(Minghui.org) قبل از اینکه یک تزکیهکننده شوم، بهعنوان فردی با خلق و خوی گرم معروف بودم. دچار مشکلات بسیاری در وضعیت سلامتیام بودم. علاوهبر این، در رابطه با پدر و مادر شوهرم در وضعیتی حاکی از یک جنگ سرد به سر میبردم، بهطوریکه فشاری مضاعف بر رابطه من با شوهرم وارد میکرد.
تبدیلشدن به فردی جدید
از شانس خوبم براثر یک سکته مغزی به تمرین فالون دافا پرداختم. اندک زمانی بعد به فرد کاملاً متفاوتی تغییر پیدا کردم.
با مطالعه کتابهای دافا، به هدف واقعیام در زندگی آگاه شدم. رفتارهای حاکی از ظرافت و لطافت در من بیشتر شد که فراخور جنسیت من بهعنوان یک خانم بود و آموختم که ابتدا به دیگران فکر کنم. به والدین شوهرم احترام گذاشته و از آنها مراقبت میکردم و حتی هنگامی که دیگران مرا در شرایط سختی قرار میدهند، خوشبین بوده و احساس رضایت دارم.
شوهرم مدیر بخش سازمانی حزب در یک شرکت بزرگ دولتی بود. او همچنین بهعنوان رئیس اتحادیه کارگران خدمت میکرد و مسئول آزار و شکنجه فالون دافا بود.
گرچه تمرین فالون دافا از سوی من یک چالش برای او ایجاد کرد، اما بهخاطر مشاهده تغییرات درونی و بهبود در وضعیت سلامتیام عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفت. به دوستانش گفت که شوهر یک تمرینکننده فالون دافا است. در محل کار حاضر به شرکت در آزار و اذیت نشد. درعوض، با ایجاد فضاهایی برای توزیع مطالب اطلاعرسانی درباره دافا، به اشاعه حقیقت درباره دافا کمک کرد.
بااینکه حامی فالون دافا و حامی من در تمرینم بود، وقتی به مردم کمک میکردم از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای وابسته به آن کنارهگیری کنند، برایش ناراحتکننده بود. در ابتدا، دلهره و نگرانی او اعتمادبهنفس مرا تحتتأثیر قرار میداد و بهخوبی کارها را انجام نمیدادم.
چند سال پیش زمانی که شرکت او توسط مقامات فاسد حزب کمونیست چین خریداری شد، مسائل دستخوش تغییر شدند. چند هزار نفر از کارکنان اخراج شدند. دولت آنها را «پرسنلِ در انتظارِ شغل» نامگذاری کرد. ازآنجاکه شوهرم ریاست اتحادیه کارگران را برعهده داشت، مسئول کمک به آنها در پیداکردن شغل بود.
شاهد بهبودی همسر
در ماه دسامبر سال ۲۰۱۱ شوهرم بهطور ناگهانی شدیداً بیمار شد. پزشکان تشخیص دادند که دچار فشار خون بالا، دیابت، انفارکتوس قلبی و مغزی، و مشکلات کلیوی است.
علائم بیماری بسیاری در او بروز کرد و تحت درمان حدود ۳۰ داروی مختلف قرار گرفت. غذای بسیار کمی میخورد و احساس میکرد گویی درحال مرگ است.
برای درمان نزد متخصص مغز و اعصاب و متخصص قلب و عروق مراجعه کرد. متخصص قلب و عروق برای جلوگیری از ایست قلبی، به او گفت که باید تحت درمان با داروهای داخل وریدی قرار گیرد. سپس متخصص مغز و اعصاب از او خواست که برای برطرفکردن مشکل لخته در خون تزریق داخل وریدی داشته باشد. ازآنجاکه دو نفر از پزشکان با این برنامه درمانی موافق نبودند، متخصص مغز و اعصاب از او خواست که برای انجام مراقبتهای ویژه در یک بیمارستان تحت معاینه و بررسی قرار گیرد.
