(Minghui.org) ادامه قسمت سوم
انتخاب کردن
اغلب میبینم که در بعدهای دیگر راهآهنهای متعددی درون قلمروام وجود دارند و قطارهایی را میبینم که به هر دو سمت حرکت میکنند. یکی از این راهآهنها مخصوص قطارهای دافا است، درحالیکه سایر خطوط به جهان مُردگان، جهنم، جهان اهریمنان و جهان حیوانات ختم میشوند. راه آهن ویژهای وجود دارد که فقط افرادی را که مربوط به حزب کمونیست شیطانی هستند، حمل میکند. همچنین خطوط راهآهنی وجود دارند که به مکانهایی منتهی میشوند که برایم ناشناخته است. هر روز افراد بیشماری در کنار خطوط راهآهن در انتظار قطار میایستند. میتوانم در چشمانشان ببینم که بسیار عصبی هستند؛ آنها امیدوارند که سوار یک قطار دافا شوند و میترسند که ممکن است در عوض با قطار دیگری برده شوند.
صحنههایی را دیدم که در آن قطارها مردم را به جهان مُردگان میبردند. قطارها بهآرامی با بادی ملالآور میآمدند و همۀ مسافران چهرههای آبیرنگ داشتند. داخل واگنها بیروح و غمانگیز بود. کنار در هر واگن فردی ایستاده بود که کتی سفید پوشیده بود و صورتش بیروح بود. وقتی قطار متوقف میشد، آن افراد با کتهای سفید در هوا شناور میشدند تا مردم را سوار کنند. زمانی که نام فردی خوانده میشد، آن شخص میلرزید و تمایلی نداشت که برده شود. انعکاسش در دنیای بشری این بود که زندگی این فرد بهپایان رسیده است. وقتی آنها به سمت من میآمدند، با افتخار به آنها میگفتم که یک مرید دافا هستم. آنها پاسخ میدادند که مزاحم مریدان دافا نخواهند شد و سپس درحالیکه در هوا شناور بودند دور میشدند. افرادی که اطرافم بودند با حسرت مرا تماشا میکردند.
قطار به سوی جهنم نیز بسیار ترسناک بهنظر میرسید. زمانی که این قطار حرکت میکرد، موسیقیای که بیانگر وحشتی شدید بود پخش میشد. جلوی قطار تابلوی بزرگی نصب شده بود و رویش به انگلیسی کلمۀ «جهنم» نوشته شده بود. داخل این قطار پر از اسکلت، هیولا و اجساد سفت و خشک بود. این چیزها اشخاص عادی را گیر میانداختند. آنها همچنین تمرینکنندگانی را بهسوی خود میکشیدند که مرتکب اشتباهاتی درخصوص روابط جنسی شده بودند. همچنین دو خط راهآهن بسیار عجیب وجود داشت که مانند سایر قطارها روی زمین صاف کشیده نشده بودند؛ آنها با زاویۀ ۶۰ درجه به داخل زمین میرفتند. یکی از این دو خط راهآهن به داخل زمین میرفت و دیگری از زمین بیرون میآمد. روی قطارهایی که از زمین بیرون میآمد، تانکهایی بهشکل وزغ و خودروهای زرهپوش ارتشی قرار داشت و در آنها افرادی با لباسهای استتار ارتشی، توپهای جنگی یا اهریمنان فاسد وجود داشتند. بهنظر میرسید که آنها به میدان جنگ میرفتند. بر روی قطارهای وزغ شکل که به داخل زمین میرفت، تمام آن افرادی بودند که بهخاطر آزار و شکنجه تمرینکنندگان دافا مجازات کارمایی دریافت کرده بودند یا کسانی که بهطور مصمم از خروج از حزب کمونیست چین خودداری کرده بودند. بسیاری از آنها وحشتزده به نظر میرسیدند. آنها به وجود بُعدهای دیگر باور نداشتند و وحشتزده به اطراف نگاه میکردند.
