(Minghui.org) در سال 2007 به تزکیه فالون دافا بازگشتم. استاد از تمرینکنندگان فالون دافا خواستهاند فا را مطالعه کنند، تمرینات را انجام دهند، افکار درست بفرستند و با مردم درباره حقایق دافا صحبت کنند. درخصوص مورد آخر من تصمیم گرفتم حقایق فالون دافا را بهصورت رودررو برای مردم روشن کنم، به این امید که کمک کند در تزکیهام رشد کنم.
وقتی ذهنتان با دافا همراستا باشد، استاد میتوانند از شما محافظت کنند
آزار و شکنجه در استان ما همچنان بهطور شدیدی در جریان بود. مردم حاضر نبودند به حقایق دافا گوش دهند یا از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای وابسته به آن خارج شوند.
بهرغم تلاشهایم برای گفتن حقایق دافا به اقوام و دوستان نزدیکم، هر زمان با آنها درباره این موضوع صحبت میکردم، به شوهرم شکایت میکردند. شوهرم و خانوادهاش نیز مرا سرزنش میکردند. هر زمان بیرون میرفتم تا با مردم درباره فالون دافا صحبت کنم، نگران بودم که شوهرم مرا ببیند، زیرا قبلاً مقابل همه مرا کتک زده و تهدید کرده بود که گزارش مرا به پلیس میدهد.
بااینحال هیچ چیزی مانعم نمیشد تا در هنگام صرف غذا، با آنها درباره دافا صحبت کنم. آنها سرانجام حقایق را درک کردند، از حزب خارج شده و حامی دافا شدند. وقتی میخواهم با مردم درباره باورم صحبت کنم، شوهرم دیگر مانع نمیشود. او حتی کارهای خانه را انجام میدهد که باعث میشود برای انجام پروژههای دافا زمان داشته باشم.
در محل کارم قدغن شده بود که درباره دافا صحبت کنم. اما این موضوع مرا دلسرد نکرد. با اینکه در ابتدا مدیرم نمیخواست حرفهایم را باور کند و از من میخواست تا درباره باورهایم با کسی صحبت نکنم، اما من به صحبت با همکاران و مشتریانم ادامه دادم. مدیرم نمیخواست مرا اخراج کند، چراکه به من اعتماد داشت و میتوانست مقادیر زیادی پول را با خیال راحت به من بسپارد. او میدانست تمرینکنندگان افراد درستکاری هستند.
افکار درست فرستادم تا عواملی که در بُعدهای دیگر روی مدیرم تأثیر میگذاشتند را پاک کنم. اما او نزدیک من نمیآمد و تقاضا داده بود که مرا به جای دیگری انتقال دهند. وقتی دوباره او را دیدم، موافقت کرد از ح.ک.چ خارج شود. پافشاریام سرانجام نتیجه داد و بعضی از سایر مدیران نیز حزب را ترک کردند.
یک بار به اداره 610 رفتم تا حقایق را برای عوامل آنجا روشن کنم. رئیس اداره گفت: «ما میدانیم که شما در محل کارتان با مردم درباره فالون دافا صحبت میکنید و مطالب دافا را توزیع میکنید. اما تصمیم گرفتهایم مداخله نکنیم.» دلیل این جریان این بود که استاد از مریدانشان محافظت میکنند.
ذهنیت ترس
در آغاز وقتی میخواستم حقایق را روشن کنم، خیلی به اعتباربخشی به خودم وابسته بودم و بهطور قاطع به استاد و دافا باور نداشتم. در پنهانیترین لایههای ذهنم، میخواستم با سوءاستفاده از دافا در تزکیه موفق شوم. خودخواه بودم و به سایرین فکر نمیکردم.
فکر میکردم با تمرین دافا، میتوانم بدون تحمل سختی، بدنی سالم داشته باشم. دیگر مجبور نیستم از چرخه زندگی و مرگ بگذرم و میتوانم بدون تحمل رنج و محنتها بودا شوم. وقتی مقاله «به سوی کمال» استاد از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر2 را میخواندم،. چشم و ذهنم به حقیقت باز و آگاه شد.
