(Minghui.org) وقتی در سال ۲۰۰۴ شروع به تمرین فالون دافا کردم، کار ثابتی نداشتم. درنتیجه زمان زیادی داشتم تا کارهای هماهنگی بیشتری را برای پروژههای دافا قبول کنم. علاوه بر کارهایی که انجام میدادم، همتمرینکنندگان را ملاقات میکردم، هفتهنامۀ مینگهویی را تحویل میدادم و بهدنبال محلی برای مطالعه گروهی فا میگشتم.
در ابتدای تزکیهام، خودم را به عنوان تمرینکنندهای جدید درنظر میگرفتم، درنتیجه در کارها به تمرینکنندگان قدیمی و هماهنگکنندگان کمک میکردم.
اما وقتی دو هماهنگکننده محلی بازداشت شدند و به مرکز شستشوی مغزی برده شدند، از من خواسته شد که پروژههایی را هماهنگ کنم که آنها انجام میدادند. موافقت کردم اما نمیدانستم که هماهنگ کردن مشخصاً شامل چه کارهایی میشود و چگونه باید آن را انجام دهم.
کسب تجربه
کمی پس از اینکه گفتم کار هماهنگکنندگی را میپذیرم، بیتجربگیام خودش را نشان داد.
یک روز که تعداد زیادی از تمرینکنندگان در نزدیکی یک مرکز شستشوی مغزی افکار درست میفرستادند، یک تمرینکنندۀ جدید به آنجا آمد. او گفت که مأموران پلیس او را دنبال کرده و خانهاش را محاصره کردهاند.
این معضلی ایجاد کرد. برخی از تمرینکنندگان گفتند ازآنجاکه ممکن است پلیس او را دنبال کرده باشد و همه را بازداشت کند، بهتر بود که او به آنجا نمیآمد.
یکی از تمرینکنندگان با او آنجا را ترک کرد، اما تمرینکننده دیگری گفت که هنوز خطر وجود دارد و پیشنهاد کرد که به تجمع خاتمه دهیم. برخی از تمرینکنندگان متفرق شدند.
ذهنم خالی بود و منتظر بودم که کسی به من بگوید چکار باید بکنم. نهایتاً فهمیدم که باید جلسه را خاتمه دهم و فوراً از همه بخواهم که آنجا را ترک کنند. وقتی تمام تمرینکنندگان بدون بروز خطر آنجا را ترک کردند، احساس آرامش کردم.
اما یکی از تمرینکنندگان در مقابل دیگران از من انتقاد کرد. او گفت که من از فرصت برای ازبینبردن شیطان استفاده نکردم، زمان زیادی تلف کردم و در بین تمرینکنندگان هراس بیشتری ایجاد کردم.
با شنیدن این اظهارات احساس ناکامی و فشار کردم و فکر کردم که هماهنگکننده بودن را رها کنم. اما بهسرعت آرام شدم و نکته خوبی را در اظهارات آن تمرینکننده دیدم. میتوانستم وضعیت را بهگونۀ متفاوتی اداره کنم. باید با افکار درست با این چالش مواجه میشدم و توهم اینکه تحت تعقیب هستیم یا ممکن است بازداشت شویم را انکار میکردم.
تصمیم گرفتم از این رویداد درس بگیرم و دفعۀ بعد بهتر عمل کنم.
بررسی وضعیتها بر اساس فا
یکی از تمرینکنندگان با تمرینکنندۀ دیگری که مکانی برای مطالعه گروهی فا تأمین کرده بود تماس گرفت و پیشنهاد کرد که ازآنجاکه محیط پرتنش است، برای مدتی جلسات را برگزار نکنند.
این بار بر اساس فا درباره این موضوع فکر کردم. ازآنجاکه مطالعه گروهی فا تمرینکنندگان محلی را متحد میکند، آن باید برگزار میشد. اگر آن را متوقف میکردیم، تنها نیروهای شیطانی خوشحال میشدند.
روز بعد با تمرینکنندۀ دیگری تبادل تجربه کردم و به همان نتیجه رسیدیم. با آن تمرینکنندهای که پیشنهاد توقف مطالعه فا را داده بود، ملاقات کردیم و با او تبادل نظر کردیم. همدیگر را تشویق کردیم که هر نوع ترسی را ازبین ببریم.
بهزودی تمرینکنندگان محلی بهصورت بدنی واحد متحد شدند تا تمرینکنندگان بازداشتشده را نجات دهند. چند تمرینکنندهای که از روی ترس مخفی شده بودند نیز به این تلاش پیوستند.
مرکز شستشوی مغزی بسته شد و محیط منطقۀ ما متعادل شد.
