(Minghui.org) ادامه قسمت چهارم
فرار از یک اردوگاه کار اجباری در بُعدی دیگر
اردوگاههای کار اجباریای که در بُعدهای دیگر دیدم، مشابه آنهایی است که در این بُعد هستند. تنها تفاوت این بود که اردوگاههای آنجا حاوی موجودات شیطانی بیشتری بودند و نسبت به اینجا مناطق بزرگتری را تحت پوشش قرار داده بودند.
در مرکز اردوگاه آنجا تالاب بسیار بزرگی پر از خون قرار داشت. اطراف آن تالاب اهریمنانی با لباس نگهبانی حضور داشتند. شیاطین بسیاری در حال تماشا بودند. آنها بهدقت آن تالاب پر از خون را تماشا میکردند. تمرینکنندگان دافایی که داخل آن تالاب بودند، غرق در خون بودند. هر تمرینکننده چنبره زده بود و داخل تخممرغی مانند نوزادان متولد نشده خوابیده بود. بچهها مواد مغذی را از مادرشان تغذیه میکنند، درحالیکه تمرینکنندگانِ داخل تخممرغها در حال خونریزی بودند و خون خود را میدادند. اهریمنان و شیاطین خونشان را بهعنوان منبعی از انرژی میمکیدند.
اگر یک تمرینکننده در این بُعد سطحی بیدار شود و افکار درستش ظاهر شود، سپس آن تخممرغ در بُعد دیگر میشکند و تمرینکنندۀ داخل آن بیدار خواهد شد.
تمایل دارم بگویم که چگونه افکار درستم به من کمک کرد که از اردوگاه کار اجباری که در بُعدی دیگر با آن مواجه بودم، فرار کنم. احساس میکنم که این دقیقاً مشابه خلاص شدن تمرینکنندگان از اردوگاههای کار اجباری و زندانها در این بُعد است. باید به افکار درست خالص و ایمان مطلقمان به دافا اعتماد کنیم.
وقتی در داخل تخممرغ از خواب بیدار شدم، برش عمیقی روی گردنم دیدم که به شدت خونریزی میکرد. بلافاصله خواستم که از آنجا خارج شوم. نمیخواستم آنها مرا تحت آزار و شکنجه قرار دهند، اما اهریمنانی که در حال انجام وظیفه بودند بلافاصله مرا پیدا کردند. بهطور ذهنی گفتم: «میه!» (نابود شوید) «شما نمیتوانید مشکلی ایجاد کنید.» آنها حقیقتاً ایجاد دردسر را متوقف کردند. این کار بسیار ساده بهنظر میرسید، اما نیازمند اطمینان کامل و بدون ذرهای تردید بود. از صمیم قلب باور داشتم که آنها نمیتوانند مشکلی ایجاد کنند. باورم به این موضوع به قطعیت دانستن این واقعیت بود که بعد از غروب آفتاب، هوا تاریک میشود. چنانچه آنموقع درک کردم، فقط چنین افکار کاملاً محکم و صالحی میتوانست باعث شود که آن مؤثر واقع شود.
بعد از غلبه بر آن، با دروازۀ فلزی بزرگی مواجه شدم. افکار درست فرستادم تا آن دروازه را باز کنم. بهطور محکم و استوار باور داشتم که میتوانم آن را باز کنم و اینکه آن باید بهطور خودکار باز شود. بنابراین آن دروازه واقعاً باز شد که انعکاسی از اعتقاد راسخم بود. به بیرون پرواز کردم. از ارتفاع کم به پایین نگاه کردم و لایههای بسیاری از موجودات شیطانی را دیدم. آنها اسلحه حمل میکردند گویی در حال پاسبانی بودند. اراده کردم که افکار درستم مرا درنظر آنها نامرئی سازد. لطفاً بهیاد داشته باشید که این باور مطلق بود؛ میدانستم که افکار درستم مطمئناً کار میکند، دقیقاً مانند اطمینانی که به شیر آب دارم، که وقتی شیر آب را باز کنم، آب از آن جاری میشود. حتی اثری از شک و تردید نداشتم. بنابراین از توجه موجودات شیطانی فرار کردم.
