(Minghui.org) من در یک شرکت خصوصی جدید مشغول بهکار شدم. صاحب شرکت شخصی را بهعنوان مدیر منابع انسانی استخدام کرد، اما پس از چند روز عذرش را خواست. سه تن باقی ماندیم که کار مدیریت شرکت را انجام میدادیم: صاحب شرکت که مدیر کل و مسئول فروش و بازاریابی بود، همسرش بهعنوان دستیار اجرایی که مسئول برنامهریزی و تدارکات بود و من معاون مسئولِ تحقیق و توسعه، تولید، کنترل کیفیت و منابع انسانی بودم.
مصاحبه جهت اخراج و پایان دادن به کار افراد
مدیر کل به من گفت که یکی از کارمندان احتمالاً رشوه گرفته و درجاسوسی صنعتی دخالت داشته است. از من خواست تا پایان ماه به قراردادش خاتمه دهم. من به فکر کمک به او بودم تا ازحزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شود، اما تا آن موقع فرصتی نداشتم که به او نزدیک شوم.
کمک کردن به شخص تا از حزب خارج شود در حالی که بحث دربارۀ خاتمه دادن به قرارداد کاریاش است؟ زیاد مطمئن نبودم این کار پیش برود. در مورد آن بیشتر فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که تا زمانی که در راستای فا باشم کارم پیش میرود.
در پایان ماه او را به دفترم فراخواندم و با آرامش به اوگفتم: «شرکت میخواهد که به کارت خاتمه دهی، نظرت چیست؟» او دلیل اخراجش را جویا شد. به او گفتم نمیخواهم وارد جزئیات شوم، اما مشکل اصلی، کار وی بوده است.
درباره اصول اخلاقی در کار با او صحبت کردم. توضیح دادم که مردم باید به اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری پایبند باشند. بهویژه آنهایی که کارهای تدارکات را انجام میدهند باید همواره سوابق روشنی داشته باشند. آنها در صورتی که در برابر رشوه مقاومت کنند و اطلاعات محرمانۀ کسب و کار را افشا نکنند میتوانند مسیر شغلی خوبی را بسازند.
گفتم: «در چین، مردم به کسب درآمد خاکستری(درآمد از منابع نامشروع) متکی هستند. چرا جامعۀ ما آنقدر آشفته است؟ چون ح.ک.چ ارزشها و فرهنگ سنتیمان را خراب کرده است. ما مفاهیم بنیادین درست و نادرست را از دست دادهایم. آیا این عبارت چاپ شده: «آسمان حکم خاتمۀ ح.ک.چ را صادر میکند، برای امنیت خودتان از سازمانهای ح.ک.چ خارج شوید» را بر روی اسکناسهایمان دیدهاید؟
آن خانم پاسخ داد: «بله، آنها را دیدهام. آیا این سخنان حقیقت دارند؟» به او گفتم: «بله» و توصیه کردم از هر سازمانی که متعلق به ح.ک.چ است خارج شود. او پذیرفت. به او گفتم: «بدون توجه به اینکه بعد از این در چه جایی کار میکنی، به یاد داشته باش که حقیقت- نیکخواهی- بردباری اصولی هستند که باید راهنمای تو باشند. برایت آرزوی موفقیت میکنم.»
وی از من تشکر کرد.
آن روز رئیسم برای کاری مربوط به شرکت به خارج از اداره رفته بود. حوالی ظهر مرا صدا کرد و پرسید که آیا آن کارمند بخش تدارکات را بیرون کردم یا نه. به او گفتم که در حال انجام و تکمیل کارهای اداریاش بودیم و تا عصر کار تمام میشود.
وی گفت سوء تفاهم شده بود و دیگر لازم نیست اخراجش کنیم و از من خواست راهی برای نگه داشتنش پیدا کنم.
شگفت زده شدم. درک کردم با توجه به اصول فایی که استاد به ما آموختند: «بدین دلیل که هرچیزی در جامعه انسانی برای دافا و برای تزکیه مریدان دافا وجود دارد.» ( توضیح درباره مقاله مرید )
این بسیار درست بود!
پس از آن، در خاتمۀ مصاحبهای که بهمنظور پایان دادن به قرارداد کاری افراد انجام میدادم با آن کارمندان درباره خروج از حزب صحبت میکردم. بهطور معمول در طول مصاحبه چون صمیمانه به آنها گوش میدادم و سعی میکردم همدردی کنم، یک ارتباط شخصی بین ما ایجاد میشد. بسیاری از آنها تصمیم میگرفتند عضویتشان را در سازمانهای کمونیستی نفی کنند.
