(Minghui.org) درود استاد، درود همتمرینکنندگان!
من تمرینکنندهای از منطقه خلیج سان فرانسیسکو هستم و تمرین کردن فالون دافا را در سال 1997 آغاز کردم. عمیقاً بهخاطر این فرصت قدردانم که میتوانم سفر تزکیهام را خلاصه کرده و آن را با سایر تمرینکنندگان بهاشتراک بگذارم.
1- رها کردن ذهنیت مردم عادی
قبل از شروع تمرین فالون دافا، به چند بیماری مبتلا بودم، مانند حالت شدیدی از دیابت بیمزه. پزشکان بر این باور بودند که تومورهایی در منطقه غده هیپوفیز مغزم وجود دارد و تنها راه درمان آن عمل جراحی است. اما پس از انجام چند سیتیاسکن، امآرآی و همه آزمایشهای مدرن دیگری که ممکن بود، هیچ توموری را نیافتند. به من گفتند دلیلش این است که آنها بیشازحد کوچکند و من باید منتظر بمانم آنها بزرگ شوند تا پزشکان بتوانند آن تومورها را بردارند. ازآنجایی که این تشخیص یکی از بهترین پزشکان متخصص در این زمینه بود، به هر بیمارستانی مراجعه میکردم، آنها نیز صرفاً همین حرفها را تکرار و تشخیص او را تأیید میکردند: هر از چند گاهی یک امآرآی بگیر و منتظر باش که آن بزرگ شود.
در 6 آوریل 1997، استاد فا را در سان فرانسیسکو آموزش دادند و من خیلی خوششانس بودم که آنجا بودم. پس از مدت کوتاهی تمرین
فالون گونگ را آغاز کردم. در 2 سال اول بهصورت بسیار کوشا 5 تمرین را انجام میدادم، اما بهندرت جوآن فالون را میخواندم. درنتیجه درکم از فا بسیار محدود بود. بهدلیل بیماریام قبل از اینکه دافا را تمرینکنم، بدنم مقداری خشک بود و نمیتوانستم هیچ گرمایی را تحمل کنم. بهعنوان نمونه یک روز تابستانی که دما به 26 درجه سانتیگراد میرسید، اگر واقعاً بیش از 10 دقیقه زیر آفتاب مینشستم، تعداد ضربان قلبم در دقیقه به 160 میرسید. اگر برای مدت بیشتری زیر آفتاب مینشستم، ممکن بود از هوش بروم. از منزلم که مجهز به کولر بود، به ماشینی که مجهز به کولر بود و سپس به دفتر کارم که مجهز به کولر بود، میرفتم. پس از شروع این تمرین در سال 1997، اگرچه خوردن هرگونه دارویی را کنار گذاشتم، اما هرگز روش معمولم در تابستان را تغییر ندادم: نمیتواستم بدون کولر زندگی کنم. اگر دما بالاتر از 26 درجه سانتیگراد بود، بیرون نمیرفتم.
در ژوئیه 1999، حزب کمونیست چین آزار و شکنجه فالون دافا را آغاز کرد. مدت کوتاهی پس از شروع آزار و شکنجه، یکی از تمرینکنندگان مسن محلی از من خواست تا با او به کنگره ایالات متحده بروم و نمایندگان کنگره را ترغیب به کمک کنم. او گفت: «بیا به واشنگتن دیسی برویم و از آنها تقاضای کمک کنیم.» وقتی دید که من تردید دارم، گفت: «نمیدانم چگونه انگلیسی صحبت کنم. باید برای رزرو بلیط هواپیما و هتل و صحبت با مردم به تو تکیه کنم.» احساس کردم انجام این کار درست است، بنابراین گفتم که باید برویم. از محل کارم مرخصی گرفتم، بلیط هواپیما رزرو کردم و برای اولین بار به واشنگتن دیسی رفتیم.
