(Minghui.org) در سال ۲۰۱۰ قبل از شروع به تمرین فالون دافا (فالون گونگ) پزشکان گفتند باید تحت عمل جراحی قرار بگیرم و تخمدانهایم برداشته شوند که این کار منجر به عدم تعادل هورمونی نیز میشد. باید بهطور هفتگی، به مدت سه ماه آزمایش خون میدادم و بیش از ۵۰۰۰ یوآن نیز هزینه میکردم. آنگاه، در وضعیتی بیثبات، با تعداد بسیارکمی گلبولهای سفید خون به زندگیام ادامه میدادم.
همکاری پیشنهاد کرد: «چرا فالون گونگ را امتحان نمیکنی؟ این روش در درمان بیماری بسیار مؤثر است.»
با خودم فکر کردم: «فالون گونگ روشی غیرقانونی است که اکثر مردم سعی میکنند از آن اجتناب کنند و هیچکسی واقعاً نمیخواهد دربارهاش صحبت کند. آیا حزب کمونیست نیز این تمرین را غیرقانونی اعلام نکرده است؟»
یک روز، همکارم یک نسخه از کتاب جوآن فالون (کتاب اصلی فالون گونگ) را به من داد، اما بسیار تحتتأثیر تعالیم الحادی حزب بودم. متوجه شدم محتوای کلی کتاب و اشاره آن به چیگونگ، تواناییهای فوقطبیعی، روح اصلی و مفاهیمی از این قبیل است که درک و تحلیل آنها دشوار است.
بعداً، کتاب دیگری به من داد به نام راه بزرگ کمال معنوی. او پیشنهاد کرد که تمرینها را نیز انجام دهم.
تمرینها را بهصورت مخفیانه در خانه یاد گرفتم. تا پایان سال، پرکاریِ تیروئیدم واقعاً ناپدید شد. بسیار خوشحال شدم.
همکارم گفت که باید به خواندن جوآن فالون ادامه دهم و از تعالیم دافا پیروی کنم تا خصوصیات اخلاقیام را بهبود دهم. بنابراین، هر روز کتابها را مطالعه کردم و تمرینها را انجام دادم، شینشینگم را تزکیه کردم و به تمرین فالون گونگ بهطور جدی ادامه دادم.
در ماه مارس ۲۰۱۲ من و همسرم پس از تصادف با ماشینی مجبور شدیم دوچرخهمان را دور بیندازیم. دستفروشان خیابانی شاهد تصادف بودند و همه با عجله بهطرف ما هجوم آوردند. برخی میگفتند که من باید به بیمارستان بروم. برخی میگفتند که باید با پلیس تماس بگیریم.
فکر کردم: «من تمرینکننده دافا هستم. حالم خوب است. استادم مرا حمایت خواهند کرد.»
بهآرامی بلند شدم و احساس کردم کاملاً خوبم.
به همسرم نگاه کردم. او نیز خوب بهنظر میرسید.
فکر کردم: «من حقیقت- نیکخواهی- بردباری را تمرین میکنم. استاد به ما گفتند که نسبت به دیگران باملاحظه باشیم.»
بنابراین، به مرد جوان گفتم: «نگران نباش. میتوانی بروی.»
مرد جوان که آنجا ایستاده بود کاملاً احساس نگرانی میکرد. بهمحض شنیدن این جمله که میتواند آنجا را ترک کند، خیالش راحت شد و بدون تلف کردن وقت رفت.
همه دادوبیداد کردند: «چرا از او درخواست پول نمیکنی؟ ۵۰۰ یوآن از او بخواه. باید آن پول را به تو بدهد.»
به آنها گفتم: «فکر نمیکنم او عمداً با ما تصادف کرده باشد. خسارت وارده به دوچرخهمان جزئی است. ما خوشحالیم که آسیبی ندیدهایم.»
بهدلیل وابستگیام به ترس، به آنها نگفتم که فالون دافا را تمرین میکنم.
وقتی بعداً درباره آن فکر کردم، خیلی افسوس خوردم. جایی که باید به دافا اعتبار میبخشیدم، این کار را نکردم. این استاد بودند که ما را از تصادف نجات دادند. آن تعالیم ایشان بود که به من اجازه میداد بهدست آوردن و از دست دادن را سبک بگیرم.
