(Minghui.org) درود بر استاد، درود بر همتمرینکنندگان!
بهدست آوردن فا
من تمرینکننده جدیدی هستم که در اواخر فوریه ۲۰۰۹ دافا را کسب کردم. هروقت درباره این فکر میکنم که چطور با این فرصت ارزشمند مواجه شدم، احساس خوشبختی بسیاری میکنم.
اولین باری که با دافا آشنا شدم بیش از ده سال پیش بود. سال ۱۹۹۵ بود و من در چین بودم. یکی از همکارانم کتاب فالون گونگ خود را به من قرض داد. به یاد دارم که کتاب ضخیمی بود. همیشه به موضوعاتی از قبیل علوم انسانی، کیهان و مانند آن علاقمنمد بودم. تمام شب را بیدار ماندم و کتاب را تا انتها خواندم. بااینوجود، در آن زمان چیگونگ را درک نکردم و فکر کردم چیگونگ تنها برای افراد بیمار و بهبود سلامتیشان است. بهجای اینکه برای تمرین کردن به همکارم ملحق شوم، کتاب را به او پس دادم.
یادم میآید به همکارم گفتم که همیشه از اصول حقیقت، نیکخواهی، بردباری پیروی کردهام، اما فکر نکردم که برای پیروی از آن اصول باید دافا را تمرین میکردم. یادم نمیآید چطور محتوای واقعی کتاب را نفهمیدم. درنتیجه بیش از ده سال فرصت کسب دافا را از دست دادم. شاید به این دلیل بود که در آن زمان رابطه تقدیری من با دافا هنوز به بلوغ نرسیده بود.
در سال ۲۰۰۹، بهطور اتفاقی یکی از همکلاسیهای قدیمی را در میشیگان دیدم که یکبار دیگر او دافا را به من معرفی کرد که همتمرینکننده است و در رشته ارشد مدیریت کسب و کار (MBA) در شیکاگو تحصیل میکرد. پس از اینکه کتاب جوآن فالون را به خانه بردم، احساس گرمی و آسودگی بسیاری کردم. این احساسی بود که مدتها تجربه نکرده بودم، احساس یک انسان گمشده که مسیر خانهاش را پیدا میکند. مطالعه کتاب را برای اولین بار به اتمام رساندم و دقیقاً همان احساسی را داشتم که استاد در جوآن فالونتشریح کردند:
«افرادی نیز وجود دارند که هرگز آنرا تمرین نکردهاند، اما در طلب حقیقت و معنی زندگی بشری بوده و درباره آن به فکر فرو رفتهاند. وقتی فالون دافای ما را یاد بگیرند، بهیکباره پاسخ بسیاری از سؤالاتی را که در زندگی آرزوی فهم آنها را داشتند اما نتوانستند، خواهند فهمید. و همانطور که تفکرشان به کمی بالاتر صعود میکند، ممکن است واقعاً هیجانزده شوند. مطمئناً اینطور است. میدانم که یک تمرینکننده واقعی به ارزش آن پی خواهد برد و آنرا عزیز خواهد داشت.» (سخنرانی هشتم)
در جوآن فالون استاد بیان کردند:
«این شاگرد در آن موقع نترسید. تمام افرادی که با چنین موقعیتهایی برخورد میکنند نمیترسند، اگرچه ممکن است بعداً وقتی به آن فکر کنند بترسند.» (سخنرانی سوم)
وقتی این سخنان را خواندم، فهمیدم که استاد در تمام این مدت از من محافظت میکردند. در سال ۲۰۰۷، چون غده بزرگی با وزن بیش از ۵/۲ کیلو در کلیه راستم داشتم، تحت عمل جراحی قرار گرفتم.
قبل از عمل جراحی، اعضای خانواده و دوستانم نگران بودند و من آنها را آرام میکردم و میگفتم: «نگران نباشید، بعد از درآوردن غده خوب خواهم شد.» پزشک معالجم به من گفت: «صادقانه بگویم، در ۹۰% مواقع این غدهها سرطانی میشوند.» لبخند زدم و گفتم: «از صداقت شما ممنونم.» طی هشت روزی که بعد از عمل جراحی در بیمارستان بودم، رنج بسیاری کشیدم.
وقتی از بیمارستان مرخص شدم، فقط حدود ۳۰ کیلو وزن داشتم. همیشه خوشبین بودم و درد زیادی را تحمل میکردم. چند هفته بعد از عمل جراحی، وقتی آنکولوژیستی به من گفت که غده کمی بدخیم است، ترسیدم و مدتی نگران بودم، اما پس از زمانی اندک بر ترس و نگرانی غلبه کردم.