هنوز آن روز را بهخاطر دارم! اواخر ژوئیه بود، گرمترین زمان در تابستان. روز بسیار گرمی بود- دما 36 درجه سانتیگراد و رطوبت هوا 97% بود. بیش از 2 سال بود که فالون دافا را تمرین میکردم. از روی عادت هنوز در تابستان بیرون نمیرفتم، اما مدتها بود که فراموش کرده بودم زمانی مریض بودم. پس از رسیدن، یک تاکسی گرفتیم و از فرودگاه مستقیم به کنگره رفتیم. وقتی به کپیتال هیل رسیدیم، تازه از ظهر گذشته بود و هوا خیلی گرم بود. ناگهان بهیاد آوردم که هرگز نباید در روزهای خیلی گرم در فعالیتهای خارج از منزل شرکت کنم، اما دیگر آنجا بودم. باید چه کار میکردم؟
به اطراف نگاه کردم و تمرینکنندگان زیادی را دیدم که روی چمن نشسته بودند و تمرین پنجم را انجام میدادند. به آن تمرینکننده مسن گفتم: «برو و با آنها مدیتیشن را انجام بده.» سسپس برگشتم و به سمت درخت بزرگی رفتم، به این امید که در سایه باشم. همین که به درخت رسیدم، تمرینکنندهای نامم را صدا زد و گفت: «چنین راه طولانیای را سفر کردی تا به اینجا بیایی، پس چرا به این فعالیتها نمیپیوندی؟» متوجه شدم که باید به آن فعالیتها بپیوندم. به خودم گفتم: «اگر قرار است امروز بمیرم، پس واقعاً در کپیتال هیل میمیرم.»
آنچه بعداً اتفاق افتاد، واقعاً باعث شگفتیام شد. 8 سال بود که عرق نکرده بودم. حتی در روزهای بسیار داغ که سایر مردم بهشدت عرق میکردند، عرق نمیکردم. اما آن روز کمتر از یک دقیقه پس از نشستن روی زمین بدنم کاملاً خیس شد. درحالیکه اشکها و عرقهایم با هم مخلوط شده بودند، دستکم میدانستم که حالم خوب است.
با نگاه به گذشته، میبینم که آن روز درک نکردم چه چیزی در حال رخ دادن است. اگرچه عمیقاً میدانستم فالون دافا شگفتانگیز است، درکم از فا هنوز خیلی کمعمق بود. فقط به تغییرات فیزیکیام توجه میکردم و متوجه نبودم که باید طرز فکر کردن عادیام را نیز تغییر دهم.
پس از سالها تزکیه کردن، حالا عمیقاً متوجهام که برای پیشرفت و رشد مداوم در تزکیه باید همچنان افکار مردم عادیمان را ازبین ببریم.
2- رها کردن افکار مردم عادی بدین معنا نیست که بیتفاوت باشیم
پس از شروع آزار و شکنجه شروع کردیم تا با دنبال کردن آموزههای استاد به روشنگری حقایق برای افرادِ جریان اصلی جامعه غرب بپردازیم. در سال 2000 با کمیسیون حقوق بشر بخشمان درباره دافا صحبت کردم و به آنها گفتم که چطور دافا بهطور غیرمنصفانهای مورد آزار و شکنجۀ ح.ک.چ قرار گرفته است. اعضای کمیسیون خیلی همدردی نشان دادند و یک جلسه دادرسی در این خصوص برگزار کردند. در روز برگزاری این جلسه، هماهنگکننده انجمن فالون دافای محلیمان و بسیاری از تمرینکنندگان آمدند تا با اعضای این کمیسیون صحبت کنند. در ژانویه 2001، به توصیه این کمیسیون، هیئت سرپرستان در بخشمان، بیانیهای صادر کردند و از تلاشهای ما برای افشای آزار و شکنجه در چین حمایت کردند.
متوجه شدم که صحبت با سازمانهای حقوق بشری در شهرها و بخشهای مختلف برای روشنگری حقیقت، کار تأثیرگذاری است. بنابراین شروع کردم تا برای روشن کردن حقایق به چند سازمان حقوق بشری بروم. به نشست سالانه کمیسیون روابط انسانی رفتم تا حقیقت را روشن کنم. وقتی نوبت به من رسید تا درباره آزار و شکنجه فالون دافا صحبت کنم، گفتم بخش ما خیلی خیلی از فالون دافا حمایت کرده است. با کمال تعجب، رئیس کمیسیون روابط انسانی بخشمان بلافاصله بلند شد و حرفم را تصحیح کرد: «ما از فالون دافا حمایت نکردیم، اما مخالف آزار و شکنجه هستیم.» صحبتش مرا متعجب کرد. در مواجهه با نمایندگان چند سازمان حقوق بشری از کل ایالت نمیدانستم باید چه بگویم.
