(Minghui.org) من یک کارگر بازنشسته و ۶۶ ساله هستم. سابقاً صبح زود برای خرید سبزی به بازار خاصی میرفتم. به این دلیل برای خرید سبزی به آن بازار میرفتم تا بتوانم درباره فالون دافا (که فالون گونگ نیز نامیده میشود) با افراد آنجا صحبت کنم. کمکم با فروشندگان آنجا آشنا شدم.
فروشنده بداخلاق
فروشندهای در این بازار بود که خلقوخوی تندی داشت. اغلب با سایر فروشندگان، همینطور با مشتریان مشاجره میکرد. حتی برایش مهم نبود که آیا از او خرید کنید یا نه. سر بیاهمیتترین موضوعات عصبانی میشد. بنابراین بهطور طبیعی وضعیت کسبوکارش ضعیف بود. اغلب از او خرید میکردم تا درباره فای راستین به او بگویم که میتوانست به وی کمک کند زندگیاش را بهبود بخشد.
هرگز از سبزیجاتش ایراد نمیگرفتم و اگر گران میفروخت یا مقدار سبزیهایم را کم میداد، با وی بگومگو نمیکردم. فقط با نظرش موافقت میکردم و میگفتم مشکلی نیست.
ازآنجاییکه با او خیلی خوب رفتار میکردم، نسبت به من احساس خیلی خوبی داشت. میگفت: «مریدان دافا با بقیه مردم فرق میکنند. سایرین نه تنها با من چانه میزنند، بلکه پس از اینکه پولشان را پرداخت کردهاند، مقدار بیشتری سبزی از من میگیرند.»
هر بار او را میدیدم و از او سبزی میخریدم، بیشتر درباره دافا با وی صحبت میکردم، اینکه فالون دافا در سراسر جهان گسترش یافته است و چگونه رئیس سابق حزب کمونیست چین (ح.ک.چ)، جیانگ زمین و گروهش فالون دافا را تحت آزار و شکنجه قرار دادهاند.
دیویدیها و جزوههای فالون دافا را به او دادم. او را تشویق میکردم که عبارات: «فالون دافا خوب است، حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است.» را اغلب تکرار کند و توضیح میدادم که با انجام این کار زندگیاش از هر جنبه بهتر و وی شخص شادتری خواهد شد.
او چیزهای زیادی از من آموخت و تصمیم گرفت از ح.ک.چ خارج شود. همچنین مطالب فالون دافا را برای خانواده و دوستانش برد تا بخوانند. بعداً حتی به ده نفر کمک کرد تا از ح.ک.چ خارج شوند.
تغییراتش واضح و مشهود بود. بهندرت عصبانی میشد و اغلب لبخند میزد. پس از آن کسبوکارش بهتر شد.
تحقق رؤیایش
برای اینکه به تعداد بیشتری از مردم کمک کنم از ح.ک.چ خارج شوند و درباره فالون دافا به آنها بگویم، شروع به خرید سبزیجات در بازار دیگری کردم. بنابراین برای مدتی طولانی به آن بازار نرفتم.
بعداً یک روز درحالی که بیرون بودم، بهطور اتفاقی به آن بازار رفتم و به این فروشنده سرزدم. او فوراً مرا شناخت و با خوشحالی از من استقبال کرد. پرسید چرا برای مدتی طولانی به آنجا نرفتهام و گفت دلش برایم تنگ شده است. از دیدنش خوشحال بودم و پرسیدم چه کار میکند. او ماجرای زیر را برایم تعریف کرد:
«من هر روز بارها عبارات "فالون دافا خوب است. حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است." را تکرار میکنم. چرخش این نه کلمه را بهطور مداوم در بدنم احساس کردهام. آن احساس فوقالعادهای است که تا عمق قلبم میرود.»
«با مشتریانم خوشرو هستم، به آنها کمک میکنم سبزیجات خوبی را انتخاب کنند و نسبت به آنها منصف هستم. به خانمهای مسنی که اینجا میآیند کمک میکنم، گویا آنها مادر من هستند. پس از اینکه در خریدشان به آنها کمک میکنم، سبزیجات را در چرخ دستیشان میگذارم، همواره لبخند میزنم و از آنها بهخاطر خریدشان تشکر میکنم. این موضوع همه جا پخش شده و درحالحاضر همه افراد مسن میگویند من آدم خوبی هستم و اغلب از من خرید میکنند.»
«اکنون تمام روز لبخند میزنم و کسبوکارم خیلی خوب است. دیگر با هیچ کسی بحث نمیکنم، همه میتوانند متوجه تغییرات من بشوند.»
فروشندگان اطراف وی گفتند که او به شخص دیگری تبدیل شده است و اینکه میشنوند او درباره خوبی دافا با مردم صحبت میکند و توضیح میدهد که چرا جیانگ زمین پلید و شرور است.
آنگاه به من گفت که او درباره افرادی که از مزایای فالون دافا بهره بردهاند، مقالات بسیاری خوانده و از من پرسید آیا میتوانم داستانی درباره او بنویسم و آن را منتشر کنم. گفت میتوانم از اسم مستعار «داهای» (به معنی دریای بزرگ) استفاده کنم، زیرا وی در نیروی دریایی خدمت کرده و آن را به پایان رسانده است.
سپس از وی پرسیدم ازآنجاییکه رابطه تقدیری خوبی با دافا دارد، چرا خودش تمرین فالون دافا را شروع نمیکند. مرید دافا بودن خوششانسی بزرگی است و خودش پس از شروع این تمرین، متوجه خواهد شد.
او توضیح داد که هر روز صبح خیلی زود بیدار میشود تا سبزی بخرد و بفروشد و تمام روز را کار میکند. فکر نمیکند وقت داشته باشد دافا را یاد بگیرد. در ادامه گفت که درباره شروع کار دیگری فکر میکند تا وقت آزاد بیشتری داشته باشد و اینکه اگر او را دوباره آنجا ندیدم، دلیلش این است که او دیگر فالون دافا را تمرین میکند. بار بعد که به بازار رفتم، او آنجا نبود. متوجه شدم که رؤیایش برای تمرین کردن فالون دافا به حقیقت پیوسته است.