حالا وقتی به گذشته میاندیشم، میفهمم که باید کارمای بسیاری را میپرداخته و برای کسب دافا تقوای کافی جمع میکردم. اقوام ودوستانم گفتند: «مطمئن باش که پس از تحمل این رنج و محنت، در آینده خوشبخت خواهی شد.» نمیدانستم که این بخت و اقبال عظیم ناشی از کسب دافا بود.
طی دو هفته اول بعد از کسب دافا، هر روز صبح که از خواب بیدار میشدم، به خودم میگفتم: «اکنون تمرینکننده دافا هستم، تزکیهکننده هستم.» استاد زندگی تازهای را به من عطا کردند.
در آن موقع هر روز فا را بسیار مطالعه میکردم. کتابها را میخواندم، نوارهای ویدیوئی سخنرانی استاد را تماشا میکردم و تمرینکنندگان جوان را ترغیب به خواندن هنگ یین میکردم. اغلب تا ساعت ۴ یا ۵ صبح فا را مطالعه میکردم و سپس به بستر میرفتم و کمی میخوابیدم. بعد وقتی شوهرم سر کار میرفت، از خواب بیدار میشدم، تا فا را مطالعه کنم و تمرینها را انجام دهم.
لحظات خارقالعاده بسیاری را تجربه کردم، مانند گوآندینگ، مشاهده جریان انرژی بهصورت مارپیچ بهسوی بالا، ورود کلمات طلایی بهشکلی مارپیچ به داخل سرم، احساس شناور بودن و غیره. چشم سومم باز نشده بود ولی درک میکردم که آنچه تجربه کردم تشویقی از سوی استاد بود.
هرچه بیشتر فا را مطالعه میکردم، فوریت بیشتری احساس میکردم. این تجربیات را با تمرینکنندگان قدیمی درمیان گذاشتم و یاد گرفتم که چگونه آنها بعد از شروع آزار و شکنجه از تزکیه شخصی به تزکیه دوره اصلاح فا تغییر مسیر دادند. برای تمرینکنندگان جدیدی مثل ما که فا را بعد از آزار و شکنجه کسب کردیم، وضعیت متفاوت است و ما باید سه کار را بهخوبی انجام دهیم. باید فا را بهخوبی مطالعه کنیم تا با روند اصلاح فای استاد همراه شویم.
بالغ شدن در پروژه شن یون
طی «آموزش فا در روز جهانی فالون دافا» در سال جاری در نیویورک، استاد بیان کردند:
«یک "مرید دافا" کیست؟ کسانی که استاد به آنها آموزش میدهد دقیقاً شما هستید، این مریدان دافا. شما درحال پاک شدن، آبدیده شدن تا سرحد بلوغ و پختگی، و آماده شدن برای نجات موجودات ذیشعور هستید. اینها مریدان دافا هستند.»
خیلی زود، شروع به همکاری در پروژههای شن یون کردم، کارهایی مانند پاسخگویی به تماسهای تلفنی خودکار، فروش بلیت در مراکز خرید، توزیع مطالب شن یون در مناطق مسکونی و ترویج شنیون در فعالیتهای اجتماعی.
دو تجربه حیرتانگیز
پس از اینکه فرزندم به دنیا آمد دیگر سر کار نمیرفتم، بنابراین میتوانستم در طول روز در فروش بلیتهای شن یون در مراکز خرید کمک کنم. یک روز بعدازظهر متوجه شدم که جمعیت بسیار کمی از اطراف غرفه ما عبور میکنند و ازآنجاکه غرفه ما در مکان خوبی قرار داشت، انتظار جمعیت بیشتری داشتیم.
شروع به فرستادن افکار درست در همه جهات کردم تا غرفهمان را به ورودی پاساژ مرتبط سازم و عواملی را که احتمالاً در بعدهای دیگر مانع آمدن مردم به غرفه ما میشوند، دور کنم. باور داشتم که هر کسی که به پاساژ میآمد، موجودی با رابطه تقدیری بود بنابراین آنها باید این فرصت داشته باشند که درخصوص شن یون آگاه شوند و بلیتها را بخرند. ناگهان، مانند اینکه کلیدی را زده باشند، جمعیت در اطراف غرفه ما جمع شدند.
