فالون دافا، فالون گونگ - سایت مینگهویی www.minghui.org چاپ

زندگی‌ام به‌عنوان شاگرد نانوا

24 ژوئیه 2016

(Minghui.org) به‌عنوان تمرین‌کننده فالون دافا همیشه می‌خواستم فرصت بیشتری داشته باشم تا سطح آگاهی افراد را نسبت به آزار و شکنجۀ این روش معنوی به‌دست حزب کمونیست چین (ح.ک.چ) افزایش دهم. تمرینی که براساس اصول حقیقت- نیک‌خواهی- بردباری بنا شده است.

در اواخر سال گذشته که تغییر شغل دادم و شاگرد نانوا شدم، آرزویم برآورده شد. با اینکه همۀ کارها آرام و بی‌دغدغه پیش نمی‌رفت، اما به‌خاطر داشتم که در رفتارم در محل کار جدید، از اصول دافا استفاده کنم. بسیاری از همکارانم از ح.ک.چ خارج شده بودند و برخی حتی با من شروع به خواندن کتاب‌های دافا کردند.

شروع کاری جدید

روزی در ماه سپتامبر ۲۰۱۵ پس از انجام تمرین مدیتیشن نشسته، صدایی در درونم گفت: «فقط می‌خواهم کاری ساده و ثابت داشته باشم.» اخیراً، از طریق اینترنت شغل جدیدی پیدا کردم که شاگرد نانوایی با حقوق ماهیانه حدود ۲۵۰۰ یوآن بود. پس از مصاحبه‌ای کوتاه با رئیس شرکت، استخدام شدم.

چون شرکت هنوز برای کار افتتاح نشده بود، رئیس از من و چند همکار دیگر برای تمیز کردن اداره کمک گرفت. این کار بسیار خسته‌کننده بود. اکثر همکاران پس از اینکه چند میز تحریر را گردگیری کردند، شروع به بازی با موبایل‌‌شان کردند.

فکر کردم: «من تمرین‌کننده دافا هستم. باید کاری را که انجام می‌دهم ارزش مزدی را که می‌‌گیرم داشته باشد و کارم را با حسن‌نیت انجام دهم.» تمام میزتحریرها را به‌طور کامل پاک کردم.

بار دیگر، به من و همکارانم دستور دادند که پنجره‌های بلند و دستشویی‌ها را تمیز کنیم. همکارانم مایل نبودند این کار را انجام دهند، اما من تاجایی که می‌توانستم سعی ‌کردم کارم را به‌طور کامل انجام دهم. باید از نردبان بالا می‌رفتم تا به پنجره‌ها دسترسی پیدا کنم و توالت‌ها را باید با دست می‌ساییدم.

علاوه بر انجام کارهای تأسیسات، اشتیاق داشتم مهارت‌های پختن را سریع یاد بگیرم. رؤسا و همکارانم نیز مرا دوست داشتند که طبیعتاً محیطی دوستانه را برایم بوجود می‌آورد تا با آنها درباره فالون دافا و خروج از ح.ک.چ صحبت کنم. اکثر افراد در بخش من از ح.ک.چ و سازمان‌های جوانان وابسته به آن خارج شده بودند. وقتی فرصتی برای استراحت وجود داشت، از آن برای خواندن کتاب‌های دافا استفاده می‌کردم. گاهی اوقات حتی همکاران همه جمع می‌شدند تا این کتاب را با من بخوانند.

بهبود ویژگی‌های اخلاقی‌ام از طریق تضادها

گرچه، محیط کاری‌ام لذت‌بخش و به‌طور کلی مثبت بود، اما اختلافاتی را تجربه می‌کردم که برای آزمون شین‌شینگ در تزکیه‌ام ارائه می‌شد.

روزی در ماه مارس، یکی از مدیران بخش که دوستم نیز بود، از صحبت با من خودداری کرد. هیچ دلیل روشنی برای این تغییر وجود نداشت، اما او وظایف کاری‌ام را به همکاری تازه استخدام شده واگذار کرد. من از این تغییر چشمگیر در رفتارش نگران شدم.

به‌عنوان یک تمرین‌کننده دافا، می‌دانستم که برای قصورهایم باید درونم را جستجو کنم. آیا کاری انجام داده بودم که احساسات او را جریحه‌دار کرده بود یا از زندگی گذشته به او بدهی داشتم که باید بازپرداخت می‌کردم؟

استاد به ما آموخته‌اند:

«اگر ذهن‌تان همیشه به این صورت صلح‌جو و نیک‌خواه باشد، وقتی مشکلات ناگهان ظاهر می‌شوند، همیشه ضربه‌گیر و فضایی دارید که درباره آن فکر کنید.» (جوآن فالون)

سعی کردم قلباً آرام بمانم، اما می‌توانستم احساس کنم که آن را رها نکرده‌ام. وقتی تنها بودم گریه می‌کردم. چرا آنقدر به رفتار او نسبت به خودم اهمیت می‌دادم؟ آیا من به‌دنبال منافعی از طرف او بودم و امید داشتم که به من ارتقاء شغلی یا ترفیع ‌دهد؟ وقتی حتی ذره‌ای از افکار خودخواهانه را احساس می‌کردم، فوراً آنها را از ذهنم پاک می‌کردم.

روز بعد در محل کار به او سلام کردم. او حتی نگاهم نکرد. عکس‌العمل‌اش مرا دلسرد کرد. دوباره افکار بد به ذهنم هجوم آوردند. حتی به‌نظرم رسید که کارم را ترک کنم. با همکاری شروع به صحبت کردم و احساس بدم را بیرون ریختم. این همکار همدردی نکرد یا به‌نظر می‌رسید که آن را درک نکرده است. این موضوع مرا شوکه کرد و ذهنم روشن شد.

هنگام مواجهه با چالش در تزکیه‌ام، چگونه می‌توانم به دنبال تسلی از طرف مردم عادی باشم؟ همکارانم صحبت‌های مرا درباره دافا شنیده‌اند. اگر نتوانم خودم را خوب اداره کنم، آیا نظر آنها را به دافا خدشه‌دار نخواهد کرد؟ دافا به من آموخته است که از هر فرد عادی خوب، بهتر باشم. آیا آنچه را که لازم است، به‌دست آورده‌ام؟

چون کارم به دیگران محول شده بود، پس از کمک به همکارانم در انجام کارهای‌شان، وقت بیشتری برای مطالعه فا داشتم. هرگاه، وابستگی‌ای در خودم می‌یافتم، هر روز، تمام سعی‌ام را می‌کردم تا بخشی از آن را رها کنم.

هر روز، می‌توانستم احساس کنم که به‌تدریج کارمایم کاهش می‌یابد. رفته رفته، قلبم واقعاً آرام شد. دیگر توجهی به رفتار مدیر بخش نداشتم و می‌توانستم با نیک‌خواهی به او نگاه کنم.

روزی، او به‌طور ناگهانی با من تماس گرفت و صحبت کرد. همچنین کار بیشتری به من محول کرد. به‌نظر می‌رسید همه‌چیز به حالت عادی برگشته است. احساس کردم مفهوم خوشبختی و موفقیت را به‎دست آوردم، زیرا می‌دانستم که این امتحان را گذراندم و در تزکیه‌ام کمی به بلوغ رسیدم. متشکرم استاد!

http://en.minghui.org/html/articles/2016/7/19/157883.html