ساعت متوقف شد.
بهآرامی ایستادم، تعادل نداشتم، انگار روی هوا راه میرفتم. همسرم ترسیده بود. خیالش را راحت کردم و گفتم: «وحشت نکن. من خوبم.»
آزمون دوم: خون دماغ به مدت ۵ ساعت
شش ماه بعد، به مدت پنج ساعت دچار خونریزی از بینی شدم. تمامی آن بهخاطر افراط در تماشای تلویزیون و بازی با تلفن همراه بود. بااینکه مقابل تصویر استاد قول داده بودم، اما به قولم وفادار نماندم. چرا همان اشتباه را تکرار کردم؟ وابستگیهایم بسیار قوی بودند. علاوهبراین، برای پنهانکردن آنها عذر و بهانه میآوردم.
همه اعضای خانوادهام تمرینکننده نیستند. برخی از آنها تلویزیون تماشا میکردند. اما من تمرینکننده هستم. بهوضوح میدانستم که تماشای بیش از حد تلویزیون یک وابستگی است. به دلیل اینکه در مطالعه فا و تزکیه بهخوبی عمل نکردم، در این وابستگیها غرق شدم، سپس این وابستگیها توسط عوامل شیطانی قوی شدند.
در زمانهای پخش فیلم واقعاً نمیتوانستم در مقابل این وسوسه مقاومت کنم. بهمحض اینکه فیلم در تلویزیون به نمایش درمیآمد، توجهم را جلب میکرد حتی زمانی که درحال مطالعه فا بودم. نمیتوانستم تمرکز کنم. بااینکه احساس گناه میکردم، اما پای تلویزیون مینشستم و آنها را یکی بعد از دیگری تماشا میکردم. با ارضای تمایلم به تماشای فیلم، احساس گناهم کاهش مییافت. علاوهبراین، به هنگام انجام مدیتیشن و فرستادن افکار درست قسمتی از فیلم در ذهنم ظاهر میشد.
قبل از تمرین فالون دافا به بازی شطرنج چینی بسیار وابسته بودم. دوستانم مرا «شطرنجباز ناشی» مینامیدند. تمایل داشتم با بازیکنانی رقابت کنم که مهارتشان کمتر از من بود. در بازی شطرنج زیادهروی میکردم. زمانی که تمرین تزکیه را شروع کردم، فهمیدم که باید آن را رها کنم.
بعداً تلفن هوشمندی داشتم که برنامهای برای بازی شطرنج چینی در آن وجود داشت. ابتدا از روی کنجکاوی آن را امتحان کردم. بعد دیگر قادر به مقاومت دربرابر آن نبودم. برنده شدن کاملاً آسان بود و اغلب بهعنوان یک فوق ستاره مورد ستایش قرار میگرفتم. هر زمان وقت داشتم بازی میکردم. بنابراین بیشتر وقت مرا اشغال میکرد، درحالیکه باید آن وقت را به مطالعه فا اختصاص میدادم.
تا زمانی که افکار مذکور را در ذهن داشتم، خونریزی بینیام ادامه داشت. چهار ساعت گذشت و همچنان خونریزی داشتم. میدانستم که نیروهای کهن مرا رها نخواهند کرد. دچار ترس شدم، اما زمانی که به استاد فکر کردم، در قلبم احساس دلگرمی کردم. فکر کردم: «شما نیروهای کهن هیچ چیزی نیستید. چه صلاحیتی برای آزار و شکنجه من دارید؟ آیا از شما درخواست کمک کردم؟ من استاد را دارم که از من مراقبت میکنند. دافا مرا به مسیری درست هدایت خواهد کرد. استادم شما را نفی میکند بنابراین من نیز شما را نفی میکنم.»
عمیقاً پشیمان بودم. خونریزی بینیام بعد از پنج ساعت متوقف شد.
دو تجربه ذکر شده در قلب و مغز استخوانم حک شدند. بااینحال نیروهای کهن مرا رها نکردند.
آزمون ۳: آزمون تقریباً کشنده
یک سال بعد نیروهای کهن حملهای مرگبار علیه من ترتیب دادند. چرا؟ به دلیل اینکه وابستگیهای قدیمیام را رها نکرده بودم. برآمدگیهایی در سراسر بدنم رشد کردند که خارشدار بودند و این احساس خارش ورای تحملم بود. پوستم را مدام میخاراندم بهطوریکه لکههای خونی همه جای بدنم و روی لحافم نیز دیده میشد.
سپس پوستم متورم شد و شکل فیزیکیام در عرض یک شب همانند یک هیولا شد بهطوریکه همسرم را دچار ترس و وحشت کرد. شبیه مردی بادکنکی بهنظر میرسیدم! تمام چین و چروکم ناپدید شد. پوستم براق بهنظر میرسید، گویی آغشته به روغن بود.
