(Minghui.org)
کاسه میشکند و کمک میکند به اشتباهم پی ببرم
زمانی که اردوگاه کار اجباری شینان بسته شد، بعضی از همتمرینکنندگان فالون دافای اهل پکن، بیرون ساختمان منتظر بودند تا من آزاد شوم. هنگام خروج، مأموران به من گفتند که با دفتر ۶۱۰ محلی در تماس باشم و من پذیرفتم.
روزی در حالی که مشغول شستن ظروف در خانه بودم، انتهای کار کاسهای در دستانم چند تکه شد. چطور به این راحتی باعث شکستن آن شده بودم؟
متوجه شدم که تصمیمم درباره پذیرشِ در تماس بودن با اداره ۶۱۰ اشتباه بود و نمیبایست چنین فکری داشته باشم.
یک تمرینکننده کارهای زیادی دارد که باید انجام دهد و نمیتوانیم صرفاً برای اطاعت از پلیس که بتواند ما را ردیابی کند، وقت را هدر دهیم.
بهبود روابط خانوادگی
پس از بازگشت به خانه، کتابهای فالون دافا و سخنرانیها را ظرف مدت یک ماه مطالعه کردم. به گروهی ملحق شدم که با برقراری تماسهای تلفنی با عموم مردم درباره فالون دافا و آزار و شکنجه اطلاعرسانی میکردند.
با کمک سایر تمرینکنندگان، نحوۀ برقراری تماس تلفنی و ارسال پیامک را به سرعت آموختم. این اطلاعات را با دیگران به اشتراک گذاشتم و به آنها کمک کردم تا در این شیوۀ دسترسی به مردم ماهر شوند.
هر روز بعدازظهر همسر و پسرم که هر دو تمرینکننده هستند، در برقراری تماسها به من کمک میکردند. برای برقراری این ارتباطها، با اتوبوس در مسیرهای مختلف تردد میکردیم تا مانع ردیابی و کنترل مأمورین شویم. با ۱۵ عدد تلفن همراه تا ساعت ۱۰ شب با مردم تماس میگرفتیم و پیامهای ضبط شده را پخش میکردیم. در هر شرایط آب و هوایی این کار را انجام میدادیم.
زمانی بود که روزانه به ۲۰ نفر کمک میکردیم تا از حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) و سازمانهای وابسته به آن را خارج شوند.
با این وجود کمکم شل شدیم و قلبمان را روی این کار نمیگذاشتیم. در نتیجه از تعداد افرادی که به آنها برای خروج از ح.ک.چ کمک میکردیم، کاسته شد. متوجه شدیم که باید سطح شین شینگ خود را بالا ببریم تا سه کار را بهخوبی انجام دهیم و در مسیری که استاد برایمان تدارک دیدهاند، پیش برویم.
استاد بیان کردند:
«....این دلیل آن است که چرا گفته میشود همیشه طوری تزکیه کردن که انگار تازه شروع کردهاید مطمئناً به رسیدن به نهایتِ مرتبهتان منجر میشود.» (آموزش فا در کنفرانس فای بینالمللی نیویورک بزرگ ۲۰۰۹)
با اینکه ما یک گروه سه نفرۀ کوچک هستیم، هر روز کار تماسهای تلفنی را انجام دادهایم.
یک روز گرم تابستان تصمیم گرفتیم در تعدادی از ساختمانهای بزرگ اطراف شهر پوستر نصب کنیم تا نشان دهیم صدها و هزاران نفر از مردم از جیانگ زِمین شکایت کردهاند. جیانگ، رهبر پیشین ح.ک.چ، در سال ۱۹۹۹ آزار و شکنجه علیه فالون گونگ را آغاز کرد.
با اینکه عرقریزان از پلهها بالا و پائین میرفتیم، اما کاملاً احساس سبکی و راحتی میکردیم. حتی به ۶ نفر کمک کردیم تا از حزب خارج شوند. اتفاقی که مدتها نیفتاده بود. اینطور بهنظر میرسید که فقط با شینشینگ ارتقاءیافته میتوان مردم بیشتری را نجات داد.
در بعضی موارد، در هنگام رانندگی چون به اندازه کافی حواسم جمع نبود، مسیر را اشتباه میرفتم. همسرم خیلی عصبانی میشد و همانطور که این رویدادهای مشابه مکرراً اتفاق میافتاد بیشتر و بیشتر خسته میشد. هر بار سعی میکردم بهدرون نگاه کنم و انتقادها را تحمل کنم، ولی در شرایط تغییر مثبتی ایجاد نشد. مرتب با خودم تکرار میکردم که باید احتیاط کنم تا مانع تکرار مجدد چنین وضعیتهایی شوم.
روزی در آستانۀ بحث و جدل بودیم و بهنظر میرسید هیچ چیز برای ما درست پیش نمیرود. خودم را ترغیب کردم تا بهدرون نگاه کنم و قبل از اینکه عصبانی شوم، رفتارم را کنترل کنم. در حالی که روز رو به اتمام بود ناگهان متوجه شدم که فکری که درباره همسرم در ذهنم گیر کرده، اشتباه بود. فکر میکردم همسرم بد اخلاق است و زود عصبانی میشود.
در طی ۲۰ سالی که تمرینکننده دافا بودهایم این عقیده و تصور بشری را شکل داده بودم که همسرم بد اخلاق است. به جای اینکه بهدرون نگاه کنم، به بیرون نگاه میکردهام و همیشه او را بخاطر اخلاق تندش مقصر میدانستم.
