(Minghui.org) من خوششانس بودم که در سخنرانیهای استاد، در ژوئن ۱۹۹۴، حضور داشتم. هیچکس مسؤل راهنمایی و اداره شرکتکنندگان در این سخنرانی نبود، اما بهمحض اینکه استاد شروع به صحبت کردند، سکوت حکمفرما شد. پنج هزار نفر در استادیوم جذب میدان انرژی آرام و مسالمتآمیز درون سالن شدند.
وقتی به پایان هر جلسه میرسیدیم، نمیخواستم آنجا را ترک کنم و مایل بودم به مطالب بیشتری از فای استاد گوش دهم. تمام مشکلات و غم و اندوهم ناپدید میشدند و همه چیز برایم پاک و روشن میشد. مفهوم زندگی را دریافتم و متوجه شدم که چه کسی هستم و چرا اینجا هستم. فصل جدیدی در زندگیام آغاز شده بود.
هر روز صبح برای انجام تمرینهای فالون دافا به محل تمرین میرفتم و احساس آرامش و طراوت میکردم. پس از آماده کردن و خوردن صبحانه، فرزندم را به مدرسه میبردم و عازم محل کارم میشدم. در غروب هنوز هم احساس میکردم پرانرژی هستم.
غروبها چند نفر دور هم جمع میشدیم و فا را مطالعه میکردیم. تجربیاتمان را درباره اداره درست کارها بهاشتراک میگذاشتیم و به درون نگاه میکردیم و مشوق یکدیگر بودیم.
ازنظر ظاهر، زندگیام تغییری نکرده بود، اما قلبم سرشار از صلح، مهربانی و تحمل بود. در اعمال و رفتارم، قاطعانه از حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی میکردم.
احساس خوشحالی میکردم و دیگر در انجام کارها یا عمل کردن به روشی خاص احساس فشار نمیکردم. دیگر نگران اینکه دیگران از من سوءاستفاده کنند، نبودم. میدانستم هر جایی که هستم باید فرد بهتری باشم. ابتدا دیگران را درنظر میگرفتم و هنگامی که با مشکلات مواجه میشدم، به درون نگاه میکردم.
وقتی علاقه شخصیام در مسألهای درگیر میشد، اجازه میدادم امور مسیر طبیعی خود را طی کنند. معتقد بودم که اگر چیزی متعلق به من است، هیچکس نمیتواند آن را از من بگیرد و اگر چیزی به من تعلق ندارد، نمیتوانم آن را بهدست بیاورم، حتی اگر برایش بجنگم. گذشته از این، کار کردن، عمل کردن به تعهد فرد نسبت به جامعه است، بنابراین باید حداکثر سعی خود را انجام دهم. یک مدیر باید منصف و مسئول باشد و کارمندان نیز باید وظایف خود را بهخوبی انجام دهند.
بیش از ۲۰ سال فالون دافا را تمرین کردهام و ازنظر جسمی و ذهنی از آن بهرهمند شدهام. من تا ابد مدیون استاد هستم.
مایلم چند ماجرا را برای نشان دادن شگفتیهای دافا بهاشتراک بگذارم و این امکان را فراهم آورم تا مردم بدانند حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) درحالیکه به تمرین فالون گونگ تهمت میزند، به آنها دروغ گفته است. امیدوارم مردم بتوانند آینده روشنی برای خودشان انتخاب کنند و دیگر فریب تبلیغات دروغین ح.ک.چ را نخورند.
انصراف از تقاضا برای خانهای جدید
شرکتی که من در آن کار میکردم، قبل از اینکه در سال ۱۹۹۸، با شرکتی دیگر ادغام شود، یک سری واحدهای آپارتمانی را به کارمندانش واگذار میکرد. رقابت برای بهدست آوردن آپارتمانها بسیار شدید بود، درحالیکه افراد یا به مدیر مسئول توزیع آپارتمانها پیشنهاد رشوه میدادند یا او را تهدید میکردند.
بهعنوان یک کارمند فنی اصلی، صلاحیتم برای داشتن خانهای جدید تضمین شده بود. اما من و همسرم تصمیم گرفتیم از رقابت صرفنظر کنیم چون هنوز میتوانستیم در خانه کنونیمان زندگی کنیم. مدیر مرا ترغیب کرد که در تصمیم خود تجدیدنظر کنم زیرا این آخرین باری بود که شرکت خانههایی را واگذار میکرد. به او گفتم که باید از الزامات یک تمرینکننده دافا پیروی کنم و اول به دیگران فکر کنم. بههرحال، گفتم که باید کسی در خانه قدیمی زندگی کند، بنابراین بیشتر ترجیح میدهم که آن شخص من باشم.
