(Minghui.org) آقای چیو شییو اهل منطقه آننان در شهر تایوان است. وی بیش از 20 سال تجربهپیشگویی داشت و در فنگ شوئی و ئی چینگ متخصص بود (هدف ئی چینگ بیان تغییراتی است که درسطح کیهان رخ میدهند و امواج و حلقههای بخت را تشکیل میدهند). طی این سالها در مراسم و مناسکتمامی معابد منطقه شرکت کرده و اعتبار و احترام قابلتوجهی کسب کرده بود. افراد در زمینههای سیاسی،اقتصادی و تجاری اغلب برای رسیدگی به مسائل مربوط به فنگ شوئی خود، از وی کمک میگرفتند.
چیو، حتی در زمان کودکیاش چیزهایی را در بعدهای دیگر میدید که دیگران نمیدیدند. سپس پنج سالپیش، یک اتفاق بهیادماندنی موجب آشنایی چیو با فالون دافا شد و مسیر زندگیاش را برای همیشه تغییرداد.
یک برخورد اتفاقی
چیو طی سالها عادت کرده بود که هر روز ساعت 5 صبح بیدار شود و برای ورزش صبحگاهی بدود.
در 15 اکتبر سال 2009 چیو با صدای زنگ ساعت بیدار شد، لباس و کفش ورزشیاش را پوشید و از خانهبیرون رفت. همانطور که به یک کارخانه چوبآلات نجاری در بلوار تایجیانگ نزدیک میشد، از دور مردی رادید که در ورودی کارخانه بهحالت مدیتیشن نشسته بود.
نوری که از بدن آن مرد ساطع شده بود، او را شگفتزده کرد. آن نور، طلایی رنگ و خیلی روشن بود و ارتفاع آنبالاتر از ساختمان کارخانه و به ارتفاع چند طبقه بود.
وی در چندین سالی که استاد فنگ شوئی بود، شاهد نورهای ساطع شده از بدن دیگران بود، اما هیچگاهچنین درخشش گسترده طلایی و با چنین ارتفاعی ندیده بود.
چیو همیشه چیزهایی را میدید که دیگران نمیتوانستند ببینند. زمانیکه او شروع به کسب و کار پیشگوییکرد، اغلب اوقات موجودات معنوی سطح پایین را که با نور سبز تیرهای میدرخشیدند، میدید، اما صبح آنروز، اولین باری بود که چنین نور طلاییای را میدید.
نور طلاییای که چیو دید، واقعاً او را شوکه و آشفته کرد؛ گویا یک موجود الهی به زمین آمده بود و نوربهقدری شدید بود که چشم وی را میزد. او میتوانست بهطور واضح، درخشش نور طلایی را از فاصله 500متری ببیند. متعجب و حیرتزده بود که آن چه میتواند باشد. وقتی به فاصله تقریباً 50 متری رسید،سرانجام توانست مردی را ببیند که در مدیتیشن نشسته بود.
فکری به سرش زد: «آیا او، این [تمرین] را به من آموزش خواهد داد؟»
وقتی به نزدیک آن شخص رسید، وی ناگهان بلند شد و گفت: « مرد جوان، میخواهی این [تمرین] را یادبگیری؟»
چیو از اینکه آن مرد توانسته بود ذهنش را بخواند، شوکه شد. آن مرد ادامه داد: «ما هر روز، صبح زود برایانجام تمرینات به اینجا میآییم. این تمرینات ساده و برای یادگیری، خیلی آسان هستند.»
چیو به او قول داد که فردا برای یادگیری تمرینات، آنجا باشد.
اینگونه شد که از بیش از پنج سال پیش، چیو شروع به تمرین فالون دافا کرد.
دیدن خواب رهایی از جهنم
چیو به شرکت در یک دوره نهروزه برای تماشای ویدئوی سخنرانیهای استاد لی هنگجی دعوت شد. او درغروب روز پنجم، خوابی دید.
در خواب، احساس کرد که در جهنم است. آنجا بیابانی متروکه، وسیع و مملو از درختان خشک و بلند بود. اواحساس کرد که قبلاً آنجا بوده است، زیرا همه چیز خیلی آشنا بهنظر میآمد. از میان درختان خشک به سمتروستایی رفت و خانواده خود را دید که آنجا منتظرش بودند. برای مدتی طولانی، با همدیگر صحبت کردند.همانطور که احساس میکرد طلوع خورشید نزدیک میشود، مادرش گفت: «همین حالا اینجا را ترک کن،درغیراینصورت، در بسته میشود و نمیتوانی خارج شوی. از پنجره برو. عجله کن وگرنه بیشازحد دیرمیشود.»
