(Minghui.org) تمرین فالون دافا را در پایان سال ۱۹۹۴ شروع کردم. تحت محافظت استاد بدنم سالم شده است و در طول مسیر تزکیهام معجزات بسیاری را تجربه کردهام. همچنین به تمرینکنندگان محلی کمک کردهام که شکایات کیفری خود را علیه جیانگ زمین، رئیس سابق حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و آغازگر آزار و شکنجۀ این تمرین، تنظیم کنند.
تمایل دارم برخی از تجربیاتم را بهاشتراک بگذارم.
اشاراتی از جانب استاد
در سال ۲۰۰۳ مرا به اردوگاه کار اجباری زنان تیانجین بردند. بیش از ۲۰ تمرینکنندۀ دافا در بخشی که من آنجا بودم را مجبور کردند که بیانیه تضمینی در تقبیح فالون دافا بنویسند. تنها تمرینکنندهای که از این کار امتناع ورزید، یان یان (اسم مستعار) بود! بدون توجه به اینکه مأموران چقدر بیرحمانه با او رفتار کردند، او فقط نوشت: «فالون دافا خوب است و راه صالح است. حقیقت- نیکخواهی- بردباری خوب است.» بقیه ما فکر کردیم که رفتار او عجیب است و با کارش موافق نبودیم.
ما مجبور به انجام کارهای سخت بودیم. یکی از کارها این بود که از کیسههای بزرگ حبوبات، دانههای خوب را جدا کنیم. یان یان فقط مشتی دانه برمیداشت و آنها را در ظرف میریخت. همه دانههایی که او برمیداشت، بزرگ، براق و تمیز بودند. برای بقیه ما سخت بود که دانههای خوب را جدا کنیم.
چرا چنین تفاوت بزرگی بین او و بقیۀ ما وجود داشت؟ نمیتوانستم دلیلش را کشف کنم.
رفتم و کنارش نشستم و فهمیدم که این فقط یکبار نبود، آن در چند روز متوالی اتفاق افتاد. وقتی فرد مسئول بررسی دانهها پرسید: «چه کسی این ظرف حاوی دانههای خوب را جدا کرده است؟» رئیس زندانیان گفت: «یان یان بوده است.»
اکنون متوجه شدم که استاد مهربان به ما تذکر میدادند که یان یان درست است و کاری را انجام میدهد که یک تمرینکننده باید انجام دهد! درحالیکه بقیه ما از روی ترس و وابستگیهای خود بیانیههای تضمین را نوشتیم و سعی کردیم بهانههایی برای اعمالمان پیدا کنیم.
آزاد شدن از بازداشتگاه
در سال ۲۰۰۶ من و یکی از تمرینکنندگان محلی را بازداشت کردند و در بازداشتگاه حبس کردند.
سخنان استاد را بهوضوح بهیاد میآورم:
«فرقی نمیکند چه وضعیتی است، با درخواستها و دستورات شیطان یا آنچه که تحریک میکند همکاری نکنید.» («افکار درست مریدان دافا قدرتمند است» از نکات اصلی برای پیشرفت بیشتر ۲)
مأموران سعی کردند مرا مجبور به رها کردن باورهایم کنند. بهدرون نگاه کردم و فهمیدم که در دلم نسبت به آنها نفرت داشتم. افکارم را اصلاح کردم، با مهربانی با زندانیان و مأموران درباره فالون دافا صحبت کردم و از آنها خواستم که حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای وابسته به آن را ترک کنند. همه زندانیان همبند من موافقت کردند که از حزب خارج شوند.
بازداشتگاه فقط دو نگهبان زن داشت، بنابراین در ذهنم از استاد خواستم که مرا به بند دیگری منتقل کنند.
آن شب مرا منتقل کردند.
افراد در هر دو بخش غافلگیر شدند. به آنها گفتم که این استادم بودند که برای من نظم و ترتیب دادند تا برای نجات آنها بیایم. سپس به همه افراد در بخش دیگر کمک کردم که ح.ک.چ را ترک کنند.
بهمنظور مخالفت با بدرفتاریها، دست به اعتصاب غذا زدم. یک هفته بعد، مأموران هفت یا هشت نفر را آوردند تا مرا تحت خوراندن اجباری قرار دهند. با آنها همکاری نکردم و از استاد درخواست کمک کردم.
