(Minghui.org) من تمرین فالون گونگ (فالون دافا) را در سال 2004 در پکن شروع کردم. مادرم همیشه تعالیم این تمرین را برایم میخواند. اگرچه به ماهیت معجزهآسای دافا باور داشتم، اما وابستگی شدیدم در طلب سرگرمی بودن بود.
اولین باری که سعی کردم مدیتیشن نشسته را انجام دهم، توانستم فقط آن را به مدت نیم ساعت انجام دهم. زمانی که برای اولین بار جوآن فالون را خواندم، برخی افکار در رابطه با عدم باور به مطالبی که میخواندم داشتم. از مادرم پرسیدم که آیا اینها افکار بدی هستند که میبایست ازبین برده شوند. او گفت بله، اما نتوانستم هیچ کاری در رابطه با آنها انجام دهم.
اکنون با نگاه سریع به سال گذشته، همان سؤال درباره ازبین بردن وابستگیها دائماً به ذهنم خطور میکند. میدانم که ازبین بردن وابستگیهای بنیادیمان مهم است اما وابستگی بنیادینم چیست؟
در طول تزکیه در حال ازبین بردن وابستگیها بودهام اما آنها بعداً دوباره بازمیگشتند و گاهی اوقات قویتر از قبل بودند. نگران این موضوع بودم: آیا امیدی به چنین تزکیه کردنی هست؟ آیا میتوانم تا کمال تزکیه کنم؟ اگر نه، چه کاری باید انجام دهم؟
در وبسایت مینگهویی چند مقاله دربارۀ چگونگی ازبین بردن وابستگی به خودخواهی و نپذیرفتن انتقاد خواندم. میدانم این وابستگیها در من ساکن شدهاند.
این وابستگیها بعد از تولد در من شکل گرفته بودند و به کیهان کهن تعلق داشتند. میدانستم که باید آنها را دور بیندازم تا به موجودی در کیهان جدید تبدیل شوم. این همچنین همان عنصر خودخواهی بود که مرا به پایین میکشید و سرعت تزکیهام را آهسته میکرد. آن عمیقاً درونم پنهان شده بود.
این خودخواهی همچنین در دیدگاههایم نسبت به امور مردم عادی منعکس شده بود. ما باید به سایر تمرینکنندگان احترام بگذاریم اما من بیشتر علاقهمند به گوش دادن به آن افرادی بودم که در امور مردم عادی توانا بودند. مانند کسی که خانهای خریده بود، کسی که از لحاظ مالی وضعیت بهتری داشت، کسی که مقام رسمی داشت و کسی که زندگی خوبی با دریافت حقوق بازنشستگی از دولت داشت. من در تحسین زندگی مردم عادی گیرافتاده بودم.
استاد بیان کردند:
«مريدان دافاي من که افکار بشري قوي داريد: مسيري که شما را در آن هدايت میکنم بهسوي خدا بودن ميرود، با اين حال برخي از شاگردان به عقايد و تصورات بشري، محکم چسبيدهاند.» («در اصلاح فا افکارتان بايد درست باشد، نه بشري» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر 3)
«اينکه بتوانيد وابستگیهای انسان عادی را رها كنيد، امتحاني سرنوشتساز در مسير راهتان براي موجودی فوقالعاده شدن بهصورتي واقعی است. هر مريد كه بهطور حقيقي تزكيه ميكند اين امتحان را بايد بگذراند، زيرا اين خط فاصل ميان يك تزكيهكننده و يک انسان عادي است.» («تزکیه حقیقی» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
بعد از آگاهی از اهمیت رها کردن تصورات مردم عادی، بدنم احساس بسیار سبکتری داشت. بسیاری از افکار بد و وابستگی به شهرت، منفعت و احساسات ناپدید شدند. یک مانع نامرئی آن چیزها را از خود حقیقیام جدا کرد. هنوز میتوانستم آنها را ببینم، اما آنها نمیتوانستند مانند قبل قلبم را فریب دهند.
استاد به من تذکراتی دادند که به من اجازه دهند که وابستگیهای بنیادینم را ببینم و به من کمک کردند که آنها را نابود کنم.
به احساسات بسیار وابسته بودم. مشکلات خانوادگی بیش از حد زمانم را تلف میکرد. نمیتوانستم سه کار را بهخوبی انجام دهم و آزرده خاطر شده بودم و احساس میکردم که زندگی غیرمنصفانه است.
هیچ چیزی در طول تزکیه اتفاقی نیست و وابستگیام میبایست ازبین برده میشد. با این حال، برخی موانع وجود داشتند که نمیتوانستم بر آنها غلبه کنم.
همواره با موانعی مواجه میشدم و دائماً در مسیر تزکیهام سقوط میکردم. در نهایت متوجه شدم که همه مشکلاتی که با آنها مواجه شدم برای کمک به من است که کارمایم را بازپرداخت کنم و وابستگیهایم را ازبین ببرم.
استاد بیان کردند:
«وابستگیهایی که نمیتوانید در محیط مردم عادی آنها را رها کنید، همگی باید رها شوند. تمام وابستگیهایتان، تا وقتی که آنها را دارید، همگی باید در محیطهای مختلف، دور ریخته شوند. شما خواهید لغزید، و از آن، حقیقت را درک میکنید. اینگونه تزکیه میکنید.» (جوآن فالون)
روابط خانوادگی میتواند محیط تزکیه بسیار خوبی را فراهم آورد. رایجترین مشکلِ بین من و اعضای خانوادهام و همتمرینکنندگان این بود که وابستگیهای آنها را جستجو میکردم و نگاه به درون را نادیده میگرفتم.