هر یک از پزشکان اصرار داشتند که شوهرم را در بیمارستان خودشان مداوا شود. درحالیکه آنها دراینخصوص بحث میکردند، تشخیص داده شد که او دچار مشکلات کلیوی است.
وضعیت او وخیمتر شد و من نگران شدم از اینکه ممکن است هر لحظه بمیرد. پس از انجام یک سری آزمایشات و نتایج آنها، ما هر دو این امید را از دست دادیم که طب مدرن بتواند او را درمان کند.
او گفت: «بیا به خانه برویم. تو بعد از انجام تمرین فالون دافا بهبود پیدا کردی. میخواهم با تو تمرین کنم. کسی چه میداند؟ شاید فالون دافا به من هم کمک کند.»
این حرف او مانند یک موسیقی در گوشهایم نواخته شد. چند بار از او خواسته بودم که دافا را تمرین کند، اما همیشه خودداری میکرد. با توجه به این درخواست، میدانستم که دیگر جای هیچ نگرانی وجود ندارد.
بهمحض اینکه شروع به تزکیه کرد، باورش به استاد بهشدت قوی شد. اندک زمانی بعد تمرینات را یاد گرفت، چشم آسمانی او باز شد و فالون و صلیبهای شکسته را میدید که درحال چرخش دور بدنش بودند. او با داشتن گونههای گلگون و چهرهای خندان به سلامتی دست یافت.
همه اعضای خانواده، بستگان و دوستان ما شگفتزده شدند که چگونه پس از اینکه شروع به تمرین فالون دافا کرد، وضعیت سلامتیاش بهبود پیدا کرد. چند نفر از اعضای خانواده هم پس از مشاهده بهبودی او به انجام تمرین فالون دافا تمایل پیدا کردند.
مرکزی برای کمک به خروج از حزب کمونیست چین
به او اجازه داده شد که در خانه کار کند. دراینصورت، بسیاری از مردم باید برای کمک در پیدا کردن شغل جدید به خانه ما میآمدند. این موضوع این فرصت را در اختیار ما گذاشت تا با آنها در محیطی خصوصی صحبت کنیم. برای آنها حقیقت درباره فالون دافا را توضیح دادیم. همچنین آنها را تشویق به خروج از ح.ک.چ کردیم. این نظم و ترتیب خارقالعاده خانه ما را بهطور موثری به یک مرکز دستیاری برای خروج از ح.ک.چ تبدیل کرد.
قرار بود برخی از مسائلِ مربوط به اشتغال، در دفاتر ح.ک.چ برنامهریزی شود. اما به دلیل سیاست درهای باز و نگرش و خبرگی فوقالعاده شوهرم، مردم ترجیح میدادند به خانه ما مراجعه کنند. کارکنان سابق اغلب همراه خانواده خود میآمدند.
وقتی برای مردم درباره حقایق با مردم صحبت میکردم، گاهی اوقات به حرفهای من گوش نمیدادند یا حرفم را قطع میکردند. اما شوهرم به آنها میگفت: «لطفاً به صحبتهایش گوش دهید. او حقیقت را به شما میگوید» یا «او در تلاش است در خروج از ح.ک.چ به شما کمک کند. من مدتها پیش از حزب کنارهگیری کردم.» کلمات او وزن خاصی روی مردم محلی داشت. معمولاً برای متقاعد کردن مردم به ترک حزب مجبور نبود زیاد صحبت کند.
قبل از اینکه فالون دافا را تمرین کنیم، من و همسرم از بیماریهای بسیاری در رنج بودیم. اگر فالون دافا را تمرین نمیکردیم، احتمالاً امروز زنده نبودیم.
بسیاری از دوستان شوهرم از من درباره راز خوشبختی ما میپرسند. به آنها میگویم: «فقط کتاب جوآن فالون را مطالعه کنید. همه چیز در این کتاب است.»