در آن زمان، فقط کمی بیش از دو سال بود که دافا را تمرین میکردم و وابستگیها را کاملاً درک نمیکردم یا اینکه چگونه میتوانم آنها را رها کنم. بهعنوان یک تمرینکننده، تمام چیزی که میدانستم این بود که باید فرد خوبی باشم. بنابراین، اگر همیشه کاری از دستم برمیآمد به همسایهها کمک میکردم یا در خیابان به گدا پول میدادم.
اما، کاملاً به احساسات، به خانواده، به دوستان و خصوصاً به فرزندانم وابستگی داشتم، بهطوری که هرموقع اختلافی میان پسرم و همسرش بهوجود میآمد، پریشان میشدم.
درنتیجه، شیطان از این شکاف بزرگ استفاده کرده و مرا مورد آزار و اذیت قرار میداد.
روزی درحالیکه بطری آب داغ را پر میکردم، بطری ترکید. آب جوش روی صورت و گردنم ریخت. درد این سوختگی ناگهانی کاملاً غیرقابل تحمل بود.
همسرم صدای ترکیدن بطری را شنید و سراسیمه بهسوی من آمد. او میخواست فوراً مرا به بیمارستان ببرد.
به او اطمینان دادم: «حالم خوب است. استاد از من مراقبت میکنند. همین الان میروم و کمی استراحت میکنم و حالم خوب خواهد شد.»
بنابراین در بسترم دراز کشیدم. پسرم سوختگی هایم را با روغن کنجد تحت درمان قرار داد. به سخنرانیهای استاد گوش کردم.
طولی نکشید، روی تمام صورت و گردنم تاولها ظاهر شدند، سرانجام تمام نقاط سوختگی پوشیده از تاول شد.
پس از خوردن ناهار، به شنیدن سخنرانیهای استاد ادامه دادم، افکار درست فرستادم و به درون نگاه کردم. از استاد درخواست کردم که به من کمک کنند.
استاد بیان کردند:
«شما نمیتوانید در زندگی دیگران مداخله کنید و نمیتوانید سرنوشت دیگران را کنترل کنید که شامل همسر، پسران، دختران، والدین، یا برادرانتان میشود. آیا شما میتوانید برای آنها تصمیم بگیرید؟» (جوآن فالون)
استاد همچنین بیان کردند:
«اگر به این چیزها وابسته باشید، در تزکیهتان موفق نخواهید شد.» (جوآن فالون)
سخنان استاد مرا بیدار کرد. با خودم گفتم: «حقیقت دارد. به آن امور وابسته هستم و دائماً در نگرانی بهسر میبرم. سرنوشت فرزندانم سرنوشت من نیست که برایشان تصمیم بگیرم. باید از تمام وابستگیهایم رها شوم. خودم را بهدست استاد بسپارم.»
تا بعدازظهر، صورتم شدیداً ورم کرده بود. همسر و پسرم هردو گفتند که باید به بیمارستان بروم، عفونت ممکن است به داخل بدنم سرایت کند.
از جایم تکان نخوردم: «من یک مرید دافا هستم. مطمئناً استاد همه چیز را درست میکنند... سه روز به من مهلت دهید. اگر حالم بهتر نشد، به بیمارستان خواهم رفت.»
پس از صرف شام، تاولها به تدریج شروع به ترشح کردند.
صبح روز بعد، مانند همیشه قبل از ساعت ۴ بیدار شدم. متوجه شدم که ورم صورتم کاهش یافته است.
تمرینها را انجام دادم و فا را مطالعه کردم، افکار درست فرستادم و در تمام روز به سخنرانیهای استاد گوش کردم.
گاهی اوقات طی روز، چشمانم که براثر ورم بسته بود، اندکی باز میشد و حتی میتوانستم تلویزیون تماشا کنم.
در روز سوم، ورم کاملاً ناپدید شد و پوستم به تدریج لایهبرداری شد و بدون هیچ درمان پزشکی بهبود یافت.
در روز هفتم، صورتم به حالت اول بازگشت و ترمیم شد. تمام افراد خانوادهام بهحدی شاد و خوشحال بودند که زبانم از بیان آن قاصر است.
همسرم گفت: «اگر به بیمارستان رفته بودیم، با انواع آزمایشها و روند کارها چه میکردیم، احتمالاً حداقل چند هزار یوآن برای ما هزینه برمیداشت و با اطمینان بگویم حتی نمیدانستیم که نتیجه آن چه خواهد شد.»
تمام افراد خانوادهام دوباره شاهد قدرت معجزهآسای دافا بودند.