(Minghui.org) در گذشته در تمام اوقات نگران بودم. مهم نبود که درگیر یک پروژه دافا یا کارهای شخصی خودم بودم، هرچه کارهای بیشتری را باید انجام میدادم، بیشتر نگران بودم.
این تاحدی پیش رفت که حتی زمانیکه هیچ کاری برای انجام دادن نداشتم، احساس نگرانی میکردم! البته فرد به هرچه فکر کند، آن گسترش مییابد و این بهویژه در مورد من صادق بود.
بعد از اینکه به این واقعیت آگاه شدم که نگرانی خودش یک فکر است و اینکه افکار چیزهایی هستند که موجودیت مادی دارند، متوجه شدم که دیگر هنگام فرستادن افکار درست، ذهنم سرگردان نیست.
احساس میکردم که گویی بدنم، ذهنم و حتی فضای اطراف بدنم یکی شده بود. همچنین به این حقیقت روشنبین شدم که موجودات الهی و فا حقیقتاً در این جهان وجود دارند، اینکه وابستگیها بهصورت کارما متجلی میشوند و اینکه هرچیزی که ما از طریق حواس خود درک میکنیم توهم هستند.
تجربه ما از جهان خارج قطعاً بازتابی از طرز فکر بشری است. برای مثال اگر کسی از جنس مخالف ناگهان به شما علاقهمند شود، ممکن است بهاین دلیل باشد که شما هنوز به عشق بین مرد و زن وابستهاید.
وقتی کسی به شما حسادت میورزد، ممکن است بهاین دلیل باشد که شما هنوز در درون حسادت یا برخی وابستگیهای دیگر دارید که باید رها شوند. زمانیکه میبینید دو نفر در حال نزاع هستند، ممکن است بهاین دلیل باشد که شما هم یک وابستگی به رقابتجویی دارید یا نیاز دارید صالح شوید.
هر موقعیتی که خودمان را در آن مییابیم بهطور مستقیم به عوامل خاصی در درونمان مرتبط است، درغیراینصورت آن موقعیتها قطعاً بهوجود نمیآمدند.
اگر عوامل شخصیمان (وابستگیها یا کارما) سرمنشاء سختیهایمان هستند، پس قابل درک است که همه سختیهایی که با آنها مواجه میشویم به یک طریق یا طریقی دیگر برخود تحمیلشده است. آیا کارمایی که هرکدام از ما داریم را خودمان تولید نکردیم— که آن عامل همه سختیهایی است که با آنها مواجه میشویم؟
زمانیکه تمرینکنندگان خاصی آزار و شکنجه میشوند، آیا آزار و شکنجه خودش دلیلی برای وجود وابستگیهای بشری نیست؟ آیا آن وابستگیهای بشری نیستند که مورد هدف قرار میگیرند؟
آیا این چیزی نیست که «نگاه بهدرون» به ارمغان میآورد: بررسی خودمان برای یافتن عواملی که درون ما وجود دارند که باعث میشوند عوامل بیرون از خودمان موجودیت پیدا کنند؟
در نتیجۀ این درکهای جدید، اکنون روشنگری حقایق را آسانتر میبینم، چراکه مجبور نیستم دائماً از خودم انتقاد کنم یا دربارۀ هرچیز کوچکی احساس نگرانی بیش ازحد داشته باشم.
اکنون بیشتر آگاه هستم که ترسی که گاهی اوقات احساس میکنم مادهای در بُعدی دیگر است که قطعاً منِ ]واقعیام[ و بخشی از من نیست. بنابراین، وظیفه من است که کاملاً از شر این وابستگی خلاص شوم.
مدت کوتاهی پس از این درکها، بهآرامی با غریبهای درباره فالون گونگ صحبت کردم و اینکه چرا خروج از حزب کمونیست چین و سازمانهای وابسته به آن برای خوشبختی آیندهاش ضروری است.
متوجه شدم که ذهنم در آن زمان کاملاً عاری از هرگونه افکار نگرانکننده بود. آن واقعاً رها از احساسات بود!
استاد بیان کردند:
«شما خودتان این مشکلات را برای خود درست کردید. اگر بهخاطر آن وابستگیها نبود، آن افراد بد پدیدار نمیشدند و نیروهای کهن نیز رویدادن چنین مسائلی را نظم و ترتیب نمیدادند. به این واضحی است. اگر چنین وابستگیهایی را نداشته باشید، چرا آنها این را نظم و ترتیب دهند؟ برای آنان بهمنزلۀ حرکتی غیرضروری میبود و به من دلیلی برای مجازات کردن آنها میداد.» («آموزش فا در کنفرانس فای نیویورک ۲۰۱۶»)