(Minghui.org) معمولاً بیشتر وقت خود را در خانه صرف پروژههای رسانهای میکردم. حس میکردم بسیاری از وابستگیهایم را رها کردهام و مسائل را سادهتر میگیرم. همچنین بهنظر میرسید که خیلی با دیگران «رقابت» نمیکنم، اما وقتی کار با دیگران را شروع کردم، وابستگیهایم دوباره نمایان شدند و گاهی اوقات منجر به زیانهای جبرانناپذیر و مداخله با نجات موجودات ذیشعور شدند.
مخصوصاً وابستگی شدیدم به رقابتجویی را دیدم و متوجه شدم که حین شرکت در فعالیتهای مختلف، دادخواست مسالمتآمیز برای دافا و تهیه گزارش طی دیدار اخیر شی جینپینگ از انگلستان، تمایل زیادی به ایراد گرفتن از دیگران دارم.
دیدن ذهنیت رقابتجویی در خودم
زمانیکه در منچستر بودم، خانمی چینی را دیدم که بهطرز مرموزی با یک مأمور پلیس صحبت میکرد. از شیوه پوشش و رفتارش، «مطمئن» شدم که وابسته به حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) است. بنابراین، با این فکر که بر این خانم چینی برتری دارم، بهسمت مأمور پلیس رفتم تا حقیقت آزار و شکنجه را برایش روشن کنم. وقتی آن خانم اسم و مشخصاتم را پرسید، سؤال را به خودش برگرداندم و پرسیدم که خودش کیست. معلوم شد که وی از مأمورین پلیس منچستر است.
در زمانی دیگر، وقتی برای یک مصاحبه رسانهای به یک همتمرینکننده چینی کمک میکردم، یک مرد چینی ناگهان به سمت گروه تمرینکنندگان آمد. فوراً «هشیار» شدم و بهسرعت از گزارشگر خواستم از او فیلم بگیرد تا درصورتیکه مشکلی درست کرد، مدرکی در دست داشته باشیم. به دید من، آن شخص، یک مرد چینی معمولی بود که توسط رژیم کمونیست شستشوی مغزی داده شده بود.
بعداً متوجه شدم که تمرینکننده دیگری آن مرد را متقاعد و آگاه کرده که تنها با فروپاشی ح.ک.چ، مردم چین میتوانند یک چین نو داشته باشند. با شنیدن آن متعجب شدم. از این تجربه متوجه شکاف بین نیکخواهی عظیم آن همتمرینکننده و طرز تفکر کوتهنظرانه خودم شدم.
اولین عکسالعمل من بهمحض دیدن آن مرد چینی این بود که مانع این شوم که دردسری ایجاد کند، نه اینکه به او کمک کنم تا دلیل اشتباه بودن آزار و شکنجه را درک کند. بهدلیل فقدان نیکخواهی از جانب من، جو سنگینی در آنجا ایجاد شده بود. درحقیقت لزومی ندارد که به مردم برچسب بزنیم، زیرا همه آنها موجودات ذیشعوری هستند که باید نجات یابند. بهموجب خودخواهی، اضطراب و فرضیات نادرست ما، شاید آنها بهراحتی فرصت نجات را از دست بدهند.
به ورای خودخواهی رفتن
هنگامی که صبح زود روز ۲۳ اکتبر در اتوبوسی نشسته بودم و به منچستر میرفتم، فکری به ذهنم آمد: در دام طرز فکر یک فرد عادی نخواهم افتاد، مخصوصاً آنهایی که طرز فکری منفی دارند. دیگر از دیگران شکایت نمیکنم، چراکه چنین رفتاری نگاه به بیرون است و در تضاد مستقیم با چیزی است که تزکیهکنندگان دافا باید انجام دهند است. استاد بیان کردند:
«منظور از "افکار نادرست" چیست؟ آن اشاره میکند به اینکه یک شخص همیشه نمیتواند خود را بهعنوان یک تمرینکننده درنظر بگیرد.» (جوآن فالون)
در گذشته، وقتی در شرایطی قرار میگرفتم که دیگران بهدرستی با من رفتار نمیکردند، اینطور فکر میکردم که آن به این دلیل یا به آن دلیل است و وقتی متوجه دلیل آن نمیشدم، سعی میکردم خودم را با این فکر دلداری دهم که تماماً بدهیهای کارمایی هستند و باید بازپرداخت شوند. اما حالا، بهنظرم نباید این طرز فکر را داشته باشم، زیرا بیشتر اوقات چیزهایی که با این جفت چشم فیزیکیمان میبینیم اشتباه هستند، بخصوص وقتی با وابستگی خودخواهی و حفاظت از خود به مسائل نگاه میکنیم. اگر کسی به این سطح از تفکر سقوط کند، مانند آن است که هنوز درحال تمرین چیگونگ در سطح چی است و در مواجهه با ظواهر کاذب گم و گرفتار شده است.
در مسیر بازگشت به خانه، «درباره دافا» (لون یو) را ازبر میکردم و وقتی این جمله را میخواندم: «...، و هنگامیکه بتواند نیکیِ واقعی را از شرارت و خوبی را از پلیدی تشخیص دهد و فراسوی سطح بشری برود، حقایق این جهان و موجوداتِ سطوح و بُعدهای دیگر را میبیند و به آنها دسترسی پیدا میکند.» به این درک رسیدم که تنها با رها شدن از احساسات بشری و طرز تفکرهای بنیادیمان است که میتوانیم آنچه واقعاً خوب است را از پلیدی تشخیص دهیم.
وقتی از داشتن طرز فکر خودخواهانه با «حدس و گمانها و فرضیات مرتبط» خودداری کنیم، قلبمان بسیار آرام میشود. نگران طرز رفتار دیگران با خودمان نیستیم، زیرا آن نوع ذهنیت را نداریم. اما به اجبار نمیتوانیم اینطور باشیم، بلکه آن مرحلهای طبیعی از تزکیهمان است که بهتدریج به آن دست مییابیم. همانطور که استاد آموزش دادهاند، فقط باید تمام تلاشمان را بکار گیریم:
«نیکخواهی حقیقی هیچ خودخواهیای آمیخته به خود ندارد، و فرد، به هنگام سر و کار داشتن با هر کس، یا با موجودات ذیشعور بهصورت کل، به امور با افکار درست و مهربانیِ پرمحبت نگاه میکند.» (از «یک مرید دافا چیست»)