(Minghui.org) در سال ۱۹۹۷ تمرین فالون دافا را شروع کردم. پس از گذشت چند روز، برونشیت و بیخوابی شدیدی که بیش از ۲۰ سال از آن رنج میبردم، ناپدید شدند.
به گروه مطالعۀ فای آخر هفته پیوستم و به معرفی دافا در مناطق اطراف کمک کردم. بسیاری از افراد شروع به تمرین کردند و مزایای فوقالعادهای را در ذهن و بدنشان تجربه کردند.
صداقت تمرینکننده
خانم وانگ یک تمرینکننده فالون دافا است که با شغل نظافتچی زندگی خود را میگذراند. حقوق ماهانهاش فقط ۵۰۰ یوآن بود. اما یک روز بعد از جارو کردن کف اتاق، ۸۰۰۰ یوآن پیدا کرد. بهجای برداشتن پول برای خودش، آن را به دفتر مشترکین محلی تحویل داد. شوهر و همسایگانش او را به سخره گرفتند چراکه او حتی توان مالی پرداخت هزینههای مهد کودک فرزندش را نداشت.
به آنها گفت که از چه بیماریهایی رنج میبرده و چطور بعد از پیروی کردن از اصول حقیقت- نیکخواهی- بردباری بیماریها ناپدید شدند. پولی که پیدا کرده بود مال خودش نبود و احساس میکرد که اگر پول شخص دیگری را بردارد، روی دیدن استاد دافا را نخواهد داشت.
وقتی به شوهرش پیشنهاد کرد که باید مغازهای باز کنند و کوفته بفروشند، فقط دو ماه بود که تمرین میکرد. کسب و کارش رونق گرفت و گاهی اوقات درآمدش بیشتر از درآمد شوهرش میشد.
راهاندازی یک گروه مطالعۀ فا
دوستان، بستگان و پسرم بعد از مشاهدۀ تغییرات مثبت در من، تمرین فالون دافا را شروع کردند. پسرم هنوز به مدرسه ابتدایی میرفت، بنابراین نمیخواستم صبح او را برای انجام تمرینها بیدار کنم. در کمال تعجب، زمانی که مدیتیشن نشسته را انجام میدادم، آمد و کنار من نشست. به من گفت که استاد، آن شخصی که عکسشان در کتاب جوآن فالون است، او را بیدار کردند. پسرم تعجب کرده بود که چطور استاد از اسمش آگاهی داشتند.
در سال ۱۹۹۸ تعداد تمرینکنندگان جدید در منطقۀ ما بهسرعت افزایش یافت، بنابراین به تشکیل یک گروه مطالعۀ فای بزرگ کمک کردم. صاحب شرکتی که تمرینکننده نبود، به ما اجازه داد که بهطور رایگان از یک اتاق کنفرانس استفاده کنیم.
یکشنبهها فا را در آن سالن مطالعه میکردیم و تمرینها را در فضای بیرون انجام میدادیم. موسیقی آرامشبخشِ تمرین، بسیاری از رهگذران را جذب میکرد. تمرینها را بهطور رایگان به مردم آموزش میدادیم و تجربههای تزکیه دربارۀ مزایای ذهنی و جسمی بعد از تمرین دافا را بهاشتراک میگذاشتیم.
تومور یک خانم مسن بعد از مطالعۀ فا و هنگام استفاده از دستشویی از بدنش خارج شد. خانم دیگری که مبتلا به عفونت کلیه، ضربان قلب بالا، التهاب دهانۀ رحم، درد مفاصل و آب مروارید بود، کمی بعد از شروع تمرین دافا بهبود یافت.
شوهرش یکی از اعضای حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) بود و دیدگاههای الحادی شدیدی داشت. او بعداً تصوراتش را تغییر داد و شروع به تمرین کرد. او تومور بزرگی بر روی پیشانیاش داشت که یک هفته بعد از تمرین ناپدید شد.
گروه مطالعۀ فای ما خیلی سریع رشد کرد و حدود ۲۰۰ تمرینکننده در آن شرکت میکردند.
