(Minghui.org) از آنجا که در سالهای اخیر در تزکیهام سست شده بودم، پی بردم که در هنگام مطالعۀ فا به دنبال معانی پنهانی هستم. به این وابستگی پی نبردم تا اینکه آموزش فای بیستمین سالروز استاد را مطالعه کردم:
«فا با سطحیترین زبان، زبان بشری نوشته شده است، با استفاده از ساختارهای زبان بشری، اما بههیچ وجه محدود به این سطح ظاهری نیست: در سطحی پس از سطحسطح سطوح کیهان، معانی فا در آن شامل شده است.»
(«آموزش فای بیستمین سالروز»)
گاهی اوقات مقالات همتمرینکنندگان را میخواندم که بیان میکرد چگونه فا را درک کردهاند. هر زمان که مطالعه میکردم، مشتاق به دانستن معانی درونی فا بودم که آنها به آن روشنبین شدهاند. با داشتن وابستگی به دریافت کردن چیزی در هنگام مطالعه، به استاد و فا بیاحترامی میکردم. من در حالتی کاملاً متفاوت از آنچه استاد در مورد آن صحبت کردهاند بودم:
«کسب کردن بهطور طبیعی بدون در طلب بودن.» (سخنرانی در سیدنی، ۱۹۹۶)
وابستگیام به در طلب بودن حتی بدتر شد. در نتیجه زمانی که فا را مطالعه میکردم، احساس خوابآلودگی داشتم و نمیتوانستم تمرکز کنم. زمانی که افکار درست میفرستادم، نمیتوانستم دستم را به حالت عمود نگاه دارم و حس میکردم بالای سرم مسدود شده است. همچنین احساس سرگیجه داشتم و اینکه چیزی وجود داشت که مانع مطالعۀ فای من میشود. درکم از آنچه میخواندم در سطح محدودی بود و حسی از اینکه در حال خواندن کلماتی مقدس هستم در من وجود نداشت. هر زمان فا را مطالعه میکردم چنین احساسی داشتم.
نیروهای کهن در حال سوءاستفاده کردن از وابستگیام بودند. زمانی که به درون نگاه کردم و به وابستگی در طلب بودنم پی بردم، در میان چنین سختی خطرناکی قرار داشتم.
گاهی اوقات که تمرینات را انجام میدادم، میخواستم تمرین حالت ایستاده فالون را زودتر تمام کنم. وقتی این فکر به طور مکرر در ذهنم پدیدار میشد، توسط آن کنترل میشدم و به جای نیم ساعت تمرینم را در عرض ده دقیقه به پایان میرساندم. در زمان انجام تمرینات، حس میکردم یک مکانیسم انرژی غیرطبیعی در حال پایین کشیدن من است که بسیار قدرتمند بود. زمانی که افکار نادرست داریم در معرض خطری بزرگ هستیم. چشمهای بیشماری حقیقتاً به ذهن و افکارمان خیره شدهاند.
پی بردم که در آغاز آزار و شکنجه به دلیل وابستگی در طلب بودنم به اردوگاه کار اجباری فرستاده شدم. حتی زمانی که تحت فشار بودم، به ملاقات با تمرینکنندگان وابسته بودم چراکه میخواستم از درکهای آنها آگاه شوم. به شدت علاقه داشتم که دو تمرینکنندهای را که در محل تمرین صبحگاهی ملاقات کرده بودم، دوباره ببینم.
پانزده روز از سال نوی چینی ۲۰۰۰ میگذشت. تمرینکنندهای پیامی برایمان ارسال کرد تا در محل مشخصی دیدار کنیم. وقتی به آنجا رسیدم خیلی خوشحال شدم زیرا بیش از ۷۰ تمرینکننده در آنجا حضور داشتند، اما ناگهان پلیس رسید و همۀ ما بازداشت شدیم.
مرا مستقیماً به بازداشتگاهی بردند. نزدیک پنجرهای نشسته بودم که تمرینکنندهای را دیدم که قصد دیدن وی را داشتم. او مرا دید و گفت: «اوه تو اینجایی!» از دیدن او شگفتزده شدم.
او پرسید: «تو چرا اینجا هستی؟» به او نگاه کردم و ذهنم خالی شد. او گفت: «پولی همراه خودت نداری، درست است؟ میتوانم تمام اقلام روزمره که به آنها نیاز داری را به تو بدهم!» همان لحظه کسی او را صدا زد، او برگشت و رفت. فرصت نکردم به او کلمهای بگویم. از آنجا که تنها شدم شروع به گریه کردم. آن آخرین باری بود که او را دیدم. او در سال ۲۰۰۲ بر اثر آزار و شکنجه شدید کشته شد.
۱۳ روز بعد به اردوگاه کار اجباری برده شدم. آنجا که رسیدم تمرینکننده دیگری را دیدم که مشتاق دیدار او بودم. از هیجان فریاد زدم. به من نگاه کرد اما یک کلمه هم صحبت نکرد. سپس متوجه شدم کسی در حال تعقیب او بوده است.
از آنجا که به دیدار با این تمرینکنندگان وابسته بودم، بازداشت شدم. به مدت یک سال به اردوگاه کار اجباری فرستاده شدم و بعداً بهخاطر خودداری از انکار دافا، یک سال به حکم بازداشتم اضافه شد. تمام این اتفاقات دراوج دوران آزار و شکنجه فالون دافا در سالهای ۲۰۰۰ و ۲۰۰۱ برایم روی داد. هنگامی که در آن لانه شیطانی بودم، من و همچنین اعضای خانوادهام که نگرانم بودند، سختیهای زیادی را متحمل شدیم.
خیلی ناراحت هستم که چون به خوبی عمل نکردیم، استاد به خاطر ما رنج کشیدهاند. بدون محافظت استاد از من در آن محیط وحشیانه، نمیتوانستم دوام بیاورم.
در حال حاضر در آخرین مرحله مسیر تزکیهمان هستیم. باید ذهنمان و افکارمان را به خوبی تزکیه کنیم و وابستگی در طلب بودن را به طور کامل رها کنیم.
استاد بیان کردند:
«تنها بعد از آنكه تمام وابستگیهایتان را رها كردهاید و هیچكدام باقی نماندهاند میتوانید به كمال برسید.»(«عمل تزکیه فعالیت سیاسی نیست» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
مریدان همتمرینکنندۀ دافا، کوشا باشید.