(Minghui.org) وقتی در بهار 1997 با فالون دافا آشنا شدم، انتخاب اینکه در تمرینی اینگونه مفید و حقیقی تزکیه کنم، کار سختی نبود. ارزیابی براساس استانداردهای بالای فا کار آسانی نبوده، اما درحالیکه به گذشته فکر میکنم، حقیقتاً شگفتزدهام که چطور این تمرین مرا به فردی مهربان و عاری از خودخواهی تبدیل کرده است.
وقتی پاداش عملکردم نادرست محاسبه شد
در سال 2005 دستورالعمل محاسبه حقوق در شرکتم تغییر کرد. حقوق پایه کارمندان کاهش یافت، اما قول دادند که یک پاداش عملکرد سالانه به ما تعلق بگیرد. در اکثر موارد این پاداشها باید بیشتر از میزان کاهش دستمزدمان میبود، اما در اولین سال، بهخاطر یک اشتباه محاسباتی پاداش بسیار کمی به من داده شد.
آن سال خیلی سخت کار کرده بودم و فکر میکردم لایق پاداش بیشتری هستم. حتی اگرچه مدیرمان بعداً متوجه اشتباهش شد، اما هیچ کاری برای جبرانش انجام نداد. فقط به شوخی گفت: «آیا ما با هم رفیق نیستیم؟ صرفاً اینطور فکر کن که من چند صد یوآن از تو گرفتهام.»
میدانستم که او نمیخواهد اشتباهش را بپذیرد، چراکه نمیخواهد مافوقش فکر کند او شخص قابل و توانایی نیست. از اینکه وجههاش را ازدست بدهد، میترسید. خیلی ناراحت بودم. در گذشته جز حمایت از او و کمک کردن به او هیچ کاری انجام نداده بودم.
اگرچه آن پول هنگفتی نبود، اما احساس میکردم در حقم بیانصافی شده است، زیرا آنچه برای سختکوشیام لایقش بودم را بهدست نیاورده بودم. درحالی که مملو از رنجش نسبت به مدیرم بودم، این فای استاد را بهخاطر آوردم:
«پس چگونه باید آن رویداد را اداره کنیم؟ وقتی با آن نوع تضاد مواجه میشوید، اول باید آرامش خود را حفظ کنیم، و نباید مثل آن شخص رفتار کنیم. البته، میتوانیم مسئله را با مهربانی توضیح دهیم، ما میتوانیم موضوع را روشن کنیم- این مشکلی نیست. اما نباید بیشازحد به آن وابسته باشیم. وقتی با این مشکلات مواجه میشویم، نباید مثل دیگران مبارزه و رقابت کنیم. اگر او به آن صورت رفتار کرد و شما هم به همان صورت رفتار کنید، آیا یک فرد عادی نیستید؟ نهتنها نباید مثل آن فرد مبارزه و رقابت کنید، بلکه نباید از آن شخص متنفر باشید. واقعاً نباید از او متنفر باشید. وقتی از او متنفر باشید، آیا عصبانی نمیشوید؟ آنگاه نتوانستهاید بردباری را رعایت کنید. ما تلاش میکنیم که درست، نیکخواه و بردبار باشیم. حال آنکه نیکخواهی شما حتی کمتر از حدی است که دربارهاش صحبت شود.» («تبدیل کارما» از جوآن فالون)
«اگر همیشه با دیگران بامحبت و دوستانه باشید، اگر همیشه وقتی کاری انجام میدهید دیگران را درنظر بگیرید، و هرگاه مسائلی با دیگران دارید اول فکر کنید که آیا آنها میتوانند آن را تحمل کنند یا آیا برای آنها باعث صدمهای نمیشود، آنگاه مشکلی نخواهید داشت. بنابراین وقتی تزکیه میکنید باید از استانداردهای بالا و حتی بالاتری پیروی کنید.» («رشد شینشینگ» از جوآن فالون)
بهتدریج آرام شدم. من فردی عادی نیستم، بلکه تزکیهکنندهام. باید مطابق با استانداردهای فا رفتار کنم و منافع شخصی را سبک بگیرم. مدیرم شخص جوانی بود و اخیراً به این سمت منصوب شده بود. مطمئنم که او میخواست به بهترین نحو عمل کند، اما اشتباهات اتفاق میاُفتند. اگر این اتفاق را بزرگ میکردم، وجهه او را خراب میکردم. برای ملاحظه او تصمیم گرفتم این موضوع را فراموش کنم.