قطارهای دافا خیلی عادی بهنظر میرسیدند. اما آنها هرگز متوقف نمیشدند و با سرعت بالا عبور میکردند. هیچ ایستگاه قطاری هم وجود نداشت. هر روز، فقط یک قطار رد میشد که پر از مسافر بود. هر روز زمانی که قطار دافا عبور میکرد، مردم دیوانهوار آن را تعقیب میکردند؛ آنها نمیخواستند جا بمانند و میخواستند که سوار قطار دافا شوند. من نیز اغلب قطار دافا را تعقیب میکردم. تمرینکنندگانی که سوار قطار بودند دستشان را دراز میکردند و سعی میکردند مرا بالا بکشند. اگر خیلی دور بودم، برای من طناب میانداختند. هرچه قطار دورتر میرفت، آسمان آبیتر و درخشانتر میشد. با این حال فرد نباید فرض کند که وقتی سوار این قطار میشود، دیگر پیاده نخواهد شد. اگر یک تمرینکنندۀ دافا کوشا نباشد یا کاری را انجام داده باشد که نباید انجام دهد، آن تمرینکننده یک کوهپایۀ بسیار بزرگ در مقابلش میدید که ظاهر میشد. هرآنچه که آن تمرینکننده به آن وابسته باشد بر روی آن کوهستان ظاهر میشود. زمانی که قلب آن تمرینکننده حتی کمی تحت تأثیر قرار گیرد، او از قطار سقوط خواهد کرد. سپس آن تمرینکننده میبایست با نگرانی منتظر آمدن قطار بعدی بماند.
خط آهنی که منتهی به جهان اهریمنان میشد دقیقاً کنار خط آهن دافا بود. قطارهایی که به سمت جهان اهریمنان میرفتند، شبیه قطارهای دافا بهنظر میرسیدند، بنابراین مردم میتوانستند بهراحتی فریب بخورند. بسیاری از تمرینکنندگان دافا نمیتوانستند تفاوت آنها را تشخیص دهند و سوار قطارهایی میشدند که به سمت جهان اهریمنان میرفتند. زمانی که یک قطار دافا و یک قطار اهریمن از کنار یکدیگر میگذشتند، اهریمنان سعی میکردند که شیشه قطار دافا را بشکنند. وقتی شیشه شکسته میشد، اهریمنان سعی میکردند که تمرینکنندگان را از پنجره بیرون بکشند، درحالیکه تمرینکنندگانِ داخل قطار دافا سخت تلاش میکردند که آن تمرینکنندگان را به داخل بکشند، انگار دو طرف در یک کشمکش و جنگ بودند. برخی از تمرینکنندگان خودشان را محکم نگه نمیداشتند و توسط گرداب بسیار بزرگ خارجی به قطار اهریمنان کشیده میشدند.
پنجره کنار تمرینکنندگانی که خودشان را به خوبی تزکیه کرده بودند، بهراحتی شکسته نمیشد. زمانی که کوشا نبودم، توسط افراد سوار بر آن دو قطار به عقب و جلو کشیده میشدم. وقتی به قطار اهریمنان کشیده میشدم، اهریمنانی که همگی لباس سیاه پوشیده بودند کف میزدند و جشن میگرفتند. بهدلیل اینکه اهریمنان همیشه میخواستند مرا بیرون بکشند، هربار که یک قطار اهریمنی میدیدم، بهطور ناخواسته وحشتزده میشدم و میترسیدم که آنها شیشه کنار مرا بشکنند. همانطور که انتظار داشتم، اهریمنان حقیقتاً به آن شیشه ضربه میزدند و شیشه میشکست و فرو میریخت. این در واقع بدین دلیل بود که من افکار درست قدرتمند نداشتم. بهخاطر دارم که در یک دوره چند روزه که نسبتاً در تزکیهام کوشا بودم، همانطور که در قطار دافا نشسته بودم، اهریمنان دوباره سعی کردند که شیشه کنار مرا بشکنند. مصمم و بدون ترس به آنها خیره شدم. فکر کردم هیچ راهی وجود ندارد که آنها بتوانند شیشه را بشکنند؛ در پایان اهریمنان خسته شدند و شیشهها دستنخورده باقی ماند.
اکنون، تعداد افراد سوار بر قطارهای دافا در حال کمتر و کمتر شدن است، چرا که بسیاری از تمرینکنندگان دافا به پایان تزکیهشان رسیدهاند و فقط آن تمرینکنندگانی که کوشا نیستند و بهطور پیوسته تزکیه نمیکنند، باقی ماندهاند. افراد بیشتر و بیشتری وجود دارند که عقوبت کارمایی دریافت کردهاند و در تعدادی وسیع در حال مُردن هستند.
نیاز به برگزیدن راه درست حتی فوریتر شده است. امیدوارم که همه بتوانند راه درست را انتخاب کنند.
(ادامه دارد)