رئیس کمیسون روابط انسانی بخشمان در جوانی کشیش بود و بعداً رئیس کمیسیون روابط انسانی بخش ما شد. او 14 کودک را به فرزندی قبول کرده است و من همیشه فکر میکردم انسان خوبی است. او اولین عضو این کمیسیون بود که از فالون دافا حمایت کرده بود. چرا در این جمع عمومی چنین چیزی گفته بود؟
میدانستم که هروقت مشکلات ظاهر میشوند باید به درن نگاه کنیم. آرام شدم و شروع کردم از دیدگاه او به موضوع نگاه کنم. آن روز در جلسه، افراد زیادی از مذاهب مختلف حضور داشتند. احتمالاً صحبتهای من بیشازحد کلی بود. البته که او بهعنوان رئیس یک کمیسون روابط انسانی دولتی باید موضع این کمیسیون را روشن میکرد.
استاد بیان کردند:
«اگر همیشه با دیگران بامحبت و دوستانه باشید، اگر همیشه وقتی کاری انجام میدهید دیگران را درنظر بگیرید، و هرگاه مسائلی با دیگران دارید اول فکر کنید که آیا آنها میتوانند آن را تحمل کنند یا آیا برای آنها باعث صدمهای نمیشود، آنگاه مشکلی نخواهید داشت.» (جوآن فالون)
وقتی رفتارم را با آموزههای استاد مقایسه کردم، متوجه شدم که اگرچه باید افکار مردم عادی را رها کنم، اما نباید نگرانیهای غیرتمرینکنندگان را نادیده بگیرم. وقتی با افراد از جریان اصلی جامعه صحبت میکنم، اگر مقداری زمان صرف کنم تا درک کنم فرهنگ آنها و آنچه آنها احساس میکنند مهم است، میتوانم بهطور مؤثرتری با آنها صحبت کنم.
پس از گذشت سالها، با نگاه به این تجربه، عمیقاً نیکخواهی فوقالعاده استاد را احساس میکنم. قبل از شروع آزار و شکنجه، مریدان دافا فا را انتشار دادند و به مردم کمک کردند آن را کسب کنند. پس از شروع آزار و شکنجه، نیروهای کهن سطح قابل قبول برای نجات مردم را بهحدی بالا آوردند که غیرقابل دسترس شد. بهانه نیروهای کهن برای انجام چنین کاری این است که آیندهای روشن را برای جهان تضمین کنند، اما نتیجه این است که همه موجودات ذیشعو را نابود میکنند.
استاد بهمنظور نجات همه موجودات ذیشعور، سطح قابل قبول را به سطحِ کمک کردن به توقف آزار و شکنجه پایین آوردند. با این تغییر ساده، استاد اطمینان حاصل کردند که سطح مشکل برای آن موجوداتی که قرار است در دوره اصلاح فا نجات یابند، تغییر نکرده است. استاد درب را بهطور وسیعی باز کردند تا همه نجات یابند، اما من هنگامی که حقیقت را روشن میکردم، واقعاً چیزها را مشکل میکردم. این کارم غیرعمدی بهنظر میرسید، اما وقتی خودم را بررسی کردم، متوجه شدم که بهاندازه کافی نیکخواهی ندارم. درحقیقت دلیل واقعی این بود که زمان کافی صرف نمیکردم تا فا را مطالعه کنم یا شینشینگم را بالا ببرم.
3- ارتباط برقرار کردن مؤثرتر بههنگام روشنگری حقیقت
در سال 2008، فرصتی در اختیارم گذاشته شد تا به پروژه شن یون کمک کنم. از همان آغاز فشار بسیار زیادی را احساس میکردم. شن یون 5000 سال فرهنگ سنتی چین را احیاء میکند. اما آیا من حقیقتاً درک میکنم فرهنگ سنتیمان چیست؟
در دهه هشتاد تحصیلات دانشگاهیام را در چین تکمیل کردم. اگرچه رشته اصلیام مهندسی بود، از دوران کودکی به تاریخ چین علاقهمند بودم. در دبیرستان و دانشگاه، وقت زیادی را صرف مطالعه تاریخ چین میکردم. با نگاه به گذشته میبینم که کتابهای مرتبط با تاریخ چین که آنها را میخواندم همگی براساس فرهنگ و ارزشهای حزب نوشته شده بودند. این برای بسیاری از نسلهای چین یک تراژدی بسیار بسیار بزرگ محسوب میشود. احتمالاً برخی از داستانهای تاریخیمان را میدانیم، اما چیزی از ارزشهای سنتی فرهنگ خودمان نمیدانیم. حالا باید مأموریت شنیون را شرح میدادم: چطور میتوانستم این کار را انجام دهم؟
هیچ زمانی وجود ندارد که منتظر بمانیم تا بعداً حقیقت را روشن کنیم. برای انجام این مسئولیت، تصمیم گرفتم تحقیقاتی انجام دهم. به کتابفروشی رفتم و در اینترنت جستجو کردم و کتابهای زیادی درباره فرهنگ سنتی چین خریدم. عمداً کتابهایی را انتخاب میکردم که نویسندهشان تایوانی بودند و سابقهشان را بررسی میکردم تا به فرهنگ ح.ک.چ آلوده نشده باشند. پس از حدود 6 ماه مطالعه و خواندن، درکی تقریبی از فرهنگ سنتی چین کسب کردم.
