(Minghui.org) تزکیه در فالون دافا نه تنها روندی از رها کردن وابستگیهای بشری است، بلکه همچنین آزمایشی است درخصوص اینکه چقدر به استاد و فا باور داریم. هریک از ما در طول تزکیهمان با سختیهایی مواجه خواهیم شد. اما بسته به میزان ایمانی که به استاد داریم، نتیجه متفاوت خواهد بود. تمایل دارم که دو مثال ذکر کنم که وقتی با سختیها مواجه شدم و ایمانم را به استاد حفظ کردم، برایم چه اتفاقی افتاد.
کاسۀ زانوی شکسته طی ۱۰ روز شفا مییابد
در تاریخ ۱۲ اوت ۲۰۰۸ به زمین افتادم و کاسۀ زانوی راستم شکست. روز بعد پای راستم بقدری متورم شد که پوستش کشیده و به نازکی کاغذ شد. ساق پایم کبود و سیاه شد. به مدت سه روز تب بالایی داشتم و بسیار ضعیف شده بودم.
خانوادهام میخواستند که مرا به بیمارستان ببرند. برادر بزرگترم گفت: «این خوب است که به دافا ایمان داری، اما باید نزد دکتر بروی تا آن استخوان را جا بیندازد. اگر بتوانی خودت بدون رفتن به بیمارستان بهبود یابی، تمرین فالون دافا را شروع خواهم کرد.»
ایمان داشتم که قدرت دافا به بهبودی من کمک خواهد کرد. سعی کردم پایم را بهآرامی حرکت دهم و آن را روی زمین قرار دادم. سپس شروع به انجام تمرینهای ایستاده کردم.
۱۰ روز بعد در مهمانی خواهر کوچکترم شرکت کردم. مردم با دیدن من که بدون هیچ مشکلی راه میروم، نتیجهبخش بودن دافا را تحسین کردند. بیش از ۷۰ نفر نگرش خود را نسبت به دافا تغییر دادند و همان جا یا بعد از آن حزب کمونیست چین را ترک کردند.
با اینحال زمانی که مهمانی تمام شد، وقتی سالن را ترک میکردم، دوباره به زمین افتادم. این دفعه آسیب بدتر از قبل بود. زانویم دوباره شکست. نمیخواستم که دافا وجهه بدی پیدا کند، بنابراین از استاد درخواست کمک کردم. بلافاصله ایستادم و بیرون رفتم.
به خانه رفتم و روی تخت نشستم. قسمت پایین پایم آویزان شده بود، احساس کردم که انگار عصبهایم آسیب دیده است.
دوباره تمرینهای ایستاده را انجام دادم و سپس آنها را سه مرتبه در روز انجام دادم. همچنین مدیتیشن نشسته را انجام دادم. ابتدا نمیتوانستم پاهایم را به حالت ضربدر قرار دهم اما بهتدریج توانستم آن را به مدت یک ساعت کامل انجام دهم. قویاً ایمان داشتم که فقط استاد و دافا میتوانند به من کمک کنند و همین اتفاق هم افتاد.
بازیافتن شنوایی بعد از تغییر طرز فکرم
در تابستان سال ۲۰۱۴ ناگهان شنواییام را ازدست دادم. زمانی که طوفانی رخ میداد، حتی نمیتوانستم صدای رعد و برق را بشنوم. جرأت نداشتم که بیرون بروم و با مردم صحبت کنم. اما هیچکسی نتوانست ایمانم به استاد و دافا را متزلزل کند.
یک روز زمانی که دوش میگرفتم، گوشهایم را بهشدت مالیدم چراکه احساس میکردم که کاملاً مسدود شدهاند. شروع به گله و شکایت درباره آن کردم، چراکه مدتی طولانی بود که با این ناتوانی مقابله میکردم.
استاد پیش از این اشاره کردند که هرآنچه که مریدان دافا با آن مواجه میشوند، چیزهای خوبی هستند. اگر حقیقتاً به استاد اعتماد داشتم، چرا باید اینقدر نگران شنواییام باشم؟
در زمانهای باستان، صرفنظر از اینکه مریدان در چه مدرسهای تزکیه میکردند، هیچ شکی به استادشان نداشتند. ماجرایی درباره معلمی نقل شده است که به دو نفر از مریدانش گفت که از صخرهای پایین بپرند. یکی از مریدانش بلافاصله پایین پرید. ناگهان یک گل نیلوفر آبی زیر او ظاهر شد و او را به آسمان برد. مرید دیگر با وابستگیهای بشری از صخره پایین پرید و درگذشت.
متوجه شدم که برای فکر کردن درباره مشکلم از تفکر بشریام استفاده میکردم. شاید چیز خوبی بود که گوشهایم مسدود شدند- شاید گوشهایم با انرژی پر میشد. صرفاً با آن فکر خوشحالتر شدم.
ناگهان صدای «بنگی» شنیدم و احساس کردم چیزی در حال منفجر شدن است. بلافاصله رادیو را روشن کردم و صدای واضح و قدرتمند استاد را شنیدم. اشک از چهرهام سرازیر شد. مقابل عکس استاد ادای احترام کردم از ایشان تشکر کردم!
به این درک رسیدم که وقتی مریدان دافا بتوانند اصول عمیق دافا را درک کنند، هیچ چیزی وجود ندارد که استاد نتوانند انجام دهند. اگر در دافا تزکیه نمیکردم بدون شک هنوز زانویم میشکست و هنوز ناشنوا میشدم؛ اما در آنصورت نتیجه کاملاً متفاوت میشد.
یکی از همسایگانم پایش شکست، بیش از ۲۰۰۰۰ یوآن برای درمانش در بیمارستان پرداخت کرد و هنوز لنگلنگان راه میرفت. هر زمان که باران میبارد، پایش درد میگیرد.
یکی دیگر از همسایگانم ناشنوا است. او نیز بیش از ۲۰۰۰۰ یوآن برای هزینههای پزشکی صرف کرد، اما نتوانست شنواییاش را برگرداند. اکنون مجبور است که از سمعک استفاده کند.
من هیچ دارویی مصرف نکردم و به بیمارستان نرفتم، با اینحال پا و گوشهایم بهبود یافتهاند. این معجزه دافا است!