مدیرم تحت تأثیر عملکرد من قرار گرفت و رفتارش خیلی با من دوستانه شد. جالب اینکه در سالهای بعد، پاداش من بالاترین پاداش در بخشم بود. درست همانطور که استاد بیان کردند:
«بنابراین ما تزکیهکنندگان نباید به این صورت رفتار کنیم، ما تزکیهکنندگان همیشه میگذاریم چیزها بهطور طبیعی اتفاق بیفتند. اگر چیزی مال شما باشد، آن را از دست نخواهید داد. اگر چیزی مال شما نباشد، حتی اگر برایش مبارزه هم کنید آن را بهدست نخواهید آورد.» («حسادت» از جوآن فالون)
رها کردن یک واحد آپارتمان
پدرشوهرم قبلاً در یک مجتمع خانوادگی زندگی میکرد که طی چند نسل به او رسیده بود. در وصیتنامهاش بهوضوح شرح داده بود که این ملک باید به دو نیم شود و شوهرم و برادرش هر یک باید نیمی از ان را بهارث ببرند. وقتی دولت، این ملک را خراب کرد، دو واحد آپارتمان به خانوادهشان داد و هر یک از برادرها باید یکی از واحدها را برمیداشتند.
ازآنجایی که در آن زمان در شهر زندگی میکردیم و از زادگاهمان بسیار دور بودیم، به برادرشوهرم گفتیم که ما تمام هزینهها را میپردازیم و او تمام کارهای اداری را برایمان انجام دهد و درنهایت فقط باید یک بار برای امضاء به زادگاهمان میرفتیم.
پس از گذشت چند ماه هیچ خبری از برادرشوهرم نشد. وقتی از او پرسیدیم که کارهای اداری چطور پیش میرود، گفت که منتظر انجام یکی از مراحل کار است. در بیخبری بودیم تا اینکه خانوادهاش به آپارتمان جدید نقلمکان کردند و ما ازطریق یکی از همسایگان مطلع شدیم که کار انتقال اموال مدتها پیش تمام شده است. او هر دو آپارتمان را به نام خودش کرده بود.
وقتی این خبر را شنیدم، واقعاً نمیتوانستم باور کنم: چطور میتوانست با برادرش این کار را بکند؟ به زادگاهمان رفتیم و با او رودررو شدیم. دلایل مختلفی آورد که چرا هر دو واحد آپارتمان باید به نام او میشد، اما تمام دلایلش بیاعتبار بودند. وقتی این موضوع را به او گفتیم، مستقیماً حالت خصمانهای به خود گرفت.
پدرشوهرم متوجه کار پسر کوچکترش شد و اطلاعیهای نوشت دال بر اینکه این ملک متعلق به هر دو برادر است و هر یک باید یکی از واحدها را بردارند.
احساس میکردم به ما خیانت شده است. در تمام این سالها من و شوهرم جز خوبی به او و خانوادهاش کار دیگری انجام نداده بودیم. اگرچه دور از زادگاهمان زندگی میکردیم، اما هرگر درخصوص مسئولیتمان در نگهداری از پدرشوهرم کوتاهی نکرده بودیم. او چطور میتوانست اینقدر خودخواه باشد؟ خیلی ناراحت بودم.
بستگانمان همه از ما حمایت میکردند و میخواستند کمک کنند تا آپارتمان را پس بگیریم. ما با وکیلی مشورت کردیم و او گفت که اطلاعیه مکتوب پدرشوهرم بهترین مدرک است. وکیل میگفت اگر بخواهیم او را به دادگاه بکشانیم، هرچه زودتر این کار را انجام دهیم، شانس پیروزیمان بیشتر است.
درباره اینکه چه کاری انجام دهیم، در رنج و عذاب بودیم. مطمئناً با کشاندن او به دادگاه میتوانستیم آپارتمانمان را پس بگیریم. این واحد جدید مساحتش خوب بود و دستکم چندصد هزار یوآن قیمت داشت که برای طبقه کارگر مقدار زیادی بود. با این پول، میتوانستیم به پسرمان کمک کنیم پیشپول اولین آپارتمانش را پرداخت کند.
