(Minghui.org) دو سال پیش، چن چیا-یو از ژنگلی در تایوان در کنفرانس تبادل تجربه در تایپه در رابطه با حسادت صحبت کرد. اکنون او تمایل دارد که با همه درمیان بگذارد که چطور خودش را کاملاً از شر آن وابستگی خلاص کرده است.
او گفت: «از طریق یادگیری تعالیم استاد، بهطور فزایندهای درکم را از فا افزایش دادم و آن وابستگی را ذره ذره ازبین بردم.»
چیا-یو و شوهرش در هماهنگی زندگی میکردند. اما بعد از اینکه صاحب فرزندی شدند، بهتدریج دچار برخی اختلافات کوچک شدند. او اخلاق تندی داشت و میخواست همه چیز را در خانه کنترل کند. یک بار یکی از دوستانش به او هشدار داد: «اگر خلق و خوی تندت را عوض نکنی، شوهرت با شخص دیگری رابطه برقرار خواهد کرد.» هشدار دوستش تأثیر شدیدی بر او گذاشت.
در سال 2013، درحالیکه وسایل سنگین را جابجا میکرد، دچار آسیبدیدگی شدید کمر شد که اسپوندیلولیستزی نامیده میشود. شش ماه درمان پزشکی، تأثیر اندکی بر روی درمان آن داشت. احساس افسردگی و بدبختی میکرد و عمدتاً در تختش بستری بود. شوهرش او را متقاعد کرد که فالون گونگ را یاد بگیرد.
چیا یو در زمستان سال 2013 شروع به یادگیری تمرینها کرد. بعد از یادگیری اولین سری از تمرینها فکر کرد: «این تمرین میتواند مرا سالم سازد.» در ژانویه 2014، در یک جلسه آموزشی رایگان نُه روزه شرکت کرد. بعد از اینکه برای مدت کوتاهی فالون گونگ را تمرین کرد، آسیبش کاملاً بهبود یافت.
او و شوهرش هر روز با یکدیگر به محل تمرین میرفتند. چیا-یو گفت: «احساس مسرت بسیاری داشتم،» اما چهار ماه بعد او دید که شوهرش در حال تبادل تجربه با تمرینکننده خانمی در آن محل تمرین است. دچار حسادت شد و شک کرد که شوهرش ممکن است با آن خانم رابطه داشته باشد.
ذهن مشکوش باعث شد که تصور کند که شوهرش و آن تمرینکننده خانم با هم رابطه دارند. حسادتش باعث شد که کنترلش را ازدست بدهد. با شوهرش جر و بحث کرد و چیزهای وحشتناک بسیاری به او گفت. محل تمرین تحت تأثیر قرار گرفت.
آن تمرینکننده خانم بهمنظور جلوگیری از ایجاد شک، شرکت در تمرین صبحگاهی را متوقف کرد. شوهرش بهآرامی محیط تمرین گروهی را ترک کرد و پشتکارش را در تمرین ازدست داد.
چیا-یو درمانده شده بود و با همتمرینکنندگان تبادل تجربه کرد. اما سرخوردگیاش حل و فصل نشد. او متوجه شد که تنها از طریق رشد درکش از فا میتواند از شر حسادت خود خلاص شود.
او هر روز به تمرین و مطالعه فا ادامه داد. آگاه شد که حسادت یک تصور و خیال است و خود واقعی او نیست، بنابراین میبایست ازبین برده شود. همراه با رشد در درکش، توانست ذرهذره خودش را از حسادت رها کند. روند دردناکی بود.
او به خودش گفت: «خوشبختم که دافا را تمرین میکنم. چرا نباید آن را گرامی بدارم؟ میبایست از حقیقت- نیکخواهی- بردباری پیروی کنم.» ارادهاش را آهنین کرد که خودش را از حسادت برهاند.
بهتدریج شروع به فکر کردن به دیگران کرد، «چطور توانستم به آنها آسیب بزنم؟ هیچ چیزی بین آنها اتفاق نیفتاده است.» متوجه شد که مرتکب اشتباه شده که با تمرینکنندگان دیگر مداخله کرده است. او گفت: «نسبت به شوهرم احساس شرمندگی میکنم.»
او تبدیل به فردی آرام و باملاحظه شد. شوهرش از دیدن تغییراتش خوشحال شد و به محیط تمرین گروهی بازگشت.
او گفت: «رهایی کامل از حسادت باعث شد احساس سرزندگی، گشادهفکری و خوشحالی داشته باشم. از استاد و دافا سپاسگزارم که به من اجازه دادند که از این ناکامی بیرون ب