(Minghui.org) در خانواده پرجمعیتی شامل پدر بزرگ و مادربزرگ، والدین و هفت خواهر و برادر، بزرگ شدم. والدینم برای بزرگ کردن ما، به شدت کار میکردند. پدرم با اینکه کمحرف بود ولی با اعمالش، عشقش را به همه ما نشان میداد.
در زمان کودکی زندگی سختی داشتم ولی با این حال میتوانستم برای خودم شادی و سرگرمی فراهم کنم. تنها یک چیز وجود داشت که دوست نداشتم. مادرم رفتاری خصمانه و نامهربان با پدرم داشت.
مادرم قدرتطلب و سلطهجو بود و من نمیدانستم چگونه از پدرم دفاع کنم. برایش احساس تأسف میکردم.
او باید هر روز صبح بسیار زود از خواب بیدار میشد تا برای کار به کارخانهای برود که فاصله زیادی از محل زندگی ما داشت و سالها تنها دو تکه نان جو به همراه خود میبرد. فقط روزهای یکشنبه تعطیل بود که آن روز هم لباسهای ما را میشست و کارهای خانه را انجام میداد. به یاد دارم که هر کدام از ما فقط یک دست لباس داشتیم که از خواهرو برادران بزرگتر به ما میرسید.
سالها کار سخت، صدماتی به پدرم وارد کرد. پنجاه و پنج سال بیشتر نداشت که دچار سرطان مری شد. چهار ماه بعد چون نمیتوانست غذا بخورد، از طریق تزریق وریدی زنده بود. زمانی که از همه بیشتر نیازمند کمک بود، مادرم برای مدت زمانی طولانی به زادگاهش برگشت. پدرم بسیار افسرده و غمگین شد و خودکشی کرد.
از آن لحظه به بعد، رنجش از مادرم مرا از درون میسوزاند. نمیتوانستم او را ببخشم. سردی و بیرحمیاش نسبت به پدرم خیلی بیدلیل بود. وقتی بزرگ شدم خارج از شهر کار میکردم و مادرم را فقط در طول تعطیلات سال نو میدیدم. هرگاه او را میدیدم، محنتی که پدرم متحمل شد در نظرم میآمد. هرگز به مادرم لبخند نزدم.
پس از اینکه تمرین فالون گونگ را شروع کردم، به عنوان یک تزکیهکننده متوجه شدم که نباید نسبت به کسی رنجش و نفرت داشته باشم. نمیدانستم چگونه از رنجشی که از دوران کودکی عمیقاً در من ریشه کرده بود، رها شوم.
استاد بیان کردند:
«من این مسئله را تشریح میکنم که وقتی مردم با یکدیگر دعوا میکنند و شاید یکی به دیگری لگد بزند یا یکی از آنها ضربه محکمی به دیگری بزند، ممکن است آن شخص به فرد دیگر چیزی بدهکار بوده و حالا آنها درحال تسویه کردن بدهی هستند. بنابراین اگر پادرمیانی کنید، نمیتوانند آنرا تسویه کنند و مجبورند آنرا دوباره دفعه بعد انجام دهند. پس، بدین معنی است که، از آنجا که نمیتوانید روابط کارمایی را ببینید، احتمالاً کار بدی انجام میدهید و تقوا از دست میدهید.» (جوآن فالون)
متوجه شدم که نارضایتی و محبت میان زن و شوهر در نتیجه روابط کارمایی از زندگیهای گذشته میباشد. آنها در حال پرداخت بدهی بودند.
من در گذشته جانبداری میکردم، چون نمیتوانستم معنی حقیقی آنچه که در جریان بود را دریابم. از نگاه یک کودک، مسائل خیلی نابهجا و ناعادلانه به نظر میرسیدند. نارضایتی و شکایات آنها، وابستگیام شد در حالی که از ابتدا نیز هیچ ارتباطی به من نداشت.
استاد بیشتر مرا آگاه ساختند که:
«یک فرد عادی نمیتواند این را بفهمد، اما وقتی از سطحی بالا به این مسئله نگاه کنید کل این چیز سر و ته شده است. به شکلی که مردم عادی میبینند، ممکن است چیزی را درست بپندارند، اما آن واقعاً درست نیست. فقط وقتی از سطحی بالا به مسائل نگاه کنید آنها واقعاً درست هستند. عموماً بدین صورت است.» (جوآن فالون)
دافا گره مشکلم را گشود و موضوع رنجش و نفرتم را حل کرد.
محنت بشری تنها در نتیجه کارمای یک شخص است و مردم فقط برای از بین بردن بدهیهای کارمایی یکدیگر را ملاقات میکنند!
مردم بدون اینکه از آن آگاه باشند، در این سردرگمی و رنج و محنت شدیداً در تقلا هستند. بسیار غمانگیز است. من چگونه میتوانم رنجشی از آنها به دل داشته باشم؟
دافا نه تنها باعث شد رنجش و نفرتم نسبت به مادرم حل شود، بلکه مرا قادر ساخت که خانوادهام و موجودات ذیشعور را با نیکخواهی مورد ملاحظه قرار دهم.