وقتی بهجای اعتباربخشی به خودم روی اعتباربخشی به دافا متمرکز شدم، احساس کردم جریانی گرم و قوی از بالای سرم وارد میشود. استاد قسمت عمدهای از ماده سیاه بدنم را پاک کردند.
هنوز وابستگیهایی مانند خودخواهی و ترسِ عمیقاً ریشهدار، وجود داشت که باید آنها رها میکردم. آنها اینگونه تجلی مییافتند که مردم نمیخواستند به حقایق دافا گوش دهند. وقتی از اینکه کتاب نه شرح و تفسیر درباره حزب کمونیست را به دست مردم بدهم، احساس خوبی نداشتم، آنها نیز جرأت نمیکردند آن را بپذیرند. سپس وقتی به خانه برمیگشتم، شوهرم مرا کتک میزد. میدانستم که ذهنیتِ ترسم باعث وقوع تمام این جریانات است.
فا تمام وابستگیها را درهم میشکند
استاد بیان کردند:
«فا میتواند تمام وابستگیها را درهم شکند، فا میتواند تمام شیطانها را منهدم کند، فا میتواند تمام دروغها را متلاشی کند و فا میتواند افکار درست را نیرومند کند.» («مداخله را دور کنید» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 2)
میدانستم که باید رشد کنم، بنابراین برای ساعتهای زیادی فا را مطالعه میکردم. هر گاه فرصت پیدا میکردم جوآن فالون را ازبر میکردم. هر بار که مطالعه میکردم، سرشار از انرژی میشدم. این انرژی، ذهنیت ترسم را مهار میکرد و میتوانستم بدون هیچ مشکلی، حقایق را برای افراد مختلف روشن کنم.
همراه سایر تمرینکنندگان به اداره امنیت داخلی رفتیم. واقعاً میترسیدم در این مکان شیطانی حقیقت را روشن کنم. تکرار یکی از اشعار استاد کمک کرد تا بر ترسم غلبه کنم:
«دافا چیزی است که همه جا آن را همراه دارید
جن شن رن، که ریشه در ذهن دارد؛
یک آرهات بزرگ بر زمین قدم میگذارد،
خدایان و اهریمنها سرشار از احترام و ترسند.»
(«تقوای نیکخواهانه» از هنگ یین)
متوجه شدیم که استاد شرایطی آرام و نیکخواهانه را در آن اداره برقرار کردهاند. تمام ترسم را فراموش کرده و با نگهبانان شروع به صحبت درباره دافا کردم. احساس میکردم آنها خویشاوندانم هستند. درباره دافا صحبت کردیم تا اینکه رئیس اداره آمد و ما را بیرون کرد.
بهمحض اینکه خودروی پلیس را دیدم، چنان ترسیدم و از آنجا دور شدم که سایر تمرینکنندگانی که در این تلاش روشنگری حقیقت همراهم بودند را فراموش کردم. این خودخواهانه و شرمآور بود. باید این وابستگی را ازبین میبردم.
استاد بیان کردند:
«اهمیتی ندارد که آنها چقدر دربارۀ چیزها بهخوبی صحبت میکنند یا در برابر همه چگونه بهخوبی عمل میکنند، فقط در لحظات بحرانی است که بهطور واقعی خود را نشان میدهند.» (آموزش فا در کنفرانس فای بینالمللی 2004 در نیویورک)
روشنگری حقیقت روندی از تزکیه ذهنم است. وقتی با مردم درباره دافا صحبت میکنم، با همه نوع قشری مواجه میشوم. بعضی از آنها مرا آزار می دهند، درحالی که عدهای نیز از این تلاشهایم تشکر میکنند. با درنظر گرفتن فا بهعنوان استاد، وابستگیهایم را ازبین میبرم.