رئیسم با افزایش حقوق بهمیزان زیاد برای یک مهندس تحقیق و توسعه موافقت کرده بود و به این طریق او را جذب کرده بود. پروژهاش هشت ماه طول کشید و نزدیک به پایان بود. رئیسم به دنبال دلیلی میگشت تا به قرارداد آن مهندس پایان دهد.
در این زمان، یک مشتری شکایت کرد که نمونه آزمایشی ارائه شده از طرف ما کار نمیکند. اما وقتی آن را به شرکت برگرداندیم و مورد آزمایش قرار دادیم، همه چیز خوب بود. رئیسم از مهندس خواست تا با مشتری در تماس باشد، اما ما نتوانستیم با دقت مشکل را مشخص کنیم.
این مهندس امیدوار بود مشتری را در محل ملاقات کند و این مسئله را حل و فصل کند، اما رئیسم میخواست اطلاعات محرمانه مشتری حفظ شود و با بازدید در محل موافقت نکرد.
دو هفته بعد رئیسم تصمیم گرفت تا آن مهندس را به دلیل نقص قابل توجهی که در کار طراحیاش بود، اخراج کند. از من خواست این کار را انجام دهم، اما من فکر نمیکردم که آن عادلانه باشد. نمیخواستم این کار را انجام دهم و یک روز مرخصی گرفتم.
رئیسم عصبانی شد و حقوق یک روزم را کسر کرد. سپس دستور داد که تمام کارکنان تحقیقات و توسعه یک روز اضافی و بدون مزد کار کنند. سرانجام پس از یک هفته مطالعه فا آرام شدم. متوجه شدم که بیش از حد احساسی بودم. نتوانسته بودم موضوع کار را از تزکیه تمییز دهم.
مردم مجبورند بدهی کارماییشان را حل و فصل کنند و من باید مسائل را از منظر اصول فا ارزیابی کنم. ما نباید تحت تأثیر احساسات بشری قرار بگیریم. تصمیم گرفتم از دستورات رئیسم اطاعت کنم و به کار آن مهندس خاتمه دهم.
مهندس مذکور را به دفترم فراخواندم و به او گفتم که شرکت تصمیم گرفته بهدلیل نقصی که در کار طراحیاش داشت او را از کار برکنار کند. او عکسالعمل خوبی نشان نداد و پرسید: «آیا فکر میکنید که مشکل از طراحی است؟»
وضعیت را برایش تشریح کردم و گفتم: «ما آن نمونه را در اینجا آزمایش کردیم و متوجه شدیم هیچ مشکلی نداشت. اما مشتری گفته بود که آن ناقص است. اگر ما بتوانیم مشتری را پیدا کنیم و در محل موضوع را برایش تشریح کنیم، ممکن است بتوانیم به یک نتیجهگیری نهایی برسیم.»
حرفهایم بیغرض و واقعبینانه بود. مهندس آرام شد. این فرصت را غنیمت شمردم تا به او کمک کنم از سازمانهای ح.ک.چ خارج شود.
شرایط قرارداد کار
شکایتهای بسیاری درخصوص شیوههای ناعادلانه کار وجود داشت و من ملزم شده بودم تا به آنها رسیدگی کنم. سعی کردم با افراد شاکی صمیمانه صحبت کنم بهجای اینکه مطابق خواستۀ صاحب شرکت عمل کنم و بخواهم آنها را فریب دهم. از این فرصت نیز استفاده میکردم و حقیقت فالون گونگ را به آنها میگفتم.
شرکتی که در آن کار میکردم برای شروعِ یک خط تولید جدید، کارخانهای را اجاره کرد. من مسئول مصاحبه با متقاضیان کار و امضای قرارداد استخدام بودم. پیشنویس قراردادِ کار را که همسر رئیسم تنظیم کرده بود، بخشهایی را شامل میشد که مطابق قوانین کار نبود. بهعنوان مثال، در آن قرارداد هیچ منافع امنیت اجتماعی قید نشده بود. نرخ پرداخت اضافه کاری در روزهای شنبه و یکشنبه مطابق قانون نبود که میبایست یک و نیم یا دو برابر نرخ ساعتی معمول باشد.
