(Minghui.org) تمرین فالون گونگ را در سال ۱۹۹۶ شروع کردم. همسرم، شیومی شاهد بود که من چه تغییرات مثبتی را تجربه کردم و او نیز شروع به خواندن جوآن فالون کرد.
شیومی بر این باور بود که این تمرین خوب است و هر زمان که از او میخواستم، به مطالعه فا میآمد. در تاریخ ۲۵ آوریل ۱۹۹۹ نیز همراه من به پکن آمد تا در دادخواهی برای حق تمرین فالون گونگ شرکت کند.
در آن زمان متوجه نشدم که همسرم درک خوبی از تزکیه ندارد و اینکه او هنوز هم ملحد بود هر کاری که انجام میداد از رفتن به مطالعه گروهی فا تا آمدن همراه من به پکن، به این دلیل بود که من از او درخواست کرده بودم یا او نگرانم بود.
من بهجای اینکه فکر کنم همسرم صرفاً یک تمرینکننده متوسط است، باید به او کمک میکردم تا درک بهتری از فا پیدا کند. من نیز مشغول پروژههای روشنگری حقیقت بودم و در نظر نداشتم که او در تزکیه چگونه عمل میکرد یا اینکه برای کمک به رشد و بهبودش تلاش زیادی کنم.
من بازداشت و سپس در یک اردوگاه کار اجباری محبوس شدم. در این زمان، همتمرینکنندگان به همسرم کمک میکردند.
اواخر سال ۲۰۱۲، پلیس بارها و بارها خانهام را غارت کرد. همسرم دیگر نتوانست این آزار و اذیت را تاب بیاورد و دچار فروپاشی روانی شد. او کاملاً به فردی خشن و عصبانی تبدیل شد، هر روز با استرس شدید جیغ میکشید و به وسایل آسیب میرساند و دائم گریه میکرد.
او دیگر به مطالعه فا نرفت و از من نیز خواست تا تزکیه را رها کنم. وقتی امتناع کردم، وسائل خانه را به کف زمین پرت کرد. دستگاه پخش موسیقی مرا نیز شکست. از آن برای پخش موسیقی در زمان انجام تمرین استفاده میکردم. کتابهای فالون گونگ را مخفی کرد و نمیگذاشت که بخوابم.
بعدها همسرم کتابهای روشهای دیگر را به خانه آورد. من با دقت همۀ آنها را از کتابهای فالون گونگ و عکس استاد دور نگه میداشتم تا او نتواند به آنها گزندی برساند. استاد بیان کردند:
«حتی اگر ما وجود نیروهای کهن یا نظم و ترتیبهایشان را تأیید نمیکنیم، آنها آنچه را انجام دادهاند، بهانجام رساندهاند. شما نقشی برجسته را در این برهه از تاریخ ایفا میکنید و وجود همه چیز در حال حاضر، خواه خدایان صالح باشند یا شیطان، ارتباطی با شما دارند.»(«مسیرتان را مستقیم بپیمایید»)
خواندن فای استاد مرا قادر ساخت تا افکار درست بیشتری کسب کنم. متوجه شدم که بهعنوان تمرینکننده، نقش اصلی را در خانوادهام ایفا نکردم و بهاین ترتیب به شیطان اجازه دادم تا مداخله کند.
همۀ کتابهای فالون گونگ و عکس استاد را برداشتم و آنها را در جایی از خانه قرار دادم که بهراحتی در معرض دید باشند. به همسرم گفتم آن کتابهای روشهای دیگر که مطالعه میکند، همانطور که از بین نسلهای بسیار منتقل شدهاند، معنای اصلیشان را از دست دادهاند و توسط افراد جدید تفسیر و تعبیر شدهاند. بهعلاوه کتابهایی که توسط افرادی نوشته شده بود که هم سطح او بودند، چگونه کلماتش میتوانست به ارتقای او کمک و او را به بودا تبدیل کند؟
با جدیت به او گفتم: «از آنجا که قبلاً فای کیهان را کسب کردهای، چگونه میتوانی هنوز هم در این لحظه بحرانی سردرگم باشی؟ به دافا بازگرد. امیدوارم آن کتابها دوباره در خانه ما ظاهر نشوند.» سپس آنها را دور انداختم. میتوانستم احساس کنم که آن جنگی بین نیکی و شرارت در بعد دیگر بود.
سپس همسرم از خانه خارج شد و یک نسخه از آن کتابها را خریداری کرد. اگرچه او از دافا بیشتر دور میشد، اما میتوانم بگویم که واقعاً نمیخواست آن روش را بیاموزد. فقط میخواست پناهگاهی امن پیدا کند.