چیو بهسمت پنجره دوید و از آن بیرون پرید. آنگاه گروه بزرگی از مردم را دید که درحال انجام تمرین سومفالون دافا بودند. او تازه این تمرین را یاد گرفته بود. چیو از اینکه توانسته بود از جهنم نجات پیدا کند،احساس خوشبختی میکرد.
او از خواب بیدار شد و نمیدانست که این رؤیا چه پیامی برایش دارد.
از بین رفتن غرور و خودبینی
چیو پیش از تمرین فالون دافا، شخصی مغرور بود. اکثر اوقات با خود فکر میکرد: «من در مهارتهایفالگیری، پیشگویی یا فنگ شوئی، هیچ رقیبی ندارم.»
بعد از شرکت در سمینار نهروزه فالون دافا، تمرینکنندگان، دو کتاب از سخنرانیهای استاد لی را به وی دادندتا مطالعه کند.
بعد از مطالعه کتابها، رفتار و نگرش خودبینانهاش ازبین رفت. او تمام کتابهای چاپ شده دافا را خریداریکرد و تصمیم گرفت تمام 38 جلد آن را بخواند. هرچه بیشتر میخواند، بیشتر احساس کوچکی و ناچیز بودنمیکرد.
با خود فکر میکرد: «اصول فالون دافا عمیق هستند. تمام مسائلی که در گذشته یاد گرفتم، در مقایسه با فالون دافا چیزینیستند. کاملاً تحت تأثیر این آموزهها قرار گرفتهام. سرانجام راه زندگی را درک کردهام. حالا حقیقتاً در مسیر زندگی قدمگذاشتهام.»
با آموختن فروتنی، دیگر برای پول و شهرت نمیجنگم
چیو قبل از شروع تمرین فالون دافا، به کسب پول و شهرت علاقه داشت. هرجا که میرفت، دهها نفر او را احاطه میکردند،تملق وی را میگفتند و او را بالا میبردند.
پس از خواندن تمام نوشتههای فالون دافا، چیو فهمید برای اینکه بتواند بهطور حقیقی تزکیه کند و به سطوح بالا صعود کند،میبایست جنگیدن برای پول و شهرت را رها کند و شخصی فروتن باشد.
او تصمیم گرفت: «اگر میخواهم به جلو پیشرفت کنم، باید تمام اینها را پشت سرم رها کنم. باید از جنگیدن برای ثروتوشهرت، دست بردارم. درغیراینصورت، به هیچجا نمیرسم و چیزی بهدست نمیآورم.»
چیو قبل از تمرین فالون دافا، همیشه فردی بدخلق بود. هر زمانکه چیزی خوشایندش نبود، آشکارا و با صدای بلند، دشناممیداد. همراهانش چارهای جز سکوت و تحمل وی نداشتند. او بهحدی توسط پول و شهرت کنترل و محدود شده بود که کاملاً ازحقیقت زندگی ناآگاه بود تا اینکه دافا چشمان وی را باز کرد.
در طی این پنج سال که چیو فالون دافا را تمرین میکند، تمام عادات بد خود را رها کرده است. او از لحاظ معنوی احساسرهایی میکند و حالا، بالاخره قدم به قدم درحال اصلاح و بهبود خویش است.
خویشاوندان و دوستانش از اینکه میبینند وی فردی فروتن، صادق و مهربان شده، متعجب هستند. آنها شگفتزدهاند که چهچیزی او را تا این حد تغییر داده است.
همسرش به آنها میگوید: «چیو اکنون فالون دافا را تمرین میکند و زندگیاش را براساس اصول حقیقت- نیکخواهی-بردباری فالون دافا اداره میکند. او مصمم است تا مثل یک تزکیهکننده دافا زندگی و رفتار کند.»
وی خیلی احساس خوشبختی میکند. او اکنون، همواره سرزنده و بشاش است، شخصی کاملاً متفاوت از گذشته. وی درگذشته، غرق در کسب پول و شهرت بود. حالا همسرش میگوید: «او به فردی تبدیل شده که بهطور شگفتانگیزی متفاوتاست.»