اما اگر او را به دادگاه میکشاندیم، باید پدرشوهر 80 سالهام را بهعنوان شاهد به دادگاه میبُردیم. برای یک پدر پیر چقدر ناراحتکننده میبود که علیه پسر خودش شهادت بدهد. این رویداد میتوانست رابطهشان را کاملاً نابود کند.
در طول آن دوره خیلی خیلی فا را مطالعه کردم و بهتدریج ذهنم هشیار شد. احساس میکردم به ورای این موضوع رفتهام و میتوانم با دید متفاوتی بدان نگاه کنم.
این مجتمع خانوادگی متعلق به پدرشوهرم بود و اول اینکه هرگز مال ما نبود. اگر او هر دو واحد آپارتمان را به پسر کوچکترش میبخشید که درواقع حق هر کاری را هم داشت، آنگاه ما به هیچ وجه نمیتوانستیم هیچ کدام از واحدها را بهدست آوریم.
ما خانه خوبی داشتیم و واقعاً به آن آپارتمان نیاز نداشتیم. تصمیم گرفتم صرفاً تظاهر کنم که پدرشوهرم هرگز در وصیتنامهاش از ما نامی نبرده است.
تصمیم گرفتیم برادرشوهرم را به دادگاه نکشانیم و کل موضوع را فراموش کنیم. بنابراین اختلافمان حلوفصل شد. وقتی سه سال بعد این موضوع را به پسرم گفتم، او گفت: «مامان، شما فالون دافا را تمرین میکنید و کار درستی انجام دادید. آیا استاد نگفتهاند که "بدون ازدست دادن، چیزی بهدست نمیآید؟"»
«اگرچه ما آن آپارتمان را ازدست دادیم، در بسیاری از زمینههای دیگر بهدست آوردیم. برای نمونه، پدرم فقط چند ماه پس از همکارش بازنشسته شد، اما درست قبل از بانشستگی، حقوقش به مقدار زیادی افزایش یافت. من نیز درست بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه، واقعاً شغل خوبی بهدست آوردم. آیا اینها برکات دافا نیستند؟»
خیلی تحت تأثیر حرفهای پسرم قرار گرفتم. او خیلی عاقل و بالغ شده بود. آنها درواقع همگی برکات دافا هستند. رنجشم از برادرشوهرم ازبین رفت و سرانجام بر آن غلبه کردم.
از تمرینکنندگان محافظت میشود
طی 19 سال گذشته حقیقتاً شاهد بودهام که استاد از تمرینکنندگان دافا محافظت میکنند و باور به دافا باعث میشود موقعیتهای خطرناک به چیزهای خوبی تبدیل شوند.
در تابستان 2005 در جلسهای در مرکز شهر حضور داشتم کردم. در مسیرم به سوی خانه در زمان ناهار، باران شدیدی شروع شد و جادهها گلی شدند. هنگام عبور از یک تقاطع درحالیکه سوار دوچرخهام بودم، موتورسیکلتی با سرعت زیاد به من برخورد کرد.
من و دوچرخهام به سمت دیگر جاده سُر خوردیم، درحالیکه من همچنان در همان حالت رانندگی باقی مانده بودم، درواقع ایستاده بودم. موتورسیکلت افتاد و یکی از چراغهای جلویش شکست. راننده وقتی بلند شد، خیلی ناراحت بود و شروع کرد به دشنام دادن، اما وقتی دید که من زن هستم و یک دوچرخه را میرانم، آرام شد و فوراً محل را ترک کرد.
دستههای دوچرخهام را به جای خودشان برگرداندم، سوار شدم و به خانه رفتم. در مسیرم به خانه، واقعاً نمیتوانستم جلوی گریهام را بگیرم. حادثه بسیار خطرناکی بود. آن موتورسیکلتِ سنگین با چنان سرعتی به من برخورد کرده بود، اما من اصلاً آسیب ندیده بودم. استاد بودند که از من محافظت کردند. استاد مرا نجات دادند.
حقیقتاً احساس میکنم خوششانسم که توانستهام در دافا تزکیه کنم و برای همیشه استاد را درکنارم دارم که از من محافظت کرده و مرا راهنمایی میکنند. آن بهترین انتخاب من در زندگیام تاکنون بوده است.