فکر کردم چون قانون را نمیداند چنین چیزی نوشته است. بنابراین با او دربارۀ اصلاح قرارداد صحبت کردم. اوگفت: «چگونه میتوانیم پول بیشتری بهدست بیاوریم اگر کاملاً از قانون پیروی کنیم؟»
متوجه این چالش شدم. صحبتش با حسابدارانمان را که بهطور اتفاقی شنیده بودم، یادم آمد: «اگر شما حسابهای جعلی درست نکنید به حسابدار چه نیازی هست؟ حسابداری بسیار ساده است، حتی یک بچه سه ساله هم میتواند آن را انجام دهد!»
بهخاطر آوردم که مرید دافا هستم و از حقیقت- نیکخواهی- بردباری پیروی میکنم. گیج شده بودم. آیا استاد میخواستند که من این شغل را ترک کنم؟ قبل از این کار، مدت سه سال بیکار بودم. واقعاً به این شغل نیاز داشتم.
فای استاد را در«سخنرانی فا در کنفرانس فلوریدای آمریکا» به یاد آوردم:
«امروزه در اجتماع انسانی تعداد بسیار زیادی از پدیدههای بد، افراد بد و رفتارهای بد وجود دارند، كه از آنچه انسانی است كاملاً دور هستند، حتی تا نقطهای که برخی از افراد نه تنها ذهنیتهای منحرف دارند، بلكه سرشت اهریمنی عظیمی نیز دارند. پس ما دربارهی این وضعیت باید چه كاری انجام دهیم؟ به شما خواهم گفت: هیچ كار. چرا؟ شكوه مریدان دافا به اصلاح فای کیهان متصل است و بزرگترین مأموریت شما محافظت از فا است. بگذارید آنهایی که به دافا آسیب نمیرسانند فقط باشند. اگر كسی به دافا آسیب میرساند، باید حقیقت را برای او آشكار كنید، شیطان را مهار كنید، شیطان را از بین ببرید، و مردم را نجات دهید.»
نگرانیام کمی کاهش یافت. فکر کردم: «باید راهی وجود داشته باشد.» علاوه براین، هنوزهم میتوانستم با استفاده از مصاحبهها تعداد بیشتری از افراد را نجات دهم. خردم رشد کرد.
با شخصی که از کالج فارغ التحصیل شده بود، مصاحبه کردم. وقتی شرایط قرارداد را به او گفتم تقریباً ناامید شد. نمیخواست آن را بهزبان بیاورد. ولی بهدنبال بهانهای میگشت تا به مصاحبه خاتمه دهد و برود.
به او گفتم: «عجله نکنید. بیایید دربارۀ موضوع دیگری صحبت کنیم. از او پرسیدم: «آیا زمانی که در مدرسه از اینترنت استفاده میکردید یاد گرفتید که چگونه «از دیوار گذر کنید (رد شدن از سد فایروال اینترنت)؟»
او جواب داد: «گذر از دیوار؟ نمیدانم که چگونه این کار را انجام دهم.»
«با گذر از دیوار شما میتوانید به اطلاعات بدون سانسور دسترسی داشته باشید. آیا شما درباره خارج شدن از ح.ک.چ اطلاعاتی دارید؟»
او گفت که درباره خارج شدن از ح.ک.چ چیزی نشنیده است. در پایان مصاحبه، او از حزب خارج شد. خوشحال و راضی بهنظر میرسید و گفت:«سپاسگزارم، یک روز جالب داشتم!»
یکی دیگر از متقاضیان شدیداً نقایص موجود در قرارداد کار را متذکر شد: «چرا هیچگونه مزایای امنیت اجتماعی ارائه نمیدهید؟ و همچنین نحوۀ پرداخت اضافه کاری قانونی نیست.» او خشمش را بهسمت من معطوف کرد، چون فکر میکرد که من نمایندۀ شرکت هستم.
آرام باقی ماندم و گفتم: «میدانم که قرارداد غیر قانونی است. اما بسیاری از شرکتها، از جمله یک شرکت دولتی بسیار مشهور نیز همین شیوههای غیرقانونی را دنبال میکند. قانون در چین فقط یک تکه کاغذ است. اما من شرکتم را ترغیب میکنم تا تمام جنبههای کسب و کار را بهطور قانونی اداره کند.»