سالها بعد، در سال ۲۰۰۷، برنامه ناهاری با چند تن از همکاران سابقم داشتم. همه از شنیدن اینکه من تقریباً زندگیام را بهخاطر آزار و شکنجه از دست داده بودم، متأسف شدند. یکی از آنها گریست و گفت که در زمان واگذاری خانهها وی کارمندی جدید بود. اگر من از تقاضایم برای دریافت آپارتمان منصرف نمیشدم، او و دو فرزندش مکانی برای زندگی نداشتند.
منصوب شدن به سمت مدیر خرید
پس از آغاز آزار و شکنجه مجبور شدم محل کارم را ترک کنم، زیرا مأموران اداره ۶۱۰ مکرراً مدیرانم را اذیت میکردند. آن موقع صاحب یک شرکت خصوصی، پس از آگاهی به تواناییهایم و اینکه تمرینکننده دافا هستم، از من خواست که برایش کار کنم.
در بخش خرید مشغول به کار شدم، بنابراین مشکلات کانالهای خرید را کاهش داده و برطرف کردم و مناقصههایی برای پروژههای بزرگ برگزار کردم. رئیس شرکت از من خیلی پشتیبانی میکرد و مرا مسؤل انجام آن کار کرد.
وقتی رئیس شرکتی جنوبی برای پیشنهاد قیمت یک پروژه نزد ما آمد یک جعبه میگو آورد و اصرار کرد که آن را به من بدهد. به او گفتم هیچ هدیهای را قبول نمیکنم، زیرا تمرینکننده فالون دافا هستم. گفتم که روند مناقصه بهطور کامل برطبق قوانین پیش میرود و منحصراً بر اساس خود پیشنهاد است.
درحالیکه او صحبتهای مرا باور نمیکرد، از اینکه شرکت را در سالهای گذشته حمایت کرده بود، تشکر کردم و بهتفصیل الزاماتمان را برایش توضیح دادم. گفتم که لزومی ندارد پول اضافهای هزینه کند و حتی ما مراقب قیمت وعدههای غذاییمان در محل دید و بازدیدها هستیم. در ادامه گفتم که فقط بهترین پیشنهاد و کیفیت بالای کار را میخواهم. میتوانستم تمام نگرانیهای او را رفع کنم. او صمیمیت و خلوص مرا احساس کرد و دیگر سعی نکرد که به من میگو هدیه بدهد.
مناقصه موفقیتآمیز بود. پس از آن، من بهعنوان مدیر خرید منصوب شدم و مسؤلیت تمام کانالهای خرید برعهده من بود.
نپذیرفتن ۲۰۰هزار یوان رشوه در سال
شرکت از موجودی زیاد و ثابتی از مواد وارداتی که ارزش پولی بسیاری داشت، استفاده میکرد. برای کاهش دادن هزینهها، تصمیم گرفتم تحقیقی در زمینه تعویض آنها با محصولات داخلی بدهم. پس از چند آزمایش محقق شد که محصولات داخلی میتوانند بجای آنها استفاده شوند.
شرکتی با من تماس گرفت و نسبت به مواد وارداتی، قیمت کمتری را پیشنهاد داد و همچنین قول۲۰۰هزار یوان رشوه در سال را داد تا درمقابل، آنها متصدی تهیه ملزومات ما شوند. برایش روشن کردم که تمام آنچه من میخواهم بهترین قیمت است و احتیاجی به رشوه نیست. گفتم که تمرینکننده هستم و هیچ رشوهای نخواهم گرفت. بعداً، وقتی رئیسم از این مطلب آگاهی یافت، بسیار خوشحال شد و پاداش ویژهای در پایان سال به من داد.
شرکت روزبهروز بزرگتر و بزرگتر میشد و به افراد قابل اعتماد بیشتری در سمت مدیریت احتیاج پیدا میکرد. رئیس شرکت که شاهد روش کار و قابلاعتماد بودن من بود، از من خواست تا از سایر تمرینکنندگان دافا بخواهم به شرکت ما ملحق شوند.
تمام سه بخش اصلی شرکت را همزمان تمرینکنندگان مدیریت میکردند. در تاریخهای حساس، صاحب شرکت تمام سعی خود را میکرد تا از طریق دوستانش در اداره پلیس، تمرینکنندگان را در مقابل آزار و شکنجه شدن محافظت کند.
بهطور عادی، مدیر خرید بیش از سه سال در یک شرکت نمیماند. بعضی از شرکتها حتی مدیر را سالیانه تغییر میدهند، زیرا صاحب شرکت به او مشکوک میشود و تأمینکنندگان مواد نگران میشوند، زیرا آنها پول کلانی را درگیر این معاملات میکنند. درحالیکه، من در این پُست هشت سال کار کردم.