با مطالعه آموزشهای استاد درخصوص دستیاری و هماهنگی پروژههای دافا مطالب زیادی آموختم.
«...فقط با فروتنی میتوانید کارها را بهخوبی انجام دهید. نیکنامی و وجهۀ شما بر اساس فهمی خوب از فا بنیان گذاشته میشود.» («چگونگی ارائۀ کمک و دستیاری» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
«هیچ شهرت، علاقۀ شخصی یا عنوان رسمی بهجز عمل تزکیه در دافا وجود ندارد.» («ضربهای شدید» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
با مطالعه این فا درک بهتری از چگونگی هماهنگکردن پیدا کردم. دیگر سرزنشهای همتمرینکنندگان را شخصی درنظر نگرفتم.
هماهنگ کردن پروژههای دافا
من با تمرینکنندگانی که پروژههای مشخصی از دافا مانند مکانهای آمادهسازی مطالب و مکانهای کمک فنی را هماهنگ میکردند، ارتباط برقرارکردم و از آنها کمک خواستم. پروژههای موجود بدون دردسر ادامه پیدا کردند.
تقویم روشنگری حقیقت دافا یک پروژه مهم فصلی بود. با تمام این فرآیند آشنا نبودم اما بر تمرینکنندگانی تکیه کردم که قبلاً در آن شرکت کرده بودند و بر بسیاری از مشکلات غلبه کرده بودند.
در ابتدا گروهی از تمرینکنندگان کار را شروع کردند، اما برای شروع تنها توانستند تعداد کمی تقویم درست کنند. وقتی فهمیدم که تقاضا بسیار زیاد است، مکانهای تولید بیشتری ترتیب دادم و گروههایی برای درست کردن و حملونقل اضافه کردم.
همچنین برخی از تمرینکنندگان باتجربه را دعوت کردم تا ماجراهای خود را در خصوص توزیع تقویمها، با گروهی از سرپرستان تیم بهاشتراک بگذارند. سپس سرپرستان تیم این تجربیات را با اعضای گروه بهاشتراک گذاشتند. تمرینکنندگان بیشتری در کار توزیع شرکت کردند و هزاران تقویم برکات فالون دافا را به خانوادهها رساند.
آشکار کردن عقاید و تصورات بشریام
هنگام هماهنگی عقاید و تصورات بشری بسیاری یافتم.
تمرینکننده الف کار درست کردن تقویم را هماهنگ میکرد. او بهدلیل آزمون شینشینگ، تنبلی کرد و دیگر نیامد.
با تجربهای که داشتم، توانستم او را درک کنم. اما پس از مدتی، از اینکه همکاری نمیکرد ناراحت شدم. سپس درک کردم که باید بیشتر باملاحظه باشم. باید او را تشویق و کمک کنم تا از این آزمون با موفقیت گذر کند.
تمرینکننده ب نیز در همان پروژه کار میکرد. او بامهارت بود و محصول باکیفیتی تولید میکرد. اما همیشه بهجای اینکه با دوچرخه بیاید، پیاده میآمد و هرگز تبادل نظر نمیکرد.
وقتی پروژه به نیروی بیشتری نیاز داشت، او مشغول به کاری عادی شد و حتی زمان کمتری برای پروژه صرف کرد. بدون اینکه دلیل کارهای تمرینکننده ب را بدانم، شروع به شکایت کردم.
تنها بهطور سطحی وضعیت خانواده او را دیده بودم. سه فرزندش کار میکردند و شوهرش هم کسبوکاری داشت. فکر میکردم که او نیاز به کار نداشته باشد.
اما بعداً فهمیدم که او از دوچرخهسواری میترسید و ازآنجاکه شوهرش پس از اتمام پروژهای پولی دریافت نکرده بود، کسبوکارش سودآور نبود. برای اینکه کسبوکارش را پابرجا نگهدارد، مجبور شده بود پول قرض کند.
فهمیدم که تسلیم تلقین فکری حزب شده بودم که میخواست بهجایاینکه باملاحظه باشم، افکارم را بر او تحمیل کنم.
استاد بیان کردند:
«درحالیکه کار میکنید، لحن صدای شما، خوشقلبیتان و استدلال شما میتواند قلب یک شخص را تغییر دهد، درصورتیکه دستوردادنها هرگز نمیتوانند.» («خوشفکری» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر)
فای استاد مرا بهعنوان یک هماهنگکننده بالغ کرد. گرچه من تنها یک ذرۀ ریز هستم، میخواهم با همتمرینکنندگان مانند بدنی یکپارچه کار کنم.