زمان دیگری که در غرفهمان حضور داشتم، کارت ویزیتی را روی دفترچه یادداشتی مشاهده کردم. نام صاحب کارت ناآشنا بود و فکر کردم که متعلق به فردی با رابطه تقدیری باشد. بعد از اینکه شیفت کارم تمام شد، با ماشین به آدرسی که روی کارت نوشته شده بود رفتم و معلوم شد که فرد مزبور کارمندی بود که در دفتر استخدام نیروی دریایی در نزدیکی ما کار میکرد. بهمحض ورودم، پرسید: «آیا آن نمایش امسال هم به اینجا خواهد آمد؟» معلوم شد که او نمایش پارسال را به دلیل پیشآمدن مداخلهای از دست داده بود. این بار قطعاً میخواست به نمایش برود و من نیز فرصتی پیدا کردم تا با همکاران و افرادی که در دفاتر مجاور بودند صحبت کنم. بعد وقتی نگاهی به عقب انداختم، بسیار هیجانزده شدم، استاد بهطور معجزهآسایی ترتیب داده بودند که این موجود شانس دومی برای تجربه کردن شن یون داشته باشد!
همکاری برای نجات موجودات
در یکی از روزهای آخر هفته، تمرینکنندگان منطقه ما طی سه فعالیت تبلیغاتی ۳۹ بلیت فروختند و از این تعداد ۱۶ بلیت از طریق غرفه ما به فروش رفت. طی این فعالیتها واقعاً کار کردن با هم، مانند بدنی واحد، را تجربه کردم.
با اینکه فقط سه تمرینکننده در غرفه ما قبول مسئولیت کرده بودند، بسیاری از همتمرینکنندگان دیگر در پشت صحنه کمک و حمایت میکردند. برخی از آنها برای فعالیتهای در طول روز مطالب و ابزار مورد نیاز را برای کاردستی بچهها تهیه کردند. برخی کارتهای شبکه بیسیم را آماده کرده و تا نیمههای شب مشغول نصب نرمافزارهای لازم برای فروش بلیت بودند. سایرین چادرها، میز و صندلیها و تعداد بیشتری از بستههای تبلیغاتی نمایشها را آماده کردند. شب قبل از برنامه تبلیغاتی تمرینکننده خانمی ساعت ۹ شب از غرفه دیگری به خانه من رسید و بلیتها را تحویل داد، درحالیکه باید ۴۵ دقیقه دیگر رانندگی میکرد تا به خانهاش برسد.
شب قبل از برنامه، تمرینکنندهای نقشه مکان صندلیهای سالن نمایش را برای من آورد درحالیکه دخترش در ماشین خوابیده بود. صبح زود روز برنامه، چند همتمرینکننده مسنتر پوستر بزرگی را که درست کرده بودند با خود آوردند. در طول برنامه، همتمرینکنندهای که به زبان انگلیسی مسلط نبود دوبار برای کمک آمد. او آب آشامیدنی آورد و پیشنهادهای خوبی ارائه داد. افراد دیگری بودند که پشت پیشخوان فروش بلیت کمک میکردند.
البته همتمرینکنندگان محلی برای حمایت از فعالیتهای ما تمام مدت و هر ساعت افکار درست میفرستادند. همه ما اهمیت فرستادن افکار درست را احساس میکردیم. وقتی بیش از دو تمرینکننده در غرفه حضور داشتند، محیط بسیار خوب و قوی میشد. وقتی تمرینکنندگانی در نزدیکی ما افکار درست میفرستادند، واقعاً میتوانستیم تفاوت را احساس کنیم.
یکی از تمرینکنندگان غرفه ما انگلیسی صحبت نمیکرد. او درحالیکه درست کردن کاردستیها را به بچهها آموزش میداد، فقط بهطور پیوسته افکار درست میفرستاد.
برنامه بسیار آرام پیش رفت. من زمان زیادی را صرف تماس و ارتباط با تمرینکنندگان و هماهنگی بین همه کردم. از طریق این رویداد، بهتر متوجه شدم که تمرینکنندگان چقدر سخت کار میکنند تا پروژههای طولانیمدت را هماهنگ کنند.
پس از آن درگیر نوشتن مقالاتی درخصوص «تور دور دنیا با شن یون» و گزارشهای مصاحبه با تماشاچیان شن یون شدم. همراه با همتمرینکنندگان، با شرکتها و بنگاههای تجاری مختلفی تماس گرفتیم تا حمایت مالیشان را از شن یون کسب کنیم و برای معرفی فرهنگ و تاریخ چین و روشنگری حقیقت درخصوص فالون گونگ و همچنین معرفی شن یون، به باشگاهها و سازمانهای مختلفی مراجعه کردیم.
همچنین بهمنظور روشنگری حقیقت، در پروژه تماس با چین ازطریق سیستی نرمافزاری درگیر شدم. به این درک رسیدم که استاد این فرصتها را برای من مهیا میکنند تا مرا برای نقشهای دیگری آماده کنند که در آن موقعیتها بتوانم به نحو بهتری در نجات موجودات ذیشعور عمل کنم.