اخیراً بهخاطر باورم، مأموران ح.ک.چ، بهطور غیرقانونی مرا به یک مرکز شستشوی مغزی بردند. همکاران سابقم بعداً به من گفتند که شرکت سالانه، دستکم ۵۰۰هزار یوان فقط برای خرید اقلام مختلف ضرر کرده است.
تلاش مدیر شرکت و همکاران برای نجات من
پس از آنکه مرا به اردوگاه کار اجباری بردند معاون رئیس محل کارم با من تماس گرفت و میخواست برای بیرون آوردنم کمک کند و با پرداخت پولی مرا آزاد کند. پیشنهاد او را رد کردم و گفتم: «من و رئیس موافقت کردیم که هیچ قراردادی بین ما نباشد. هر اتفاقی که برای من بیفتد، ربطی به شرکت ندارد. خواهش میکنم تسلیم فشار آنها نشوید و پولی به آنها نپردازید. فالون دافا قانونی است و ح.ک.چ مرتکب جنایت شده است. نمیخواهم این مسئله شرکت را تحت تأثیر قرار دهد.»
بعد از آن، متوجه شدم که شرکت، راههای بسیاری را برای نجات من امتحان کرده است، زیرا من با مسؤلین اردوگاه کار اجباری همکاری نمیکردم تا اظهاریهای مبنی بر انکار فالون دافا را بنویسم.
همچنین دریافتم که همکارانم داوطلبانه دو بار پول دادند تا مرا بیرون بیاورند. هنگامی که آزار و شکنجه در اوج خود بود، جرأت حمایت آشکار از یک تمرینکننده، مانند کاری که همکارانم انجام دادند، حقیقتاً قابل توجه بود.
پسانداز ۸۰۰هزار یوان برای شرکت جدید
وقتی در آستانه مرگ بودم از اردوگاه کار اجباری آزاد شدم و قادر نبودم کار کنم. معاون شرکتِ محل کارم ده هزار یوان برای مخارج زندگیام به من داد.
زمان زیادی صرف انجام تمرینهای فالون دافا میکردم و خیلی سریع بهبود پیدا کردم. وقتی سرکار بازگشتم، پست مرا قبلاً به دیگران داده بودند. معاون رئیس پیشنهاد ریاست در شرکت دیگری را به من داد.
با آگاهی به اینکه تمرینکنندگان فالون گونگ بسیار درست و امین هستند، رئیس شرکت جدید، از روز اول مرا برای کار در بخش خرید گماشت.
اولین خریدم برای مقداری اقلام یدکی بود و مخصوصاً حساسیتی برای زمان تحویل آن وجود نداشت. بنابراین، اطلاعات بسیاری جمعآوری کردم، قیمتها را مقایسه کردم و با شرکتها مذاکره کردم. اولین خریدم ۸۰۰هزار یوان کمتر از خریدهای گذشته شرکت بود و کیفیت و تحویل کالا تماماً خوب بود.
صاحب شرکت میخواست به من پاداشی بدهد، اما گفتم که پیداکردن بهترین تأمینکنندگان و کاهش هزینهها از وظایف خریدار است، بنابراین احتیاجی به پاداش نیست. صاحب شرکت مرا به سمت مدیر خرید منصوب کرد و حقوقم را به ۲۰۰۰ یوان افزایش داد. همچنین کمک کردم که یک سیستم مدیریت خرید را راهاندازی کنیم.
در شرکت جدید بیش از سه سال کار کردم و موفق شدم هزینههای سالیانه را ۵ تا ۱۰ درصد کاهش دهم. تحویل و کیفیت کالاها نیز الزامات شرکت را برآورده کردهاند.
در چین، بدهی و تأخیر در پرداخت آن اتفاق میافتد. اما تیمی را که من مدیریت میکنم باجدیت با تأمینکنندگان مواد کار کردهاند و ارتباط خوبی را با آنها حفظ کردهانند، بنابراین طی دو سال گذشته هیچگونه شکایتی وجود نداشته است.
تأمینکنندگان اغلب در موقعیتهای خاص هدایایی به ما میدهند. وقتی چنین موقعیتی پیش میآمد از دستیارم میخواستم که آنها را به شرکت بیاورد و با همه تقسیم کند. معمولاً در ضیافتها و مهمانیهای تأمینکنندگان شرکت نمیکنم، مگر در مواقعی که از من خواسته شود همراه رئیسم در این برنامهها باشم.
