(Minghui.org) پدربزرگم ۶ پسر و ۱۱ نوه داشت. من نهمین نوهاش بودم. والدینم، خالهها و عموهایم همگی فوت شدهاند. در پائیز سال ۲۰۰۹ که خانه را خراب میکردند، در حیاطخلوت خانه خمی از طلا را که پدربزرگم آنجا دفن کرده بود، پیدا کردند. آن پسرعمویم که هفتمین نوه است، خم طلا را برداشت.
این مسئله اختلاف بزرگی را در فامیل بهوجود آورد. پسرعموهای بزرگم استدلال میکردند که برطبق آداب و رسوم پول بهدست آمده از آن باید بهطور مساوی میان شش فرزند پدربزرگم تقسیم شود. آنها بیشتر درباره این موضوع اختلافنظر داشتند که این جام متعلق به والدین آن پسرعمویمان نیست، بنابراین دلیلی وجود ندارد که او آن را بردارد.
با خودم گفتم: «من یک تمرینکننده فالون گونگ هستم. استاد به ما میآموزند که نباید به ثروتهای مادی وابسته باشیم و اینکه هرچیزی رابطه کارمایی خودش را دارد. من تعالیم استاد را دنبال میکنم و درگیر این مسئله نمیشوم.»
به پسرعموهایم توصیه کردم که درگیر این مسئله نشوند و گفتم که سعی کنند به تصویر بزرگتر نگاه کنند. گفتم که گذشتگان برقراری صلح و آرامش را ارزش بالایی درنظر میگرفتند.
خبر این اختلاف و راه حلی که برایش پیشنهاد کردم، دهان به دهان در سراسر شهرستانمان پیچید، بهطوریکه افراد زیادی تقوای تمرینکنندگان فالون گونگ را تحسین کردند.