دو سال کار اجباری
از زمانیکه جیانگ زمین، رئیس سابق ح.ک.چ، آزار و شکنجه فالون دافا را در سال ۱۹۹۹ آغاز کرد، مرا به یک بیمارستان روانی، مرکز شستشوی مغزی، اردوگاه کار اجباری و زندان بردهاند. این آزار و شکنجه بدبختی بزرگی برای خانوادهام بههمراه آورد.
وقتی از زندان آزاد شدم، فا و مقالات تبادل تجربه بر روی وبسایت مینگهویی را میخواندم. متوجه شدم که من اینجا نیستم که تحت آزار و شکنجه قرار گیرم، بلکه اینجا هستم که در مسیر تزکیۀ نظم و ترتیب داده شده توسط استاد گام بردارم.
یک افسر پلیس بعد از یافتن مطالب اطلاعرسانی دافا در خانهام، مرا به حبس طولانیمدت تهدید کرد، اما به او گفتم که از حرفهایش هراسان نمیشوم.
بعداً مرا برای دو سال به یک اردوگاه کار اجباری بردند. نگهبان آنجا به من گفت: «میبایست دورۀ زندان طولانیمدتی به تو داده میشد، نه اینکه به دو سال در یک اردوگاه کار اجباری محکوم شوی. نمیتوانم درک کنم که چطور این اتفاق افتاده است.»
به آن نگهبان گفتم که گفتن حقایق درباره فالون دافا غیرقانونی نیست و حتی نمیبایست به دو سال کار اجباری محکوم میشدم. در فرصتهای بسیاری درباره دافا با آن نگهبان صحبت کردم و سپس به آنها کمک کردم که ح.ک.چ و سازمانهای وابستهاش را ترک کنند.
زندانیان در سلولم نیز ح.ک.چ را ترک کردند. یک از زندانیان حتی تمایل داشت بعد از آزادیاش دافا را تمرین کند. سپس بخت و اقبال این زندانی بهطور چشمگیری عوض شد، پروندهاش با پرداخت غرامت به شاکی حل و فصل شد و او آزاد شد. به او گفتم که بهخاطر باور به دافا بوده است.
انکار آزار و شکنجه
در ابتدا این آزار و شکنجه را نفی نمیکردم، اما بعد از اینکه آرام شدم و بهدرون نگاه کردم، این کار را انجام دادم. وقتی مأموران پلیس کامپیوترها و پرینترهایم را مصادره کردند، فکر کردم که آنها «مدارک» لازم برای محکوم کردنم را دارند. ذهنیتم این بود که بهجای اینکه در زندان برای مدتی طولانی زندانی شوم، بهتر است به یک اردوگاه کار اجباری برده شوم.
در اردوگاه کار اجباری، مجبور بودم برای مدتی طولانی زیر آفتاب سوزان بایستم. وقتی پسر و عروسم به دیدنم آمدند، گفتند که شدیداً خسته بهنظر میرسم. به آنها گفتم که به من اجازه داده نمیشود که تا بعد از نیمه شب بخوابم و مجبورم که قبل از ساعت ۵ صبح بیدار شوم.
بعد از اینکه ۴۴ روز بهزور در معرض آفتاب قرار گرفتم، در قلبم به استاد گفتم که میبایست این آزار و شکنجه را نفی کنم. روز بعد به کارگاهی برده شدم اما فکر کردم که آن نیز غیرقابلقبول است چراکه باید فا را مطالعه میکردم و تمرینها را انجام میدادم. سپس چند روز بعد آزاد شدم. متوجه شدم که در همان وهلۀ اول میبایست از استاد کمک میخواستم.
در نهایت موفق به رها کردن وابستگیهایم شدم و درک کردم که مطالعۀ فا، فرستادن افکار درست و روشنگری حقایق، سه کاری هستند که تمرینکنندگان باید بهخوبی انجام دهند. اکنون هر روز سه سخنرانی فا را مطالعه میکنم و با مردم درباره خوبیهای دافا صحبت میکنم.