(Minghui.org)
بیماری جدیِ بودیستی پس از کنارهگیری از ح.ک.چ بهبود مییابد
مادرم در سال ۲۰۱۱ بعد از ابتلا به یک بیماری جدی، در بیمارستان بستری شد. یک مریض در همان بخش تا آن موقع بالغ بر ۱۰۰ هزار یوآن برای درمان بیماریاش خرج کرده بود، اما بهبود نیافته بود.
با آن خانم که بعداً معلوم شد یک بودیست است، درباره کنارهگیری از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای وابسته به آن صحبت کردم. او گفت: «بیش از ۳۰ تمرینکننده فالون دافا تاکنون به من پیشنهاد کردهاند که از حزب کنارهگیری کنم، اما هنوز این کار را انجام ندادهام.»
درباره زیبایی دافا و اینکه آن چطور میتواند به مردم کمک کند تا سالم و تندرست باشند به او گفتم و اینکه این تمرین از لحاظ روحی و جسمی به او منفعت خواهد رساند. او گوش داد و سرانجام موافقت کرد که از ح.ک.چ انصراف بدهد.
وضعیتش در کمتر از یک هفته بهبود یافت و از بیمارستان مرخص شد.
پدر دامادم در عرض ۱۲ روز از سرطان خون بهبود مییابد
پدر دامادم به بیمارستان رفت تا برای سرطان خون تحت درمان قرار گیرد. چون خانوادهاش وقت نداشتند با او بمانند، از من خواستند که کمکشان کنم. درحالیکه کنارش نشسته بودم، درباره آزار و شکنجه فالون گونگ و اینکه چطور مردم از ح.ک.چ خارج میشوند به او گفتم.
او موافقت کرد از حزب خارج شود و عبارت "فالون دافا خوب است" را باخلوص تکرار میکرد. در عرض ۱۲ روز سرطان خون او ناپدید و از بیمارستان مرخص شد. دوستان و بستگانمان وقتی درباره این موضوع شنیدند، شگفتزده شدند!
از دو حادثه مهم جان سالم به در بردم
من چند بار محافظت ازسوی دافا را تجربه کردم. من بنا هستم. یک بار هنگام کار کردن روی ساختمانی از داربست سقوط کردم و میان سنگها و پارهآجرها افتادم. آسیبی ندیدم و به کارم ادامه دادم. معتقدم اگر فالون دافا را تمرین نمیکردم، میمردم یا دستکم چند استخوانم میشکست.
یک بار سوار موتورسیکلت برقیام بودم که چرخ جلویم ترکید و من چند متری پرتاب شدم.
فرزندانم مرا به بیمارستان بردند تا تحت سیتی اسکن قرار بگیرم. پزشک گفت دچار آسیب و خونریزی مغزی شدهام. فقط بهمدت چهار روز در بیمارستان ماندم و سپس مرخص شدم. پزشکان فکر میکردند باورنکردنی بود که آنقدر سریع بهبود یافتهام.
"شما کارهایی را انجام دادهاید که حتی خانوادهمان آنها را انجام نمیدهند."
یک بار با تمرینکنندهای برخورد کردم که میگفت: «همتمرینکنندهای تا سرحد مرگ شکنجه شد و همسرش نیز در اردوگاه کار اجباری است. پسرشان در خانه تنها مانده بود. او قادر نبود فشار و استرس را تحمل کند و براثر عصبانیت پنجرهای را شکست و به خانه خسارت وارد کرد.» این تمرینکننده از من پرسید که آیا میتوانم خانهاش را تعمیر کنم.
روز بعد، ما با اتوبوس به منزل آن تمرینکننده رفتیم. من هشت روز و نیم آنجا وقت صرف کردم و خانه را تعمیر کردم. هممحلیها در روستایشان میگفتند: «تمرینکنندگان فالون دافا واقعاً افراد خوبی هستند. شما خانه را تعمیر کردید و یک ریال هم نگرفتید. اکنون آن بسیار زیبا به نظر میآید.» مادربزرگ آن بچه بسیار تحت تأثیر قرار گرفته بود و گفت: «شما کارهایی را انجام دادهاید که حتی خانوادهمان آن کارها را انجام نمیدهند. بسیار متشکرم!»