بهتدریج متوجه شدم که شرایط همسرم به تزکیۀ من مرتبط شده است. روزی سرم فریاد کشید: «فکر میکنی اگر بهخوبی تزکیه کنی میتوانی به کمال برسی؟ وقتی اینگونه مرا تنها میگذاری به کسب کمال حتی فکر هم نکن!» واضح بود که نیروهای کهن از وابستگیهایم در جهت آزار و اذیت او استفاده کردند و او را رودرروی دافا قرار دادند و با تزکیهام مداخله کردند.
بهدرون نگاه کردم تا وابستگیهای بنیادیام را پیدا کنم. هنوز از شر همۀ آنها خلاص نشده بودم. با خودم فکر کردم: «از آنجا که او رابطه تقدیری داشت تا همسرم باشد و این شانس را داشت که دافا را مطالعه کند، باید رابطه خوبی با استاد داشته باشد. چگونه میتوانم با استفاده از عقاید و تصورات بشری او را قضاوت کنم؟»
از آنجا که همسرم با جدیت تزکیه نمیکرد و طبیعت مهربان او هرگز ظاهر نشده بود، همیشه احساس میکردم که او تمرینکنندهای در حد متوسط است. بر اساس آن عقیده و باور، فکر میکردم به نسل بعدی از تمرین کنندگان دافا تعلق دارد و دیگر کاری با او نداشتم و بهحال خودش گذاشتم. استاد بیان کردند: « بهخاطرانتظار برای این فا، در جهان بشری متولد شدید. اجازه ندهید دروغها مسیر بازگشت به خانهتان را مسدود کند.» («گسترش شبنم شیرین» در هنگ یین ۳)
مهم نیست که همسرم چه رفتاری داشت، نباید فریب چیزی را میخوردم که در سطح میدیدم، بلکه در عوض باید نهایت تلاشم را بهکار میگرفتم تا خود واقعیاش را بیدار کنم.
واقعاً از او خواستم تا به دافا بازگردد، بنابراین برای از بین بردن همۀ عناصر شیطانی که مانع میشدند تا او فا را کسب کند، افکار درست فرستادم. بدون قید و شرط بهدرون نگاه کردم و به آنچه او میگفت توجه بیشتری میکردم.
وقتی او گفت که من آدم فروتنی نیستم، درونم را جستجو کردم و همۀ آن وابستگی را از بین بردم. وقتی گفت که گفتارم را تزکیه نکردهام، توجه بیشتری به آن کردم بهخصوص هنگامی که با تلفن همراهم تماس میگرفتم.
پس از آن همسرم متوجه شد که چگونه همیشه به درون نگاه میکنم و وابستگیهایم را از بین میبرم. از اینرو روزی به من گفت: «میبینم که واقعاً تغییر کردهای!»
همتمرینکنندگان نیز بهنوبت بهدیدن همسرم میآمدند و سعی میکردند متوجه وابستگیهایی شوند که مانع او از تمرین مجدد دافا میشدند. او در ابتدا از آنها استقبال نمیکرد، اما بعد متوجه شد که میتواند بینشهایش را با آنها بهاشتراک بگذارد. نهایتاً او قبول کرد که یکی از تمرینکنندگان پیش ما بماند تا با او فا را مطالعه کند.
پس از مطالعه مقالات اخیر استاد، بالاخره همسرم تمرین فالون گونگ را شروع کرد. از من پرسید: «از کجا این همه تمرینکننده پیدا کردی تا به من کمک کنند؟» به او گفتم که من از آنها دعوت نکرده بودم که بیایند. این استاد بودند که نمیخواستند او را رها کنند، پس ترتیبی اتخاذ کردند تا تمرینکنندگان به خانه ما بیایند.
همسرم اکنون بسیار سختکوش است و خودش در مطالعه فا شرکت میکند. همچنین فا را با هم مطالعه میکنیم. او از هر لحظه برای از بر کردن جوآن فالون استفاده میکند.
در گذشته، وقتی برنامهریزی میکردم تا به دیدن وابستگان و دوستان بروم و درباره فالون گونگ با آنها صحبت کنم، همسرم را نمیبردم. در حال حاضر، من از او میخواهم تا مرا همراهی کند. او همچنین برای معرفی تمرین به تعداد بیشتری از خویشاوندانش پیشقدم میشود.
امسال، همسرم به من گفت که میخواهد برای تماسهای روشنگری حقیقت، تلفن همراهی خریداری کند و نیز میخواهد استاد را دنبال کند، سه کار را به خوبی انجام دهد و به خانه باز گردد.