در سال 2009، مطلع شدیم که تمرینکنندگان آمریکای لاتین از نمایشهای پاور پوینت استفاده میکنند. تمرینکنندگان محلی تصمیم گرفتند یک گروه نمایش شکل دهند و کاری مشابه انجام دهند.
سرعت جامعه مدرن بالا است و مردم، زمان زیادی برای گوش دادن به نمایشهای ما ندارند. اغلب فقط 20 الی 25 دقیقه برای ارائه نمایشمان و بهدنبالش چند دقیقه برای پرسش و پاسخ زمان داریم. در چنین زمان کوتاهی، باید فرهنگ سنتی چین، شن یون و اینکه چگونه ح.ک.چ این فرهنگ و سنت عالی را نابود کرده، معرفی کنم. واقعاً زمان کافی نداشتیم تا این کار را بهطور مؤثری انجام دهیم. چطور میتوانستم آن را عملی کنم؟ در این باره فکر کردم که چطور استاد از نمونه حمام گرفتن شاکیامونی در جنگل استفاده کردند (جوآن فالون)
در این ماجرای بسیار کوتاه استاد نه تنها به ما آموزش دادند که چطور به موضوعات مربوط به کشتن نگاه کنیم، بلکه حقیقتاً معنی خالی بودن را نیز روشن کردند. متوجه شدم که روشهای بهتر و مؤثرتری هم برای ارائه این نمایشها وجود دارد. ازآنجایی که اصل حقیقت، نیکخواهی، بردباری در هر دو فرهنگ شرق و غرب مشترک است، اگر مردم سراسر جهان رابطهای تقدیری با دافا داشته باشند، پس من باید قادر باشم پلی بین فرهنگها ایجاد کنم. تصمیم گرفتم نمایشم را طوری طراحی کنم که پلی بین فرهنگهای مختلف ایجاد کند.
برای نمونه فرهنگ آمریکا بر عشق، خانواده و حکومت محلی تأکید دارد. در نمایشم ابتدا دو عنصر اساسی فرهنگ سنتی چین را معرفی میکردم: وفاداری و احترام به پدر و مادر. شرح میدادم که در کنفوسیوس وفاداری این معنا را دارد که به همۀ مردم مانند پدر و مادر خودمان عشق بورزیم. سپس بهسرعت افسانه مولان را اینطور به مردم میگفتم: مولان وظیفه پدرش در ارتش را برعهده گرفت تا به کشور و جامعه خدمت کند که وفاداریاش را نشان میدهد. بعد از جنگ او پیشنهاد امپراطور را رد کرد و به منزل رفت تا از پدر مسنش مراقبت کند که نشاندهنده احترامش برای والدین است. سپس از تماشاچیان این سؤال را میپرسیدم: در این داستان چه کسی کمترین اهمیت را دارد؟ بسیاری از شنوندگانِِ تند و تیز، واقعاً میتوانستند پاسخ دهند: امپراطور یا حکومت از کمترین اهمیت برخوردار بودند. درواقع با تنها چند جمله ساده، این خاطره که عمیقاً در ذهنشان رسوخ کرده، بهیادشان میآید. در طول این نمایشها متوجه شدم که اگر بخواهیم از مفاهیم مردم عادی برای برقراری ارتباطی مؤثرتر استفاده کنیم، باید خرد داشته باشیم و این خرد تنها از فا میآید.