«در ارتباط با امنیت اجتماعی، شما در مورد امنیت اجتماعی شانگهای شنیدهاید؟ پولی که باید صرف امنیت اجتماعی شود توسط مقامات ح.ک.چ فاسد گرفته شده است. امنیت اجتماعی ممکن است لزوماً حفاظت و یا بیمه برای شهروندان عادی تأمین نکند. ح.ک.چ منبع مشکلات در جامعه چین است. شما به مکانها بسیاری سفر کردهاید. آیا دربارۀ خارج شدن از ح.ک.چ شنیدهاید؟»
او دیگر مردد نبود و سریعاً پذیرفت که از ح.ک.چ خارج شود.
در خاتمه گفتم: «این کسب و کار متعلق به رئیسم است. نمیتوانم قرارداد را تغییر دهم. اما شما مختارید که انتخاب کنید. این آشفتگی در جامعه طول نخواهد کشید.»
بهخاطر گفتن حقیقت از من تشکر کرد.
با انواع و اقسام متقاضیان کار ملاقات کردم: مدیران بازرگانی، کارکنان نظامی بازنشسته، کشاورزان، کارکنان اخراجی از شرکت دولتی و حتی فعالان حقوق بشر. تقریباً به همه آنها کمک کردم که از ح.ک.چ خارج شوند.
اضافه کار
مدیر تولید ما استعفا داد چراکه فکر میکرد سهمیه تولید بسیار بیشتر از حد تقاضا است. بهمنظور صرفه جویی در پول، رئیسم تصمیم گرفت آن جایگاه شغلی بدون متصدی را واگذار کند و از من خواست تا کار تولید را بهعهده بگیرم.
من مجبور بودم روزهای شنبه و یکشنبه را کار کنم و نمیتوانستم زمانی را به مطالعه فا اختصاص دهم. برایم سخت بود که وضعیت تزکیهام را حفظ کنم چه رسد به اینکه مردم را نجات دهم. وقتی که به شرکت پیوستم، شرایطم را مرتب و منظم کردم. اینکه روزهای شنبه و یکشنبه را تعطیل باشم، یکی از مواردی بود که با آن موافقت شده بود. تنها شخص در شرکت بودم که هر دو روز را تعطیل بودم.
ناامید بودم. دشواری تزکیه را تجربه کردم. پس از اینکه آرام شدم، سخنان استاد را در «آموزش فا در کنفرانس ۲۰۰۸ نیویورک» را بهخاطر آوردم:
«آیا میتواند هر چیزی که در تزکیه دافا اتفاق میافتد، دراصلاح فا یا در اعتبار بخشی به فا صرفاً تصادفی باشد؟»
چگونه باید مسیرم را بهخوبی طی میکردم؟ تصمیم گرفتم از این فرصت برای کمک به کارکنان تولید استفاده کنم تا از حزب خارج شوند.
پس از اینکه مسئولیت بخش تولید را بهعهده گرفتم در جلسات صبحگاهی روزانه خودم را بهعنوان عضوِ گروه دیگر در نظر میگرفتم. در کنار کارکنان مشغول بهکار بودم و همانطور که با هم کار میکردیم، روشنگری حقیقت میکردم. مطالب اطلاعاتی را در فلش ذخیره میکردم و به دیگران میدادم. برای آنهایی که کامپیوتر نداشتند، نسخههایی از مطالب را به گوشیهای تلفن همراهشان منتقل میکردم.
هنگامی که مقدار زیادی سفارش داشتیم سرمان بسیار شلوغ میشد. نرم افزار شمارهگیری خودکار را در دفترم راهاندازی میکردم تا با مردم تماس بگیرم و مطالب روشنگری حقیقت ضبط شده را برایشان پخش کنم. نجات مردم مأموریت من است. بهعنوان یک مرید دافا، نجات مردم چیزی است که نمیتوانم چشمپوشی کنم. موضوع استخدام مدیر تولید جدید را دو ماه بعد مطرح کردم. رئیسم موافقت کرد و ما مدیر جدیدی داریم.
مواجهه با مشکلات زمانی که ادعایی میکنیم
یک بار شرکت سفارش نسبتاً بزرگی داشت، اما نتوانستیم سفارش را بهموقع تحویل دهیم زیرا تمام لوازم لازم را بهموقع خریداری نکردیم. میبایست برای دیرکرد در تحویل، دهها هزار یوان جریمه پرداخت کنیم.
در این زمان کارکنان کنترل کیفیت شرکت گزارشی صادر کردند. آنها متوجه شدند که محصول یکی از تأمینکنندگان از نظر کیفیت قدری مشکل داشت. قدری از مواد در آن سفارش بزرگ استفاده شد. رئیسم میخواست از این موضوع بهعنوان بهانهای استفاده کند تا از آن تأمینکننده پولی بهدست بیاورد که قدری از ضرر و زیانمان را از پرداخت جریمه جبران کند.
