(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در سال ۱۹۹۸ آغاز کردم. مایلم به شما بگویم که چگونه فالون دافا شوهرم را از ارتکاب به جنایت نجات داد.
زمانی که حدوداً ۲۰ ساله بودم مادرم کتاب جوآن فالون را به من داد و همۀ کتاب را در همان زمان خواندم. هیچ واژهای نمیتواند توصیف کند که چقدر هیجانزده بودم. اشک میریختم از اینکه آنچه در جستجویش بودم سرانجام پیدایش کردم! احساس خوشبختی میکردم و بلافاصله تزکیه را شروع کردم.
در ابتدا که تمرین را شروع کردم، هر روز خوشحال و شاد بودم. هیچ چیزی در دنیا با این فای بزرگ قابل مقایسه نبود. اما پس از چند ماه، وقایعی برای شوهرم اتفاق افتاد.
من و همسرم از بسیاری جهات شبیه هم بودیم. با اینکه یک مسئول دولتی بود، اما در جستجوی مسیرهای تزکیه بوده و کتابهای بسیاری درباره مذاهب و روشهای تزکیه مطالعه میکرد. بااینوجود، وقتی درباره دافا به او گفتم، بهخاطر آنچه در رسانهها شنیده بود درکش بسته و مسدود شد. فکر میکرد زبان بیان مطالب در جوآن فالون بیش از حد ساده بود و بهاندازه متون مقدس باستانی، عمیق بهنظر نمیرسد.
گرچه شوهرم بهدنبال تزکیه بود، اما در موقعیت شغلی خود مجبور بود با فساد و رشوه و بوروکراسی سروکار داشته باشد. در این جامعه پر هرج و مرج، مناصب قدرت آکنده از انواع شرارت و فساد میشوند. همسرم بهتدریج سردرگم و افسرده شد. غالب اوقات خشمش را در خانه خالی میکرد.
من از اصول دافا پیروی میکردم و از این فرصتها برای بهبود شینشینگم و از بین بردن کارماهایم استفاده میکردم. اما، او بیشتر و بیشتر افسرده شد. احساس میکردم احتمالاً مسئلهای را از من مخفی میکند. پس از اینکه بهطور مکرر از او پرسیدم، سرانجام گفت که چه اتفاقی افتاده است.
یک ماه پیش در روزی بارانی با اتومبیلش خانمی را زیر گرفته بود. حالش خوب بهنظر میرسید، بااینحال او را به بیمارستانی منتقل کرد تا تحت معاینه و بررسی قرار گیرد. پزشکان هیچ آسیبی در وی مشاهده نکردند، اما زن مزبور از ترک بیمارستان امتناع کرد. با اینکه هیچ درمان پزشکی دریافت نمیکرد اما حدود یک ماه در بیمارستان ماند. حتی تبهکاری را پیدا کرد تا از شوهرم اخاذی کند.
شوهرم به شهرتش حساس بود، بنابراین بدون اینکه قضیه را با کسی مطرح کند، سعی کرد خودش آن را حل و فصل کند. سرانجام وقتی دیگر قادر به تحمل تهدیدات نبود، درباره آن با رئیسش صحبت کرد. در کمال تعجب، رئیسش با باندهای خلافکار در ارتباط بود و اصرار کرد با ضرب و شتم آن تبهکار، تلافی و مقابله به مثل کنند. آنها هم تبهکاری حرفهای را یافتند و برای انجام کار به او پول پرداخت کردند. درواقع آنها به راهحل موسوم به «چشم در برابر چشم» معتقد بودند.
با شنیدن این ماجرا شوکه شدم. شوهرم از آن نوع آدمها نبود! چگونه آنقدر به قهقرا رفته است که حتی فکر همکاری در چنین جنایتی را در سر دارد؟ فوراً از او خواستم این طرز فکر را رها کند، اما بدون اینکه اهمیتی به حرفهایم بدهد مرا سرزنش کرد و گفت که این کار به زنها مربوط نمیشود. او قبلاً تصمیمش را گرفته بود و اهمیتی به عواقب آن نمیداد. از بیخردی و عدم احساس مسئولیت او بسیار عصبانی و غمگین شدم. بیاختیار گریستم.
پس از آن، کلمات استاد را بهیاد آوردم و با آگاهی به اینکه هرچیزی که اتفاق میافتد، دلیلی دارد و همیشه باید مانند یک تمرینکننده فالون دافا عمل کنم، آرام شدم. باید در میان مداخلهها و محنتها وابستگیهایم را از بین ببرم و همه مسائل با نیکخواهی اداره کنم. استاد از ما مراقبت و حفاظت میکنند. نگرانی و اضطراب نیز مسئلهای است که باید آن را از بین ببرم.
با آرامش کتاب جوآن فالونرا برداشتم و به شوهرم گفتم: «دیگر با تو جر و بحث نمیکنم. من یک تمرینکننده فالون دافا هستم. قبل از آغاز تزکیه، قادر نبودهام با تو بسیار با آرامش صحبت کنم. تقدیر بود که در این زندگی ما زن و شوهر باشیم. باید آن را ارج نهیم. بسیار ناراحتم که به فکر همکاری با این افراد هستی. قبلاً اینطوری نبودی. مطمئن هستم که متوجه تغییر در خودت شدهای. میدانم که نمیخواهی اهمیتی به حرفهایم بدهی. اما در حق من لطفی بکن. آیا قبل از عملی کردن این نقشه، کتاب جوآن فالونرا میخوانی؟ اگر بعد از خواندن کامل این کتاب باز هم به انجام این کار اصرار داشتی، من نیز مشکلی ندارم. ازآنجاکه ما همدیگر را بخوبی میشناسیم باید به تو بگویم که فالون دافا درست همان چیزی است که ما به دنبالش بودهایم. نباید این فرصت را از دست بدهی! اگر این کار را انجام دهی، ممکن است دیگر خیلی دیر شود. این فرصت را گرامی بدار!»
دیگر با من بحث نکرد بلکه بیسروصدا کتاب را برداشت و به اتاق دیگری رفت.
آن شب کل کتاب را مطالعه کرد. روز بعد متوجه شدم نظرش تغییر کرده بود.
او با مساعدت استاد، موضوع را به نیکخواهانهترین شیوه حل کرد. پس از آن شاد و آرام شد. دافا چیزی را که روی ذهنش سنگینی میکرد، برداشت. او خود واقعیاش و مسیر درست در زندگیاش را پیدا کرد!
از آن زمان بیش از ده سال گذشته است. من و شوهرم با سختکوشی در تمرینمان خودمان را رشد میدهیم و آنچه را که باور داریم تمرینکنندگان باید انجام دهند، انجام میدهیم.