اغلب به مدیران خرید یادآوری میکنم برای اینکه زمانی طولانی در موقعیت شغلیشان باقی بمانند، افراد خوبی باشند و پایبند به اصولشان باشند. همچنین با مهربانی به آنها میگویم که وقتی در بخش خرید کار میکنند، از رفتارهای مشکوک اجتناب کنند، در مقابل تأمینکنندگان صبور و منصف باشند و شرایط بازار را بهخوبی بشناسند تا بتوانند از منافع شرکت محافظت کنند. علاوهبراین، برای صرف غذا با تأمینکنندگان خارج شهر لازم است دو نماینده از شرکت حضور داشته باشند و غذا نباید گرانقیمت باشد.
مردم آزار و شکنجه را تأیید و حمایت نمیکنند
دو نفر که ادعا میکردند از فرمانداری هستند، یک بار متقاضی دیدار صاحب شرکت شدند. مسؤل پذیرش به آنها گفت که رئیس شرکت خارج از شهر است. آنها پس از اینکه مدتی طولانی منتظر ماندند، سرانجام بدون نتیجه آنجا را ترک کردند.
سال بعد دوباره به آنجا آمدند، هنوز ادعا میکردند که از فرمانداری هستند، اما از نشان دادن کارت شناسایی خود امتناع کردند. وقتی با مأموران حراست شرکت تماس گرفته شد، آنها مجبور شدند که فاش کنند از بخش امنیت داخلی هستند.
از صاحب شرکت پرسیدم که آیا از مزاحمت بخش داخلی به ستوه آمده است. پاسخ داد: «تو کار خود را در اینجا به خوبی انجام میدهی. کاری را که خارج از شرکت انجام میدهی به خودت مربوط است و ربطی به شرکت ندارد. اهمیتی به آنها نده.»
سال گذشته مأموران پلیس به خانهام ریختند و مرا بازداشت کردند. واقعیتهای فالون دافا را به آنها گفتم، اینکه آزار و شکنجه هیچ پایه و اساسی ندرد، این مسئله برای دنیا آشکار خواهد شد و مرتکبین به میز محاکمه کشانده میشوند. همچنین اشاره کردم که [مقامات عالیرتبه سابق ح.ک.چ] وانگ لیجون و بوشیلای بهخاطر دست داشتن در آزار و شکنجه فالون گونگ، هماکنون مجازات میشوند و در زندان بهسر میبرند. گفتم که آنها باید آزار و شکنجه تمرینکنندگان را متوقف کنند.
مأموران پلیس همگی تصدیق کردند که تمرینکنندگان افراد خوبی هستند و باور داشتند که فالون دافا در درمان بیماریها و بهبود سلامتی بسیار مؤثر است. گرچه، وقتی که تمرینکنندگان میگفتند: «آسمان ح.ک.چ را نابود خواهد کرد و فرد برای نجات زندگیاش، باید از حزب خارج شود»، آن جنگیدن با حکومت است.
با بردباری داستانی را برای آنها گفتم: «فردی از یک بیماری مسری درحال مرگ بود. پزشک با آگاهی به اینکه هرکسی که در تماس با آن فرد بود، نیز میمرد، قطعاً تمام سعی خود را میکرد تا برای نجات زندگیشان به آنها هشدار دهد تا از او فاصله بگیرند. از لحاظ تاریخی، هیچ سلسلهای برای همیشه دوام نداشته است و ح.ک.چ به پایان راه خود نزدیک میشود. خواهش میکنم تا جایی که برایتان امکان دارد هرچه زودتر از آن خارج شوید تا با آن نابود نشوید. روشنگری حقایق برای مردم و ترغیب آنها به خروج از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن، کاملاً بهنفع مردم است.» مأموران پس از شنیدن این مطالب، رئیسشان را متقاعد کردند که من بیگناهم و آن شب مرا به منزل بردند.
اعضای خانوادهام فکر میکردند که برای مدتی در بازداشت خواهم بود، چون مأموران هنگام بازداشت من آنها را وحشتزده و تهدید کرده بودند. صاحب شرکت نیز در همان روز سعی کرد راههایی برای نجات من پیدا کند، اما خانوادهام به او گفتند که صبر کند. وقتی صبح روز بعد سر کار حاضر شدم، همکارانم نگران بودند و درباره وضعیتم سؤال کردند. آنها همچنین سعی کردند کمک کنند. میخواستند به من اطمینان دهند که دیگر به مأموران اجازه نمیدهند مرا بازداشت کنند. صاحب شرکت از بازگشت من بسیار خوشحال بود.
امسال، مدیریت در دفتر مرکزی شرکت از عملکرد ما راضی بود و میخواست برخی از کارهایشان را به ما ارجاع دهد. این نشان میداد که کار ما مورد تأیید آنها بود.
http://www.minghui.org/mh/articles/2014/5/18/【庆祝513】工作中的真实故事-291434.html