معمولاً همسر رئیسم به این مسائل رسیدگی میکند. این بار رئیسم از من خواست تا این کار را انجام دهم. او گفت: «برای انجام این کار تو بهترین شخص هستی.»
چگونه میتوانستم بهترین فرد باشم؟ من حقیقت- نیکخواهی- بردباری را تزکیه میکردم! احساس استرس و نگرانی شدیدی داشتم و چند شب متوالی نتوانستم بخوابم. میخواستم استعفا بدهم، اما احساس نمیکردم که ترک کردن کارم کار کاملا درستی باشم.
در کار قبلیام، پس از یادگیری اصول تزکیهای که باید از آنها پیروی کرد، رئیسم هرگز از من نخواست کاری مخالف اصولی که به آن اعتقاد داشتم انجام دهم. مدیریت حتی رفتار بدش را از من مخفی میکرد. این رئیس حقیقت را آموخته است و از ح.ک.چ خارج شده است، اما او بهطور خاصی انجام اعمال غیراخلاقی را به من محول میکند!
میدانستم که تنها دافا میتواند به من کمک کند. زمان بیشتری را صرف مطالعه فا کردم.
استاد در «مریدان دافا باید فا را مطالعه کنند- آموزش فای ارائه شده در کنفرانس فای منطقه شهری واشنگتن در سال ۲۰۱۱» بیان کردند:
«اما از سوی دیگر، آیا این واقعیت که مردم دنیا تا این حد پایین لغزیدهاند، و سختی وحشتناکی که آن برایتان بههمراه میآورد، دقیقاً درحال مهیا کردن فرصتهای تزکیه برای شما نیست؟»
به خودم گفتم از این بهعنوان فرصتی برای تزکیه استفاده میکنم. باید به درون نگاه کنم تا ببینم مشکلم کجاست. متوجه چند مورد شدم:
اول اینکه من احساسات داشتم. از چیزی که بد درنظر میگرفتم نفرت داشتم. یک بار فکر کردم رئیسم میخواهد از دیگران باجگیری کند و عصبانی شدم و منطقم را از دست دادم.
دوم اینکه نیکخواه نبودم. وقتی که دیدم دیگران برای انجام کارهای بد طرح و نقشه میریزند، فکر نمیکردم که چطور به آنها کمک کنم، و به آنها با دیدۀ تحقیر نگاه میکردم. حتی از آنها بیزار بودم. منیت من در لباسی مبدل هنوز درحال ایفای نقش بود.
تصمیم گرفتم این کار را بهخوبی انجام دهم. از مراحل تهیه و تولید تحقیق کاملی انجام دادم. متوجه شدم شواهد و مدارک برای اثبات هرگونه مشکل در کیفیت مواد تأمینکننده، ناکافی است. آن رخداد ممکن بود از خطاهای کاربرِ ما ناشی شده بود. کیفیت مواد آن عرضه کننده کالا ممکن است فقط بخش کوچکی از یک مشکل بزرگ بوده باشد.
پس از آن مبلغ خسارت را محاسبه کردم که فقط ۱۰ درصد مبلغی بود که رئیس مطالبه کرده بود.
رئیسم عصبانی شد. او از من خواست که حتماً مبلغ خسارت را افزایش دهم و اینکه «به این مسئله از منظر شرکتمان نگاه کنم.»
با خودم گفتم: «من مرید دافا هستم. فقط میتوانم به این موضوع از منظر آنچه درست است نگاه کنم.»
به او گفتم: «من فقط میتوانم براساس حقایق عمل کنم. نمیتوانم در اعداد و حسابها دست ببرم و سندسازی کنم.»
رئیسم خشمگین شد. میتوانم بگویم که او در فکر این بود که با لگد مرا از شرکت بیرون کند. افکارم را محکم و درست کردم: «مریدان دافا تمرینکنندگان واقعی هستند. نمیتوانم صرفاً حقیقت- نیکخواهی- بردباری را بهزبان بگویم. باید آن را در رفتارم بهعمل دربیاورم. رئیسم نیز مرا مشاهده میکند تا ببیند آیا تمرین کردن من در فالون گونگ واقعی است یا نه.»
