(Minghui.org) شوهرم یک پیرو وفادار حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) بود و در آموزههای کشمکش و ستیز و تضاد حزب غرق شده بود. کتابهای مربوط به فلسفه ح.ک.چ کنار تختش روی هم انبار بود. من بهندرت او را میدیدم یا با او ارتباط برقرار میکردم، چراکه از ۷:۳۰ صبح تا نیمهشب کار میکرد.
تمرین فالون دافا
در نوامبر سال ۱۹۹۷ همسایهام جوآن فالون، کتاب اصلی دافا را به من داد که سبب شد در مسیر تزکیه قرار بگیرم. بعد از حدود پنج ماه شوهرم متوجه شد که سلامتی و خلقوخویم بهطور قابل توجهی بهبود یافته است. به او گفتم بدین دلیل است که تمرین فالون دافا را شروع کردهام.
در سال ۱۹۹۸، یک سال قبل از شروع آزار و شکنجه، جوآن فالون و فالون گونگ، کتاب مقدمه دافا را به او دادم تا بخواند. بعد از اتمام هردو کتاب گفت که دافا و فا خیلی خوبند، اما ح.ک.چ به احتمال زیاد مخالف آن خواهد بود. ح.ک.چ پایبند به فلسفه مبارزه است و هر چیزی را که نتواند کنترل کند، تحمل نخواهد کرد. وقتی این را شنیدم، احساس بدی پیدا کردم. چه کسی میتوانست مخالف این فا باشد که خیلی خوب است؟ به گفتههایش شک کردم.
او برای فعالیتهای ترویج فا همراهم آمد و تمرینها را یاد گرفت. تمرینها را انجام میداد، اما شینشینگش را تزکیه نمیکرد. بااینحال وضعیت سلامتش برای سالهای طولانی کاملاً خوب باقی ماند.
تولید کارما
بعد از اینکه شوهرم بازنشسته شد، اغلب همراه رفقای بازنشستهاش به ماهیگیری میرفت. آنها سر اینکه چه کسی میتواند بیشترین تعداد ماهی را بگیرد، با یکدیگر رقابت میکردند. به او هشدار دادم که در حال کشتن است و سبب تولید کارما میشود. او هشدارم را نادیده گرفت و گفت: «من از تو نخواستم که بکُشی. من کسی هستم که در حال کشتن ماهی هستم.»
پاسخ دادم: «اما از من خواستی که آن ماهیها را بپزم. تحمل دیدن ماهیهای زنده در ماهیتابه را ندارم. تو خیلی به ماهیگیری معتاد شدهای.»
یک سال بعد گفتم: «آنچه انجام میدهی، کشتن است و کارما تولید میکند. بهعنوان تزکیهکنندگان نمیتوانیم بکُشیم، چراکه آن میبایست در آینده پرداخت شود.» اما او همچنان از گوش دادن خودداری کرد.
سپس رؤیایی داشتم که سبب شد با صدای بلند گریه کنم و درنتیجه شوهرم را بیدارکردم. از او خواستم ماهیگری را کنار بگذارد. در رؤیایم تعداد زیادی ماهی، در رودخانه زیر یک پل قدیمی در حال گریستن بودند. آنها از من کمک میخواستند که نجاتشان دهم.
آب زیر آن پل قدیمی در حال جوشیدن بود و ماهیها بهشدت میگریستند. سعی کردم آنها را نجات دهم، اما بخاطر آب جوش امکانپذیر نبود. کنار رودخانه نشستم و سعی کردم با چیزی شبیه ملاقه آنها را بیرون بیاورم، اما دستم به آنها نمیرسید. همراه ماهیها شروع به گریستن کردم. شوهرم تحت تأثیر رؤیایم قرار گرفت و تصمیم گرفت ماهیگیری را کنار بگذارد.
مجازات کارمایی
پس از حدود دو ماه شوهرم به شکمدرد و یبوست مبتلا شد. وضعیتش بدتر شد، بنابراین تمرینهای فالون دافا را انجام داد، اما بهسرعت وزنش کاهش یافت. در حالت بدی بود و زود از کوره در میرفت. همچنان تمرینها را انجام میداد، اما هنوز توجه زیادی به شینشینگش نمیکرد. بنابراین، علائم بیماریاش همچنان ادامه داشت.
مهمتر از همه این مسئله بود: بدون توجه به اینکه چقدر احساس بدی داشت، هرگز مانع نمیشد تا برای روشنگری حقایق فالون دافا و آزار و شکنجه به بیرون بروم. حتی زمانی که بهسختی راه میرفت، همراه من بیرون میآمد تا درباره دافا با مردم صحبت کند.
یک روز به کنار همان رودخانه رفتیم. از او خواستم بنشیند و استراحت کند. سپس وی گفت: «من اینجا مینشینم. تو با مردم درباره دافا صحبت کن. اسم افراد را فراموش نکن. یادداشتشان کن.»
