(Minghui.org) در شب ۱۳مه ۲۰۱۴ در رویایی دیدم که من و مادرم با یکی ازهمتمرینکنندگان، در خانه تبادل تجربه میکردیم. هوا تاریک میشد، بهطوراتفاقی از پنجره بیرون را نگاه کردم و از آنچه دیدم غافلگیر و شگفتزده شدم. در آسمان تعداد زیادی گرههای پاپیونی رنگارنگ وجود داشتند. مادرم و آن همتمرینکننده را صدا زدم تا این شگفتی و اعجاب را در آسمان ببینند. سریع تلفن همراهم را نیز برداشتم و به خارج اتاق دویدم تا از این صحنه عکس بگیرم.
همانطور که درحال عکس گرفتن بودم، ناگهان استاد را در شرق آسمان دیدم. استاد در لباسی به رنگ آبی در وضعیت لوتوس کامل در یک فالون چرخان نشسته بودند و علائم دست را نشان میدادند. درحالیکه فالون توسط رنگ طلایی درخشانی احاطه شده بود، بهسرعت میچرخید و همراه چرخش فالون، آب هم میچرخید. شگفتزده شده بودم و با احساسی آمیخته از ترس و هیجان تماشا میکردم. اگرچه پیام علائم دست را که انجام میشد، درک نمیکردم، بهطور ناخودآگاه میدانستم که اصلاح فای جهان بشری بهزودی آغاز خواهد شد و این دوره از تزکیه اصلاح فا رو به پایان است. در قلبم به استاد گفتم: «استاد، هنوز هم افراد بسیاری هستندکه نجاتشان ندادهام، اسامی آنهایی را که قبلاً از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن خارج شدهاند، منتشر نکردهام و خودم را بهخوبی تزکیه نکردهام.»
در این مرحله، قلبم از اضطراب و درد ناشی از پشیمانی و افسوس لبریز شده بود. پشیمان بودم که با جدیت و کوشایی عمل نمیکردم و از صمیم قلب مردم را نجات نمیدادم و حالا همه چیز رو به پایان بود. کارهایی که بهخوبی انجام نداده بودم و زمانی را که تلف کرده بودم، همه مثل فیلمی در ذهنم پدیدار شده بودند و بسیار غمگین و افسرده شده بودم.
استاد بیان کردند:
«هر کسی که این موقعیت تاریخی را از دست بدهد، هر کسی که این فرصت را از دست بدهد، وقتی به آنچه که از دست دادهاید پی ببرید، حتی نخواهید خواست که زندگی کنید حتی اگر به شما اجازه داده شود!» («آموزش و تشریح فا در کنفرانس فا در متروپولیتن نیویورک»)
در واقع چنین احساسی را داشتم.
طولی نکشید که قفلهای سراسر بدنم برداشته شد. احساس سبکی کردم و میخواستم پرواز کنم، اما ناگهان وزنی را روی بدنم احساس کردم و میخواستم بخوابم. گفتم: «مادر، آیا واقعاً همه چیز تمام شد؟ اما مأموریتهای بسیار زیادی دارم که هنوز انجام ندادهام، چه باید بکنم؟ چه کاری باید انجام دهم؟» همانطور که از استاد خواهش میکردم به همه چیز پایان ندهند، بهخواب رفتم.
وقتی دوباره بیدار شدم، استاد را در جنوب آسمان دیدم. استاد به من نگاه میکردند و علائم دست را انجام میدادند. بهتدریج حروفی در آسمان ظاهر شدند و آنچه را که استاد درحال بیان آن بودند، به من میگفتند و تقریباً منظورشان این بود: «'اصلاح فای جهان بشری در آستانه فرارسیدن است.' ("برکات دافا") اما تعداد زیادی از موجودات ذیشعور نجات داده نشدهاند و بسیاری از مریدان دافا ثابتقدم نبودهاند. استاد نگران است.»
به چهره استاد خیره شده بودم، میتوانستم احساس کنم که استاد ناراحت و نگران بودند. در اواخر، علائم دست استاد بسیار سریع انجام میشدند، درحالیکه به من میگفتند انجام مدیتیشن نشسته بسیار مهم است و اینکه باید طول زمان مدیتیشنم را افزایش دهم. استاد تعداد زیادی از نکات دیگر را نیز به من گفتند که وقتی بیدار شدم، نتوانستم بهخاطر بیاورم.
این خواب آنقدر واقعی بود که بعد از بیدار شدنم، تا مدتی طولانی نمیتوانستم آرام شوم. خوشبختانه این یک خواب بود و همه چیز پایان نیافته بود و خوشبختانه هنوز برای جبران کارهایی که بهخوبی انجام نداده بودم و برای نجات افراد بیشتر و عمل به پیمانهای تاریخیام فرصت داشتم.
تمرین دافا را زمانی که ۱۳ ساله بودم، یعنی ۱۸ سال پیش شروع کردم. از تمرینکنندهای نوجوان، به یک تمرینکننده بزرگسال تبدیل شدهام. با نگاهی به سفر تزکیهام، بیشتر از همه در انجام تمرینها کوتاهی داشتهام. بیشازحد تنبل بودم که تمرینات را انجام دهم و استاد بارها در خواب به من تذکراتی دادهاند. دو روز قبل از این، خوابی دیدم که در آن یک لایه پوست بشری که سیاه بود، از بدن من و مادرم کنده و جدا شده بود و بدن سفید خالصمان آشکار شده بود و ناگهان احساس کرده بودم که بدنم سبکتر شده است. آن خواب به من میگفت که لایه پوست بشری، از عقاید و تصورات اکتسابی، وابستگیها و افکار بشری ساخته شده بودند. همتمرینکنندگانم، وقت آن است که بهطور کامل پوسته بشریمان را دور بیندازیم.
هر دوی خوابها در واقع به من این احساس را دادند که زمانمان درحال سپری شدن است و آن میتواند در هر لحظه بهپایان برسد. البته درحال ترویج وابستگی به زمان نیستم، فقط میگویم که زمان برای خودم و همه مریدان دافا از بیشترین اهمیت برخوردار است.
باید واقعاً صریح و کامل خودمان را بررسی کنیم: «آیا بعد از سالهای بسیار زیاد تزکیه، عهد تاریخی خود را انجام دادهاید؟ چهمقدار از مأموریت خود را انجام دادهاید؟ آیا شایسته آن شجاعتتان هستید که شما را به جهان بشری آورد؟ آیا شایسته درد و رنجی هستید که زندگی پس از زندگی تحمل کردهاید تا این فرصت را کسب کنید؟ بعد از هزاران و میلیونها سال انتظار، اگر قرار باشد پرده امروز فرو بیفتد، هنوز چه تردیدها و سردرگمیهایی دارید که مانع از پیشرفت جدی شما میشوند؟ چه چیزی را نمیتوانید رها کنید؟»
به خودم میگویم، هنگامی که اصلاح فای جهان بشری آغاز میشود و تزکیهام در این دوره تمام میشود، نباید هیچ تأسف و پشیمانی همیشگی را بهجا بگذارم. چنین پشیمانی و دردی دائمی هستند، نیاز به یادآوری نیست که آنهایی که به عهدشان عمل نکردند، هم جسم و هم روحشان نابود خواهد شد.
همتمرینکنندگانم، استاد نمیخواهند هیچ کسی جا بماند. باید الزامات استاد را برآورده سازیم و در آخرین لحظات بهخوبی تزکیه کنیم، سخت تلاش کنیم تا تعداد بیشتری از مردم را نجات دهیم و برای بازگشت به خانه، از استاد پیروی کنیم!