هر بار که اختلافی داشتیم، متوجه نمیشدم که این رویارویی، در حقیقت برای کمک به ارتقای سطح شینشینگم است.
این عقیده و تصور بشری را برای سالها نادیده گرفتم اما خوشحالم که نهایتاً متوجه آن شدم. بلافاصله وارد عمل شدم، مشکل را خیلی سریع مورد ملاحظه قرار دادم تا کاملاً آن را از بین بردم.
پس از سفرِ همسرم به زادگاهش، تزکیه کردن برایم سخت شد: مطالعه فا، انجام سه کار و صبح زود بیدار شدن برای انجام تمرینات. باید با این شرایط به تنهایی مواجه میشدم.
شل شدن در کاری که هر روز با همسرم انجام میدادم، بسیار آسان بود. حتی به خودم زحمت نمیدادم که در طول روز کتاب جوان فالون را باز کنم.
کمکم متوجه شدم که چرا پسرم در پیشرفت و کوشا بودن در مسیر تزکیهاش در آن زمان شکست خورد. من محیط خوبی را فراهم نکردم تا بتوانیم به یکدیگر کمک کنیم. در جایگاه والدین، ما مسؤلیت گریز ناپذیری داشتیم تا فرزندانمان را در مسیر درست تزکیهشان راهنمایی کنیم.
گاهی اوقات از پسرم عصبانی میشدم که چرا به اندازهای که من فکر میکردم، در تزکیهاش کوشا نبود. در حقیقت، من بر اساس ذهنیتی بشری که پرورش داده بودم، او را وادار به خواندن جوان فالون میکردم چراکه پسرم بود. اما این باعث مقاومت بیشتر او شد.
گاهی در مورد رفتارش ناراحت و عصبانی میشدم. متوجه شدم که باید ذهنیتم را متعادل کنم و از مانعِ وابستگیِ وادار کردن او به انجام کارها عبور کنم.
پیشنهاد دادم که بعد از شام برای پیادهروی به پارک نزدیک خانه برویم. پسرم از اینکه مرا همراهی کند خوشحال به نظر میرسید. من تلفنهای همراه را که برای تماس با مردم و اطلاع رسانی در مورد دافا و آزار و شکنجه بود، با خودم آوردم. ولی او تنها تلفن کاریاش را به همراه داشت. از او خواستم موبایلهای دیگر را هم بیاورد ولی او امتناع کرد.
من از عصبانیت منفجر شدم: «چقدر بیملاحظه هستی! اگر اصرار داری که همه چیز بر طبق میل تو باشد، من نمیآیم.»
او با عصبانیت فریاد زد: «مهم نیست! اگر مرا مجبور کنی مطابق میل تو عمل کنم، نمیآیم.» مدتی به هم خیره شدیم ولی من ناگهان تسلیم شدم و گفتم: «هر کاری دوست داری انجام بده. برویم.» من تقریباً فراموش کردم که یک تمرینکننده هستم و فکر نکردم که این یک آزمون در تزکیهام است.
طولی نکشید که آزمونی دیگر پیش آمد. ۲۲ اوت ۲۰۱۵ پسرم گفت که به کلاس انگلیسی میرود و از خانه خارج شد. در اوایل سپتامبر در خانه یک بلیت سینما پیدا کردم که تاریخ آن برای ۲۲ اوت بود.
احساس کردم سرم در حال انفجار است، اما صدایی در گوشم زنگ زد: «آرام باش! در مسیر تزکیه هیچ چیز اتفاقی نیست. چیزی نباید قلبم را تکان دهد یا با افکار درستم تداخلی ایجاد کند. فقط باید روی افکار خوب تمرکز کنم و افکار بشری را طرد کنم.»
بعد از اینکه پسرم به خانه بازگشت، از او پرسیدم که آیا به سینما رفته است. با سر تأیید کرد و من جلوی خودم را گرفتم تا سؤالهای بیشتری نپرسم.
سپس متوجه تغییر مثبتی در پسرم شدم: وقتی میخواست به کلاس انگلیسیاش برود، به جای اینکه مطابق همیشه در رستوران غذا بخورد، قبل از کلاس در خانه با ما شام میخورد.
اقوام من علیه جیانگ زِمین شکایت تنظیم کردند
شکایت کیفری خود را علیه جیانگ زمین، رهبر سابق ح.ک.چ برای تحریک آزار و شکنجه علیه فالون دافا تنظیم کردم و به اقوامم که تمرینکننده نبودند نیز نشان دادم. همه آنها تصمیم گرفتند شکایت خود را علیه او تنظیم کنند.
هر چه عقاید بشری بیشتری در خود پرورش دهیم، عمیقتر در دلواپسیهای روزانه گرفتار میشویم. استاد ما را از مرز نابودی نجات دادند و قانون بزرگ کیهان را به ما آموختند تا بتوانیم از توهم خارج شویم. ما باید از فا پیروی کنیم و سه کار را به خوبی انجام دهیم تا بر طبق تمام آن چیزهایی که ایشان برایمان تدارک دیدهاند، زندگی کنیم.
استاد از اینکه ببینند هر کدام از ما به منزل حقیقی خود بازمیگردیم بسیار خشنود میشوند.