روزبهروز درد شکمش بدتر میشد. ما به بیمارستانی رفتیم و به یک بیمارستان در شانگهای ارجاع داده شدیم. در آنجا پزشکان تشخیص دادند که وی به سرطان مثانه مبتلا است. قرار شد دو روز بعد تحت عمل جراحی قرار بگیرد.
مداخله پلیس
قبل از عمل جراحی در هتلی اقامت داشتیم. وقتی درحال خوردن صبحانه بودیم، کیف دستیام که حاوی مُهری با کلمات «حقیقت- نیکخواهی- بردباری» بود، از صندلی کنارم ناپدید شد. خدمتکار به ما گفت آن کیف دست مسئولین هتل است، چراکه آنها فکر میکردند کسی آن را گم کرده است.
ما در اتاق هتل منتظر بودیم تا کیف دستی را تحویلمان دهند. بعد از یک ساعت، حدود ۲۰ مأمور پلیس وارد اتاقمان شدند. آنها بسیار بیادب بودند. بعد از بررسی کارت شناساییمان، شروع به غارت اتاقمان کردند، چراکه مُهر «حقیقت- نیکخواهی- بردباری» را در آن کیف پیدا کرده بودند.
پرسیدم: «چه چیز اشتباهی در ارتباط با مُهرم وجود دارد؟»
یکی از آنها گفت: «آن شیطانی است.»
پاسخ دادم: «اگر حقیقت- نیکخواهی- بردباری شیطانی است، لطفاً بگویید چه چیزی صالح و درست است؟ لطفاً به من راهی درست را نشان دهید!» آنها کاملاً ساکت شدند.
سپس کتاب جوآن فالون مرا پیدا کردند. شوهرم گفت: «این کتاب مال من است. من این کتاب را میخوانم تا اطمینان حاصل کنم که بیماریهایم بهسرعت بهبود مییابند. نگاه کنید، همسرم دافا را مطالعه کرد و به وضعیت سلامتی خوبی دست یافت.» آنها همچنان از بازگرداندن کتاب جوآن فالون امتناع میورزیدند.
مرا برای بازجویی به اداره پلیس بردند. به پلیس گفتم که آن کتاب و مُهر را خودم تهیه کردم. آنها همچنین درباره بنیانگذار دافا، آقای لی هنگجی پرسیدند. درباره نیکخواهی عظیم استاد به آنها گفتم. گفتم که اخلاقیات بشر نزول کرده و باعث بلایای فراوانی شده است و اینکه مردم باید درباره حقایق دافا بشنوند. آنها دائماً به من میخندیدند.
سپس به آنها گفتم که قبل از تمرین دافا پزشکان تشخیص داده بودند که به ۱۱ بیماری مبتلا هستم و اینکه تمرین فالون دافا در بهبودی من سودمند بوده است. چطور میتوانستم تمرین نکنم؟
سپس از من خواستند یک سند بازجویی را امضاء کنم، اما نپذیرفتم. ادعا میکردند آنچه نوشته شده، همگی مناسب و مطلوب است، اما هنوز از امضاء کردن آن امتناع ورزیدم. به آنها گفتم که همکاری نمیکنم، اما درباره حقایق دافا با آنها صحبت کردم و گفتم: «اگر وجدان داشته باشید، در زودترین زمان ممکن مرا آزاد خواهید کرد.» آنها ساعت ۳:۳۰ بعدازظهر مرا آزاد کردند.
تغییر جریان
بعد از بازگشت به هتل، به شوهرم گفتم: «متأسفم که باعث این ترس شدم. تحت چنین شرایطی، تو هنوز از دافا دفاع کردی که قابلتوجه بود. تو بهزودی بهبود خواهی یافت. لطفاً فردا که تو را معاینه میکنند، هیچ بیماریای را در ذهنت تصدیق نکن و از استاد، بنیانگذار دافا، درخواست کمک کن.»
آخرین آزمایشات قبل از عمل جراحی نشان دادند که سرطان ازبین رفته است، گویا وی پیش از این تحت عمل جراحی قرار گرفته بود که او بهطور طبیعی چنین چیزی را تکذیب کرد. سپس گفت که عبارات «فالون دافا خوب است. استاد، لطفاً به من کمک کنید. من بیمار نیستم» را از صمیم قلب تکرار کرده بود.
پزشکان نمیدانستند چه بگویند، چراکه تومور کاملاً ازبین رفته بود. بنابراین فقط «یک التهاب نادر» را تشخیص دادند. شوهرم شگفتزده شد و گفت که معاینه کاملی انجام خواهد داد.
وی در عرض یک ماه کمی وزن اضافه کرد و وزنش بعد از چهار ماه به حالت طبیعی بازگشت.