یک ماه گذشت. آن تأمینکننده به ما اطلاع داد که باید مدارک را آماده کنیم که وکیلش برای بررسی دقیق بیاید. رئیسم ترسید. اگر این موضوع به دادرسی میرفت، احتمال داشت هیچ پولی دریافت نکنیم. حتی ممکن بود در صورت باخت ما در این دادرسی، پرداخت هزینههای دادخواهی هم به ما محول شود.»
او نقشهاش را رها کرد و به من گفت: «بیا به شیوۀ تو عمل کنیم.»
ما این موضوع را بهخوبی اداره کردیم. رئیسم از آن پس، همۀ مسائل مشابه را به من واگذار کرد و به کارم اعتماد کرد.
استاد در «آموزش فا در کنفرانس بینالمللی فای واشنگتن دیسی» از راهنمایی سفر بیان کردند:
«حالت، رحمت، مهربانی، پاکی و خلوص، درستی و صالحی، و بردباری عظیمی که مریدان دافا در طی دورهی اصلاح فا به نمایش گذاشتهاند در حال کمک به شکل دادن اجتماع آینده است.»
نتیجهگیری
پس از اینکه بیش از یک دهه بر تحقیق و پژوهش تمرکز کردم، الان به مدیریت رسیدهام. بسیاری از همکاران و دوستانم روشنفکر هستند. آنها حقیقت را شنیدهاند. بسیاری از آنها از سازمانهای ح.ک.چ خارج شدهاند.
برخی اولین بار که حقیقت آزار و شکنجه را شنیدند، از حزب خارج شدند. برخی از این کار امتناع کردند، بدون توجه به اینکه من چقدر سعی کردم به آنها بگویم.
من دو مانع عمده و اساسی را میبینم. یکی الحاد است. آنها نمیدانند که «شکلگیری- ایستایی- انحطاط- نابودی» چرخهای از جهان است و بههمین دلیل احساس خطر نمیکنند. مانع دیگر این است که این آسیب ایجاد شده چون تحت تعلیم فرهنگ حزب قرار دارند. همه چیز را نسبت به منافع شخصی ارزیابی میکنند. قضاوت آنها بر اساس این نیست که چیزی درست یا غلط است، آنها این را بیاهمیت در نظر میگیرند. مطالب فوق تحلیل من است درباره مشکلاتی که مردم عادی در تلاش برای درک حقیقت با آنها روبرو هستند.
از دیدگاه یک تزکیهکننده، من جنبههای بسیاری را برای رشد و بهبود میبینم. وابستگیهای مختلف بشریام نتیجه نجات مردم را تحت تأثیر قرار میدهد. بهعنوان نمونه، ترس و از روی رفع تکلیف و بیمیلی کارهایی را انجام دادن، به جای انجام کارها با قلبی خالص.
استاد در «آموزش فا در کنفرانس فای آتلانتا ۲۰۰۳» بیان کردند:
«همچنین، در ارتباط با افرادی كه بطور اتفاقی با آنها برخورد میكنید، كسانی كه در طی زندگی روزمره با آنها مواجه میشوید، افرادی كه در محل كار به آنها بر میخورید، همهی شما میبایستی حقیقت را برایشان روشن كنید. حتی هنگامی كه در طی زندگی روزمرهتان خیلی سریع از كنار افراد میگذرید كه فرصت صحبت كردن با آنها را ندارید، با این همه باید اثری از نیكخواهی و مهربانی خود به جای گذارید. آنهایی را كه میبایستی نجات یابند از دست ندهید، مخصوصاً كسانی كه ارتباط تقدیری دارند. در واقع، تعدادی از مریدان دافا هنگامی كه درحال روشنگری حقیقت هستند میگویند، "من حالا میخواهم حقیقت را روشن كنم"، مثل اینكه آن لحظه درحال روشن کردن حقیقت هستند؛ اما در لحظات دیگر آن را انجام نمیدهید. نجات موجودات زنده را در هر كاری از زندگی روزانهتان جای دهید. اگر همگی شما بتوانید اهمیت آن را درك كرده و واقعاً ببینید، فكر میكنم موجودات بیشتری را نجات خواهید داد.»
من جرئت نمیکنم سست شوم چون زمان رو به پایان است. همچنین بهعنوان یک مرید دوره اصلاح فا در تزکیه خودم باید کوشاتر باشم تا مأموریتم را به انجام برسانم.
سپاسگزارم استاد! سپاسگزارم همتمرینکنندگان!