(Minghui.org) من به سه فرد سالمند که در موقعیتهای متفاوتی زمین خورده بودند، کمک کردم. آنها پس از اینکه، گفتند: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است» قسمتهای آسیبدیده بدنشان بهسرعت بهبود یافت.
شاهد این بودم که یک خانم ۷۰ ساله در پیادهرو افتاد. او قادر نبود بلند شود یا بهوضوح صحبتکند. به سمتش رفتم و از او خواستم که جملات «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!» را ازبر بخواند.
بلافاصله دو خانم از خیابان روبرو به من نزدیک شدند. برای آنها هر دو عجیب بود که به آن خانم کمک میکنم.
یکی از آنها گفت: «چه شهامتی داری که خود را درگیر این کار کردی؟ بهخاطر افتادن او ممکن است مقصر شناخته شده و از شما شکایت شود.»
به آنها گفتم: «من تمرینکننده فالون دافا هستم. فقط میخواهم به او کمک کنم.»
کار روشنگری حقیقت را برای آنها انجام دادم و کتاب نه شرح وتفسیر درباره حزب کمونیست را به آنها دادم. آنها خوشحال شدند از اینکه از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) خارج شدند.
از آن خانم مسن پرسیدم که قبل از افتادنش، میخواست کجا برود.
او گفت: «در راه بیمارستان بودم. بازوی من آسیب دیده بود و به درمان نیاز داشت. اما حالا، احساس میکنم بهبود یافتم و نیازی ندارم به بیمارستان بروم.»
بهکندی راه افتاد و گفت: «فالون دافا واقعاً شگفتانگیز است! از فالون دافا سپاسگزارم!»
یک روز صبح زود خانم مسنی را دیدم که هنگام خروج از رستوران، از پلههای سیمانی افتاد. پیشانی او دچار ضربه شد و ورم کرد. دهان و بینیاش مجروح شدند. برایش صندلی آوردم و او را آرام کردم.
از او خواستم بگوید: «فالون دافا خوب است! حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است!»
چند بار همراه من آنها را تکرار کرد.
همچنین به من گفت که کجا زندگی میکند و ۶۰ سال سن دارد.
به او نگاه کردم و دیدم که دیگر به نظر نمیرسد که مجروح شده باشد. بهخوبی صحبت میکرد و گیج و مبهوت نبود. چند بار از من تشکر کرد.
به او گفتم: «این استاد بزرگ نیکخواه ما هستند که شما را نجات دادهاند.»
بلافاصله گفت: «استاد لی هنگجی نجاتم دادند! استاد لی از شما تشکر میکنم!»
ساعت ۸ صبح، زمانی که برای روشنگری حقیقت به پارک رفته بودم، ناگهان فریاد کسی را شنیدم:
«یک مرد محترم سالخورده به زمین افتاده و قادر به بلندشدن نبود! هشیاریاش را از دست داده بود. همسرش در تلاش بود که با فشاردادن نقاط طب سوزنی به او کمک کند، اما مؤثر نبود.
همسرش گفت: «دیگر نمیدانم چه کاری انجام دهم. فکر نمیکنم بتواند نجات یابد!»
با عجله به طرف آنها رفتم و دیدم که آن مرد، آقای وانگ بود، کسی که بهتازگی بعد از گفتگوی من با او در باره فالون دافا و آزار و اذیت، از ح.ک.چ کنارهگیری کرده بود. از استاد خواستم او را نجات دهد.
سرم را به گوشهایش نزدیک کرده و گفتم پس از من تکرار کن: «فالون دافا خوب است، حقیقت، نیکخواهی، بردباری خوب است! استاد ما و دافا، تو را نجات میدهد. اگر قادر به گفتن نیستی، در قلبت آن را بگو.»
پس از تمام شدن صحبتهایم، سه بار سکسکه کرد و به هوش آمد. گروهی از مردم جمع شده بودند و خانمی گفت که آمبولانس در راه است.
صبح روز بعد برای عیادتش به بیمارستان رفتم. تمام اعضای خانوادهاش آنجا بودند. آقای وانگ با دیدنم اشک از چشمانش سرازیر شد.
دستهایم را گرفت و گفت: «استاد لی نجاتم دادند! از استادتان و فالون دافا سپاسگزارم.»
به خانوادهاش گفتم: «اگر شما از ح.ک.چ و سازمانهای وابسته به آن خارج شوید، آینده خوبی در انتظار شما خواهد بود. شما شاهد بهبودی معجزهآسای او بودید.»
تمام اعضای خانواده با نامهای واقعی از عضویت در ح.ک.چ انصراف دادند.
در ادامه افزودم: «در محل کار، لطفاً از تمرینکنندههای فالون دافا حمایت کنید. در آزار و اذیت فالون دافا درگیر نشوید. عدالت این است که خوبی با خوبی و شرارت با شرارت پاداش داده شود.»
عروسش گفت: «شوهرم نایبرئیس یک بیمارستان است، او در آزار و اذیت شرکت نمیکند و از تمرینکنندههای دافا حمایت خواهد کرد. این دافا و استاد لی هستند که عزیزانمان را برای ما نجات دادهاند! همه ما شاهد این حقیقت بودهایم.»
اکنون اغلب آقای وانگ درحال آبیاری گلهای حیاطش دیده میشود. تمامی همسایههایش میگویند: «خیلی شگفتانگیز است که مردی درحال مرگ، درحالحاضر کارها را بهخوبی انجام میدهد. این استاد فالون دافا هستند که نجاتشدادند.»