4- مطالعه فا و فرستادن افکار درست برای روشن کردن حقایق بهطور مؤثر
پس از سالها روشنگری حقایق، متوجه شدم که وابستگی بسیار قدرتمندی به انجام دادن کارها دارم. میخواستم کارها را انجام دهم و دوست داشتم که کارها را انجام دهم. وقتی کاری برای انجام دادن دارم، خیلی خوشحالم و وقتی کاری برای انجام دادن ندارم، ناراحت و ناراضیام. اما وقتی سرم شلوغ است، واقعاً از زمانم بهطور مؤثری برای مطالعه فا استفاده نمیکنم. درنتیجه درطول پروژههای دافا همیشه نیروهای کهن با من مداخله میکنند. یک بار فرصتی پیش آمد تا برای یک سازمان، نمایشی بهمنظور ترویج شن یون داشته باشیم. جلسه در یک هتل لوکس برگزار شد و بیش از 160 نفر در آن شرکت داشتند. هماهنگکننده گروه ما این فرصت را جدی گرفت. درحالیکه با ماشین بهسمت محل رویداد میرفتیم، حالت تهوع گرفتم، سپس بالا آوردم. هنوز مانند یک فرد عادی فکر میکردم. فکر میکردم: «به رفتن ادامه بده، آن درنهایت ازبین میرود.» هماهنگکننده گروه بهسرعت متوجه شد که این مداخلۀ نیروهای کهن است. او فوراً با همتیمیهایمان تماس گرفت و از کل گروه خواست افکار درست بفرستند. تا وقتی به هتل رسیدیم، من حالم کاملاً خوب شد.
استاد به ما آموختند:
«اگر فا را مطالعه نکنید، چگونه میتوانید کارهای مقرر را انجام دهید؟ ممکن است بگویید که میتوانید. اما اگر برای انجام کارها، به حیلهگری، تفکر بشری و زیرکی متکی باشید، تضمین میشود که نمیتوانید آنها را انجام دهید. چرا؟ میتوانید در کسبوکار یا کارکردن درمیان مردم عادی آنگونه عمل کنید، اما در کار نجات موجودات نمیتوانید آن را انجام دهید، زیرا کلماتی که میگویید انرژی ندارند و مطابق با فا نیستند. میخواهید او را نجات دهید، اما کلماتی که میگویید نمیتواند کارمایش را ازبین ببرد و وابستگیهایش را ازبین ببرد؛ چگونه میتوانید او را نجات دهید؟ اگر میخواهید او را نجات دهید، خود شما باید یک تزکیهکننده باشید، بهطوری که کلماتی که میگویید انرژی داشته باشد و بتواند پیشداوری و وابستگیهایش را ازبین ببرد؛ آن چنین تأثیری دارد و میتواند آن چیزهای بدی را که در آن زمان با افکارش مداخله میکند مهار کند؛ فقط آنگاه میتوانید او را نجات دهید. این شامل روشنگری حقیقت در محیطهای گوناگون است...» («آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک 2016»)
وقتی این فای استاد را خواندم، متوجه شدم که چرا شینشینگم بهسرعت رشد نمیکند: دلیلم برای تزکیه کردن پاک و خالص نبود. پس از شروع تمرین دافا، سلامتم را بهدست آوردم و خرد زیادی از فا کسب کردم. این حقیقت دارد که از مزایای دافا بهرهمند شدهام، اما حس لذت و رضایتم خودخواهانه هستند. به دلیل خودخواهیام نمیتوانستم همیشه مأموریتم بهعنوان یک مرید دافا را بهیاد داشته باشم. به همین دلیل وقتی میتوانستم مقداری کار انجام دهم، احساس رضایت میکردم، اما فراموش میکردم که این خرد و تواناییها را استاد به من عطا کردهاند تا موجودات ذیشعور را نجات دهم. فراموش میکردم که هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن وجود دارند. روشنگری حقیقت را مانند یک وظیفه مردم عادی درنظر میگرفتم و آن را چیزی مقدس نمیدانستم. درنتیجه ممکن بود بسیاری از فرصتها برای نجات دادن مردم را ازدست بدهم.
زمان باقیمانده برای روشن کردن حقایق، بهزودی بهپایان خواهد رسید. برای اینکه این کار را بهطور مؤثرتری انجام دهیم، باید واقعاً عجله کرده و فا را مطالعه کنیم. در این صورت هر فرصتی برای نجاتِ مردم مؤثر خواهد بود.
متشکرم استاد، متشکرم همتمرینکنندگان.
(ارائه شده در کنفرانس تبادل تجربه تزکیه فالون دافای سان فرانسیسکو 2016)