نیروهای کهن واقعاً تلاش بسیاری برای شکنجه من میکردند. لکههای پوستی متورم تحمل آب را نداشتند، اما باوجود علائم دیابتیک نیاز به آب داشتم. نیروهای کهن باید از برنامهریزیهای خودشان خیلی خرسند باشند.
زمانی که بهوضوح ترفندها و اعمال شیطانی نیروهای کهن را شناسایی کردم، بیشتر از همیشه احساس اطمینان کردم. به آنها گفتم: «چه ترفند دیگری برای انجام دادن دارید؟ فقط به من نشان دهید.» درواقع این رفتار من معادل این بود که بهدنبال دردسر بیشتری میروم. درنتیجه، معدهام ورم کرد. هرچیزی که میخوردم بالا میآوردم. درنهایت صفرا بالا آوردم.
در ادامه دچار اسهال شدم و ۱۵ بار در روز به توالت میرفتم. بااینحال، هرگز فکر رفتن به بیمارستان را در سرم نپروراندم. از ترفندهای نیروهای کهن آگاه بودم: یکبار که به بیمارستان بروید، به بدن پاکتان آب و داروی سمی تزریق خواهد شد، سپس اعتمادبهنفستان را در تزکیه از دست میدهید، به پایین سقوط میکنید و پایانی بیهوده در انتظارتان خواهد بود.
نظم و ترتیبهای نیروهای کهن را دنبال نکردم. هر زمان احساس تشنگی میکردم آب مینوشیدم و هر زمان گرسنه میشدم غذا میخوردم. میبایست تغذیه لازم را برای زنده ماندن مصرف میکردم.
در بستر نشستم، بسیار ضعیف شده بودم. ناگهان به فای استاد فکر کردم،
«اگر در مواجهه با شرایط دشوار فکرتان واقعاً درست باشد، سپس زمانی که با آزار و شکنجه شیطان و مداخله مواجه میشوید، فقط یک جمله از شما که با افکار درست محکمتان تقویت شده باشد میتواند فوراً شیطان را نابود کند (تشویق)، و باعث میشود کسانی که توسط شیطان مورد استفاده قرار میگیرند برگردند و پا به فرار بگذارند، باعث میشود آزار و شکنجه شما توسط شیطان منحل شود و مداخله شیطان با شما بدون هیچ ردی از بین برود. تمام چیزی که لازم دارید یک فکر است که از ایمان صالح زاده میشود. و هر کسی که بتواند آن فکر درست را محکم و استوار نگه دارد و تا پایان پایدار بماند تبدیل به خدایی باشکوه خواهد شد که توسط دافا شکل گرفته شده است.» («آموزش فا در کنفرانس بینالمللی فای ایالات متحده غربی»)
فای استاد اعتماد مرا بیشتر کرد. با نیروهای کهن صحبت کردم: «آیا میدانید درحال انجام چه کاری هستید؟ شما بدترین موجودات در آخرین مرحله از چرخه شکلگیری، ایستایی، انحطاط و نابودی هستید. کل کیهان درحال تجربه اصلاح فا است. شما نیز موجوداتی هستید که توسط دافا اصلاح خواهید شد. چه صلاحیتی برای آزمودن دافا و مریدان دافا دارید؟ آیا درحال ارتکاب جنایت علیه دافا هستید؟ آیا شما خدا نیستید؟ چرا نتیجه وحشتناک آن را درنظر نمیگیرید؟»
طی این سه آزمون در موقعیت بسیار منفعلی قرار داشتم. استاد درد و رنج محنتباری را برای من تحمل کردند! نیکخواهی استاد بیحد ومرز است، بنابراین ایشان هرگز مرا رها نکردند. خوشبختانه ایمان صالح به استاد و دافا را حفظ کردم.
فقط بهخاطر این ایمان صالح، استاد دوباره مرا نجات دادند. تلاشهای نیروهای کهن بدون اینکه نتیجهای دربر داشته باشد، خاتمه یافت.
زمانی که این آزمون تقریباً کشنده را تجربه کردم، التهاب نه تنها در درون بلکه در بیرون بدنم نیز گسترش یافت. فضای قفسه سینهام تنگتر شد و بهسختی نفس میکشیدم. بهمحض اینکه میخوابیدم، بهخاطر اینکه قادر به نفس کشیدن نبودم بیدار میشدم. سپس افکار درست فرستادم. همسرم نمیتوانست بخوابد. به او گفتم: «من درحال فرستادن افکار درست هستم. به نظر میرسد این آزمون بسیار سخت و سنگین باشد. خواهش میکنم بهخوبی آماده باش. اما نترس. ما استاد و دافا را داریم. هیچ چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. نگرانی بیش از حد تو برای من خوب نیست. اگر تو محکم و قوی باشی، درحال کمک به من هستی. میدانم که سخت است احساسات را رها کنی چون بیش از پنجاه سال است که ازدواج کردهایم و باهم زندگی میکنیم.»