آنها مرا به اورژانس یک بیمارستان بردند. پزشک مرا معاینه کرد و به نگهبانان گفت: «وضعیت سلامتیاش خیلی بد است. اگر تحت خوراندن اجباری قرار گیرد، خطر مرگ وجود دارد.» پزشک اصرار کرد که اگر میخواهند مرا تحت خوراندن اجباری قرار دهند، فردِ مسئول باید برگهای را امضاء کند و مسئولیت آن را بهعهده بگیرد.
هیچکدام از مأموران نمیخواستند برگه را امضاء کنند، مأموران مجبور شدند مرا به بازداشتگاه برگردانند و سه روز بعد به خانوادهام گفتند که برای بردن من بیایند. بنابراین با نیکخواهی استاد آزاد شدم.
استاد به من تذکر میدهند که بهدرون نگاه کنم
برای مدتی طولانی با چند تن ازتمرینکنندگان تضادهایی داشتم. فکر میکردم که حق با من است و نظراتم را تغییر نمیدادم. به دیدۀ تحقیر به آنها نگاه میکردم، عصبانی بودم و همیشه شکایت میکردم. دیگر نمیخواستم با آنها تعاملی داشته باشم.
بهدنبال دفترچه خاطراتم گشتم تا افکارم را بنویسم، اما نتواستم آن را پیدا کنم. کتاب دیگری را باز کردم و متوجه پاراگرافی شدم که آنجا نوشته شده بود. نقلقولی از مقالۀ تبادل تجربه یک تمرینکننده بود. آن دقیقاً به مشکلم اشاره میکرد.
استاد میخواستند آن را ببینم. متوجه شدم که یک تمرینکننده نباید بر اساس شکل ظاهری دربارۀ امور قضاوت کند، چراکه تضادها میتوانند برای نشان دادن مشکلاتی استفاده شوند که در رابطه با تفکر و رفتارمان وجود دارد.
اشارات استاد به من کمک کرد که اهمیت نگاه بهدرون را درک کنم. برای ازبین بردن همه عقاید و تصورات بشریام، افکار درست فرستادم. میدانستم که آنها بخشی از من نیستند و باید دور ریخته شوند.
پرواز در آسمان
زمانیکه تصمیم گرفتم یک مقاله تبادل تجربه برای وبسایت مینگهویی بنویسم، با مداخلات بسیاری مواجه شدم. احساس میکردم که تجربیات تزکیهام در مقایسه با معجزاتی که سایر تمرینکنندگان با آنها مواجه شده بودند، بیاهمیت هستند. بنابراین نوشتن مقالهام را دائماً بهتأخیر میانداختم.
بعداً متوجه شدم که مهم نیست چقدر معجزاتم ساده و ناچیز بهنظر میرسند، آنها هنوز برکاتی از دافا هستند و قدرت ازبین بردن نیروهای کهن و کمک به ارائۀ نجات به دیگران را دارند.
زمانی که شروع به نوشتن مقالۀ تبادل تجربه کردم، رؤیای واضحی داشتم. در آسمان پرواز میکردم و میتوانستم سرعت و ارتفاعم را کنترل کنم. همانطور که به بالاتر پرواز میکردم، احساس بهتری داشتم. به وجد آمدم! وقتی سرم را خم کردم تا به پایین نگاه کنم، شروع به سقوط کردم، اما توانستم سرعت پایین آمدنم را کنترل کنم. مانند پا گذاشتن بر روی ترمز بود.
مانند هواپیمایی بدون موتور روی زمین سُر خوردم و فرود آمدم. این بهترین رؤیایی بود که تا بهحال دیده بودم! در آن لحظه تصمیم گرفتم که بهطور محکم و استوار تزکیه کنم و سه کار را بهخوبی انجام دهم.
استفاده از تلفن همراه برای نجات موجودات ذیشعور
در سال ۲۰۱۲ بهمنظور تماس با افراد بیشتر و آگاهی دادن به آنها درباره فالون دافا و آزار و شکنجه، با استفاده از تلفنهای همراه شروع به تماس با افراد کردم. بهدلیل شغلم زمان زیادی نداشتم، بنابراین از سه تلفن همراه برای پخش خودکار پیامهای ضبطشده دربارۀ دافا استفاده کردم.