مشاهده قدرت استاد
تمرینکنندگان در مطالعه فای گروهیمان، برای رفتن به مناطق دور، مشترکاً سهچرخهای خریدند. اما اداره پلیس محلی سهچرخه و مطالب دافایمان را توقیف کرد.
پس از بررسیهای زیاد در طول مطالعه فا، تصمیم گرفتیم برای پس گرفتن سهچرخهمان درخواست دهیم. به درون نگاه کردیم تا بفهمیم چرا کارمان به اداره پلیس کشید. در نهایت همه به توافق رسیدیم که اگر در حین درخواست بازپسگیری سهچرخه، افکار درست بفرستیم، استادمان حرف آخر را خواهند زد. بنابراین به سمت اداره پلیس افکار درست فرستادیم.
سپس به اداره رفته، حقیقت را برای عوامل آنجا روشن کردیم و چند مأمور نیز ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن را ترک کردند. رئیس پلیس رفتار دوستانهای با ما داشت و پس از صحبت او با بخش امنیت داخلی، سهچرخهمان را پس دادند.
استاد بیان کردند:
«[اگر] افکار مریدان به اندازه کافی درست باشداستاد نیروی آسمانی را برمیگرداند» («پیوند استاد و مرید» از هنگ یین 2)
استاد میتوانند همه چیز را نظم و ترتیب بدهند
بیشتر مردم در بخشهای مجاور بهندرت مطالب دافا را دریافت میکنند. اما درخصوص توزیع مطالب دافا در منطقهمان، میتوان گفت ما تحت فشار کمی هستیم یا اصلاً تحت فشار نیستیم. حتی اگر پلیس تمرینکنندگان را بازداشت کنند، بهسرعت آنها را رها میکنند.
با این وجود شنیدیم که آزار و شکنجه در بخشهای مجاور بسیار شدید است. اولین باری که برای صحبت درباره دافا به آنجا رفتم، قلبم بسیار سنگین بود. با شنیدن این خبر که گزارش مرا به پلیس دادهاند، بهحدی ترسیدم که پاهایم تقریباً خم شده بودند و آماده بودم سریعاً آنجا را ترک کنم. نمیدانستم چرا هنوز به این اندازه میترسم.
در رؤیایی دیدم که در حین روشنگری حقیقت بازداشت شدهام. در این رؤیا صدایی از من میخواست که به بخشهای مجاور نروم و فقط در شهر خودم، درباره واقعیتها با مردم صحبت کنم. وقتی به این رؤیا فکر کردم، متوجه شدم که بر اساس فا نیست و حتماً نیروهای کهن آن را بر من تحمیل کردهاند.
اما همچنان مردد بودم و میترسیدم محیط تزکیه راحتم را در شهر خودم از دست بدهم. در این زمان، آموزههای استاد افکار درستم را بهطور مرتب قدرت میبخشیدند.
فکر کردم: «من باید بیچون و چرا آنچه را که دافا از من میخواهد، انجام دهم. در حقیقت چارهای ندارم. باید خودم را تا مرحله رهایی از خودخواهی تزکیه کنم. وجود من برای دافا است. تا زمانی که در تزکیه کوشا باشم، همه چیز تحت کنترل استاد است.» سپس افکار درست فرستادم تا مواد سرسخت در ذهنم را پاک کرده و نظم و ترتیب نیروهای کهن را نفی کنم.
از آن پس بهطور کوشا فا را مطالعه کردهام و افکار درست فرستادهام. بدون اهمیت به اینکه در حال انجام چه کاری هستم، سعی کردهام ذهنم را تزکیه کنم. همینطور برای پاک کردن وابستگیهایم افکار درست میفرستم و مقالات تمرینکنندگان را در وبسایت مینگهویی مطالعه میکنم تا بفهمم در کجا باید رشد کنم.
ذهنم بسیار شفافتر و بدنم بسیار سبکتر شده است. با کمتر شدن وابستگیام به ترس احساس میکنم در تزکیهام پیشرفت بسیار خوبی داشتهام.