درسهایی از سه آزمون کارمای بیماری
در طول سه آزمون مرگ و زندگی در بستر مینشستم تا فا را مطالعه کنم و افکار درست بفرستم و در تزکیهام تأمل کنم. به درون نگاه کردم، سرگذشت تزکیهام را مورد بررسی قرار دادم و از آن، بهخصوص از سه آزمون اخیر کارمای بیماری به نتایجی دست یافتم.
تزکیه جدی است
بعد از اولین خون دماغ که ۴.۵ ساعت طول کشید، تماشای تلویزیون و بازی با تلفن همراه را قطع کردم. بااینحال، حقیقتاً وابستگیهایم را رها نکرده بودم، بنابراین هنوز آن ماده آنجا بود. به همین دلیل خون دماغ دیگری را تجربه کردم که ۵ ساعت به طول انجامید.
استاد به دفعات بسیاری به ما گفتهاند که تزکیه جدی است، اما من آن را جدی نگرفته بودم. بعد از تمرین فالون دافا در سراسر بدنم احساس سبکی میکردم و رها از درد بودم. اما سه کار را بهخوبی انجام نمیدادم. در عوض از بازی و سرگرمی لذت میبردم.
زمانی که بیشتر به موضوع تماشای تلویزیون توجه کردم، فهمیدم که توسط حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) فریب خورده بودم. تلویزیون ابزار مهمی است که ح.ک.چ برای شستشوی مغزی مردم چین از آن استفاده میکند. با تماشای تلویزیون، قلبم توسط نقشهای که ح.ک.چ طراح و گرداننده آن بود کنترل میشد. قلبم با دنبالهروی از احساسات موجود در فیلم، کاملاً در آن غرق میشد. درنهایت، توسط فرهنگ ح.ک.چ شستشوی مغزی و تبدیل به فردی فاسد میشدم.
برخی ممکن است بگویند: «فیلم تاریخی حاوی فرهنگ ح.ک.چ نیست.» در واقع ح.ک.چ تاریخ را تحریف کرد و از تمامی شکلهای فرهنگ استفاده کرد تا رژیم خشونتآمیزش را مشروع جلوه دهد.
با تماشای تلویزیون وقتم را تلف میکردم و در مسیر نظم و ترتیب داده شده توسط نیروهای کهن قدم میگذاشتم. از فای استاد پیروی نمیکردم. در طول زمانی که به تماشای تلویزیون میپرداختم اصلاً تزکیه نمیکردم. اگرچه پس از آن تزکیه را از سرمیگرفتم اما چون به قلمروی پایین سقوط میکردم، پس مجبور بودم دوباره مسیر تزکیهام را از حالت بشری به الهی متعادل کنم.
یافتن ریشه وابستگی
و اما درباره تفریح و سرگرمی. لذت بردن از سرگرمی برای مردم کاری طبیعی است. اما اگر تمرینکنندگان دراینخصوص افراط کنند، تبدیل به یک وابستگی قوی میشود، بهخاطر اینکه سرگرمی در شما لذت بوجود میآورد، باعث میشود نگرانیهایتان را فراموش کرده و احساس موفقبودن داشته باشید. وقت را تلف میکند. اگر نتوانم از این وابستگی رها شوم، برای انجام کارهایی که باید در تزکیه انجام دهم زمانی نخواهم داشت.
عمیقتر نگاه میکنم، چرا فای استاد را دنبال نمیکنم و سهکار را با تمام وجود انجام نمیدهم؟ دلیلش چیست؟ وابستگی به سرگرمی، کنجکاوی، به دنبال چیزهای جدید بودن همگی دلایل ظاهری هستند. محتوای فیلم چیست؟ جستجوی ثروت (وابستگی به ثروت)، قتل انتقامجویانه (قلب کشتن)، رابطه عاشقانه (شهوت) و سایر اشکال احساسات شما را در وضعیت یک موجود بشری عقب نگه میدارند.
نفی کردن نیروهای کهن
گرچه ازمیان سختیها گذر کردم، متوجه شدم که درباره اصول فا روشن نیستم. زمانی که اولین سختی را تجربه کردم، درخصوص تماشای تلویزیون و بازی با تلفن همراهم حسی از گناه داشتم. این معادل تصدیق آزار و شکنجه است. درحالیکه باید نیروهای کهن را نفی میکردم.
بعد از تجربه تمامی این سختیها سرانجام به درک روشنی از فا رسیدم. گرچه خیلی دیر بود، هنوز احساس خوشبختی میکنم چرا که فرصت تزکیه را از دست ندادم. از طریق این درسها به نکته مهمی روشنبین شدم: تزکیه جدی است!
امیدوارم این تبادل تجربه من به همتمرینکنندگانی که سختی کارمای بیماری را تجربه میکنند، کمک کند. لطفاً به هرچیزی که براساس فا نیست، اشاره کنید.