مقالهای که مدتها پیش میخواندم را بهیاد میآورم. نویسنده گفت که احساسات مانند آب است. غیرتمرینکنندگان در احساسات غوطهور شدهاند، مانند یک ماهی که در آب غوطهور است. آنها در آن احساس راحتی میکردند اما پرندگان فکر میکردند که ماهیها در حال رنج کشیدن هستند چراکه نمیتوانند بدون آب زندگی کنند.
به خودم گفتم که من مانند یک پرنده هستم نه یک ماهی. نیاز داشتم که از احساسات بیرون بیایم و آن را با نیکخواهی جایگزین کنم.
بعد از اینکه استاد آن وابستگی را برای من ازبین بردند، ذهنم احساس بسیار بهتری داشت.
پسرم فالون گونگ را تمرین میکند و ما به یکدیگر کمک کردهایم که در تزکیهمان رشد کنیم. او با بیمیلی موافقت کرد که دو سخنرانی از جوآن فالون را هر روز با من مطالعه کند.
با این حال، او هنوز نمیتوانست آرام بنشیند و همیشه وقتی مطالعه میکردم، این سو و آن سو میرفت یا صحبت میکرد. مجبور بودم خودم را کنترل کنم که عصبانی نشوم. در ابتدا، او را سوار بر ماشین کردم و به محل ساکتی بردم که فا را در ماشینم مطالعه کنیم بهطوری که نتواند هیچ فرصتی برای انجام کار دیگری پیدا کند.
او چندبار عصبانی شد چراکه نمیتوانست همیشه بر مطالعه تمرکز کند یا اینکه صرفاً تمایلی به مطالعۀ فا نداشت. یک بار او بهقدری سر و صدا ایجاد کرد که بهسختی میتوانستم بخوانم.
فهمیدم که باید شینشینگم را حفظ کنم بنابراین به خواندن ادامه دادم و این رفتارش را نادیده گرفتم. او بلافاصله به ایجاد اختلال خاتمه داد و به من در مطالعه فا پیوست، انگار که چیزی اتفاق نیفتاده است. هرچه بیشتر میخواند، جدیتر میشد.
سپس از او پرسیدم: «چرا به ایجاد مزاحمت خاتمه دادی؟»
او پاسخ داد: «من اشتباه میکردم. مطالعه فا باید جدی باشد و حقیقتاً چیز خوبی است.»
او دیگر هرگز هنگام مطالعه فا مشکل ایجاد نکرد.
همیشه او را ترغیب میکردم که هر روز عصر پنج سری تمرین را همراه من انجام دهد. در نتیجه، او به شاگرد خوبی تبدیل شد و در طول ترم گذشته، اغلب جزء پنج نفر برتر قرار میگرفت.
معلمش مرا صدا زد که بگوید او در مدرسه بسیار خوب رفتار میکند. او همچنین تمایل دارد که پاسخ سؤالات را بدهد و بسیار منضبط است.
ما اغلب درکهایمان از فا را بهاشتراک میگذاریم و به وابستگیهای یکدیگر اشاره میکنیم. متوجه شدم که او دارای صفات خوب بسیاری است. او هرگز از چیزی که دیگران میگفتند ناراحت نمیشد و بعد از مورد انتقاد قرار گرفتن رنجیدهخاطر نمیشد.
سابقاً فکر میکردم که او باری بر روی دوش من است. اما اکنون ما بیشتر مانند همتمرینکنندگان به یکدیگر کمک میکنیم که با پشتکار تزکیه کنیم.
هرچه بیشتر وابستگیها ازبین برده شوند، میتوانم فا را بادقت بیشتری مطالعه کنم و سختیها را آسانتر پشت سر بگذارم. میتوانم به وضعیتی از سکون در مدیتیشن برسم انگار داخل یک پوسته تخممرغ نشستهام.
میدانم که تزکیه هیچ راه میانبری ندارد و باید در هر لحظه شینشینگم را تزکیه کنم.
هنوز راهی طولانی برای رفتن در مسیر تزکیهام دارم و از الزامات استاد دور هستم. اما استاد مهربان هرگز مرا رها نکردهاند. باید به عهد و پیمانهایم عمل کنم و مأموریتم را بهانجام برسانم.
تمایل دارم که بهمنظور دلگرمی خودم و سایر تمرینکنندگان این شعر استاد را نقل قول کنم:
در دائو
حاضر، اما قلب جای دیگری است—
در هماهنگی کامل با دنیا.
نگاه کردن، اما اهمیت ندادن به دیدن—
رها از توهم و وسوسه.
گوش کردن، اما اهمیت ندادن به شنیدن—
ذهنی بهسختی برآشفته.
خوردن، اما اهمیت ندادن به چشیدن—
دهانی رهاشده از وابستگی.
انجام دادن، اما بدون درطلببودن—
پیوسته در دائو مستقر.
آرام، اما بدون هیچ فکری—
شگفتی واقعی میتواند دیده شود. (هنگ یین)