نگاه کردن به درون و تزکیه خودم
در مدتی که این مقاله تبادل تجربه را مینوشتم، مجدداً مقالهای با عنوان «شکاف» را خواندم که همتمرینکنندهای آن را ماهها قبل با من بهاشتراک گذاشته بود. درک کردم که استاد به من اشاره میکردند و تشویق میکردند که کوشا باشم.
در یک دوره آموزشی اخیر که از سوی اپک تایمز ترتیب داده شده بود، متوجه شدم که تفاوت زیادی بین کارهای فروش من و فروشندگان سایر مناطق وجود دارد. وقتی با همتمرینکنندگان محلی در زمینه فروش کار میکردیم، متوجه بسیاری از کاستیهایم نیز شدم. برای مثال، به اندازه کافی در کار فروش تلاش نمیکردم، قبل از ملاقات با مشتریان آمادگی لازم را نداشتم، یادداشتهای خوبی از ملاقاتهایم با مشتریان تهیه نمیکردم و به اندازه کافی پیگیر نبودم. همچنین کوشایی لازم را نداشتم. پس از اینکه چندین بار به برخی از شرکتها مراجعه کردم، از آنها دست کشیدم. از این به بعد مطالب آموزشی را بهخوبی مطالعه و مرور میکنم و در کار فروش و تزکیهام پیشرفت خواهم کرد.
از زمانیکه شروع به تزکیه کردم، همواره اندیشه نگاه به درون را در ذهنم داشتهام. استاد به ما گفتند که این یک تفاوت بنیادی بین تمرینکنندگان و افراد عادی است.
اما وقتی با چیزی مواجه میشوم که مرا عمیقاً تحت تأثیر قرار میدهد یا به پایداری و استقامت بیشتری نیاز دارد، کماکان با بهانههای مختلف در رشد خودم کوتاهی میکنم.
برای مثال هنوز از طریق خوابآلودگی مورد مداخله قرار میگیرم، نسبت به تمرینکنندگان خردسال مهربان و صبور نیستم و تمایل به خودنمایی و اعتباربخشی به خود دارم.
چند هفته پیش، مقاله تبادل تجربهای را با عنوان «کسب اعتبار از دستاوردهای موجودات الهی» خواندم، و درحال تلاش بودهام تا این وابستگی را رها کنم. حسادت و ذهنیت رقابتجویی نیز دارم و زیاد انتقادپذیر نیستم.
فکر نمیکردم که در انتقادپذیری ضعف داشته باشم، تا زمانی که دو تمرینکننده این مشکل را به من متذکر شدند. به قلبم نگاه کردم و متوجه شدم وقتی افرادی از من انتقاد میکردند درخصوص آن تعمق نکردم اما با خونسردی برای خودم بهانههایی درست کردم. بنابراین از کمک آنها برای متذکر شدن وابستگیهایم بسیار سپاسگزار هستم.
این بار متوجه شدم که نباید این فرصت را برای گزارش دادن به استاد و به اشتراک گذاشتن تجربیات تزکیهام با همتمرینکنندگان، از دست بدهم. این را خواندهام که روند نوشتن مقالات، فرایند مرور تزکیه در گذشته است و یافتن کاستیهایی که مانع رشد در آینده میشوند. این درک عمیقاً در من طنینانداز شد. وقتی سعی کردم بنویسم، با مداخلههایی روبر شدم، اما وقتی شروع کردم، فهمیدم که خیلی حرف برای گفتن دارم.
عنوان تبادل تجربه امروز من این است: «بهترین استفاده از زمان برای تزکیه واقعی و نجات مردم.» این عنوان به این معنی نیست که من لزوماً به خوبی عمل کردهام. این درواقع عبارتی است که برای یادآوری به خود از آن استفاده کردم و اینجا نیز آن را بهکار میبرم تا همتمرینکنندگان را تشویق کنم.
همه میدانیم که استاد پس از اینکه مقدار بسیار زیادی را بهجای ما تحمل کردهاند، اکنون این زمان را به ما عطا کردهاند. میخواهم فا را بهخوبی و با تلاشی استوار بیاموزم، وابستگیهایم را رها کنم و مردم بیشتری را نجات داده و سه کار را بهخوبی انجام دهم.
لطفاً درخصوص هر اشتباهی در تبادل تجربه فوق، مرا اصلاح کنید.
سپاسگزارم استاد! سپاسگزارم همتمرینکنندگان!
(در کنفرانس تبادل تجربه فالون دافا در ایالات متحده آمریکای میانی در سال ۲۰۱۴ به اشتراک گذاشته شد.)