دائماً افکار درست میفرستادم و با دیواری در حومۀ اردوگاه مواجه شدم. کمی احساس خستگی کردم و بهطور ناخواسته افکار درستم سست شد. موجودات شیطانی فوراً مرا دیدند. آنها تفنگهایشان را به سمت من نشانه گرفتند و شلیک کردند. بهخاطر آوردم که استاد زمانی در سالهای اولیۀ گسترش فایشان بیان کردند که موجودات شیطانی میخواستند که ایشان را منجمد کنند، بنابراین ایشان خودشان را سردتر از آن موجودات شیطانی کردند. میدانستم که گلولهها سخت بودند؛ بنابراین فکر کردم که بدنم سختتر از آنها شود بهطوریکه گلولهها هیچ راهی برای نفوذ به بدنم نداشته باشند؛ و اینکه آن گلولههای شلیک شده به سمت من مانند پرتاب کردن تخممرغ به یک سنگ شود. در نهایت هیچ گلولهای نتوانست به بدنم نفوذ کند. سرانجام به جلوی حصار سیم الکتریکی رسیدم. این حصار بسیار فشرده بود، درست مانند تار عنکبوت بسیار فشرده بود. درحالیکه افکار درست میفرستادم، فکر کردم: «حصار، میتوانم از تو عبور کنم و زمانی که در مقابل تو ظاهر میشوم، تو صرفاً ذوب میشوی.» بدون تردید به سمت آن هجوم بردم و واقعاً از آن عبور کردم گویی که آن حصار الکتریکی اصلاً وجود نداشته است. بهطور کامل از آن اردوگاه فرار کردم!
در طول این تجربه دائماً افکار درست میفرستادم. باور مطلق به اینکه افکار درستم به هدف مورد نظر دست خواهد یافت را حفظ کردم و به درک من، به همین دلیل بهطور قطع موفق شدم. فکر شکست وجود نداشت. تنها نتیجهای که انتظار داشتم نتیجهای که میخواستم بود. افکار درستم را تقویت کردم و حتی اثری از تردید نداشتم.
اگر ما تصورات بشری نداشته باشیم، حتماً موفق میشویم. قدرتهای الهی ما عظیم هستد.
اینجا تمایل دارم پیشنهاد دهم که تمرینکنندگان بهطور دستهجمعی افکار درست بفرستند تا آن افرادی که هنوز زندانی هستند را نیرو بخشند. باید همگی بهطور محکم و استوار افکار درست را حفظ کنیم تا آن افراد زندانی بتوانند رهایی یابند. اگر همگی بهطور محکم و استوار باور داشته باشیم که آن افرادِ در حبس قادر هستند بیرون بیایند، آنها قطعاً بیرون خواهند آمد. خانمی را میشناسم که شدیداً تحتنظر بود و او را با زنجیر بسته بودند. در نهایت با قدرت افکار درستش از بازداشتگاه فرار کرد. چطور آن کار را انجام داد؟ او سوراخی را که برای تحویل غذا از آن استفاده میشد، آنقدر بزرگ کرد که بهاندازه یک نفر شد و از طریق آن سوراخ به بیرون خزید. بهنظر میرسید که انگار لایههای متعددی از دروازهها وجود نداشت و همۀ نگهبانان مثل مردان پوشالی شده بودند.
بسیاری از این نمونهها وجود دارند. همتمرینکنندگان، چرا از قدرتهای الهیمان برای خلاص شدن از بازداشتگاهها استفاده نکنیم؟ چرا به اثربخشی قدرتهای الهیمان شک داریم؟ ما نباید صرفاً بهدلیل اینکه نمیتوانیم قدرتهای الهیمان را ببینیم یا احساس کنیم، فرض کنیم که آنها وجود ندارند. زمانی که بخواهیم از افکار درستمان برای بیرون آمدن استفاده کنیم، موفق خواهیم شد. حتی موجودات شیطانی نمیتوانند آن را متوقف کنند چراکه این قدرت توسط دافا به ما ارزانی شده است.
(ادامه دارد)