سپس از تلفن همراه دیگری استفاده کردم تا با افرادی صحبت کنم که بیش از دو دقیقه به اطلاعات گوش داده بودند. آن بهخوبی مؤثر واقع شد. هر شب میتوانستم به ۲ تا ۲۰ نفر کمک کنم که ح.ک.چ را ترک کنند.
شماره تلفن افرادی را ذخیره کردم که حتی بعد از چندین بار صحبت حاضر به ترک ح.ک.چ نبودند. به فرستادن پیامهای نوشتاری به آنها ادامه دادم. تاکنون به بیش از ۶۰۰۰ نفر کمک کردهام که ح.ک.چ را ترک کنند.
استاد مرا از خطر محافظت میکنند
در بهار سال ۲۰۱۳، من و تمرینکننده دیگری قرار گذاشتیم که در محل خلوتی یکدیگر را ملاقات کنیم تا با مردم تماس بگیریم و به آنها کمک کنیم که از ح.ک.چ خارج شوند. اما آن تمرینکننده سر قرار حاضر نشد و من به این فکر افتادم که به خانه بروم.
میدانستم که افکارم درست نبودند و آن نشأت گرفته از ترسِ ناشی از تنهایی بود. از استاد درخواست کردم که همراه من بمانند. سپس تلفن همراهم را بیرون آوردم و برای بیش از ۲ ساعت با افراد صحبت کردم.
روز بعد آن تمرینکننده به من گفت که تا نزدیک محل قرار ملاقاتمان آمده است اما متوجه شده بود که دو مرد در حال تعقیب من بودند. او شنید که یکی از آنها میگفت که وقتی آن فرد دیگر ظاهر شد، ما را بازداشت خواهند کرد.
او پشت دیواری رفته بود تا سعی کند با من تماس بگیرد اما سپس دو مرد دیگر را دیده بود که از چیزی شبیه دستگاه شنود تلفنی استفاده میکردند. آنها در اطراف راه میرفتند، شاید بهدنبال یافتن سیگنالی بودند. آن تمرینکننده تصمیم گرفت که بهترین کار این است که به خانه برگردد.
آنقدر در تلاش برای صحبت با افراد درباره دافا و کمک به آنها برای ترک ح.ک.چ بودم که هیچ آگاهی از خطر اطراف خود نداشتم. اما این مهم نبود، چراکه استاد از من محافظت میکردند!
کمک به همتمرینکنندگان برای شکایت از جیانگ زمین
در ژوئن ۲۰۱۵، یک شکایت کیفری علیه جیانگ زمین، رئیس سابق ح.ک.چ و آغازگر این آزار و شکنجه تنظیم کردم. پس از آن من و تمرینکنندۀ دیگری به سایر تمرینکنندگان در شهرمان، شهرهای نزدیک و در سایر استانها کمک کردیم که همان کار را انجام دهند. بیشتر آنها مسن بودند.
برخی با هواپیما، قطار یا اتوبوس به خانهام آمدند. برخی از آنها در پختن غذا، تهیه مواد غذایی و تمیز کردن خانه به من کمک کردند. خانهام به مرکز محلی جنبش «شکایت از جیانگ» تبدیل شد. بر سختیهای بسیاری غلبه کردیم و به دهها تمرینکننده در آمادهسازی و ارسال شکایات کیفری علیه جیانگ به دادگاه و دادستانی عالی خلق کمک کردیم.
از وقتیکه یک تمرینکننده دافا شدهام، چیزهای معجزهآسای بسیاری را تجربه کردهام. سابقاً برایم سخت بود که برای انجام تمرینهای صبحگاهی در ساعت۳:۵۰ صبح بیدار شوم، اما اکنون برایم آسان است که پنج تمرین را صبح زود انجام دهم.
همچنین سابقاً برایم سخت بود که برای انجام مدیتیشن نشسته هردو پایم را در حالت ضربدر قرار دهم. اکنون بهآسانی میتوانم ۹۰ دقیقه با پاهای ضربدری بنشینم. میدانم که اینها همگی بهدلیل تشویق استاد اتفاق افتادهاند.
اکنون هر ماه به بیش از ۳۰۰ نفر کمک میکنم که از حزب خارج شوند. در ژوئیه گذشته به ۴۳۹ نفر کمک کردم که حزب را ترک کنند.
از همۀ همتمرینکنندگانمان متشکرم.